شاه آنتوان حیرتزده به خیل عظیم سپاه شیاطین نگریست و عمیقاً در فکر چاره فرو رفت. ناگهان پادشاه ظلمت ل*ب به سخن گشود:
- ای انسان حقیر! دوران حکومت مفلوکت به پایان رسیده. حالا زمین رو با قدرت شیطانی خودم فرمانروایی خواهم کرد و انسانها رو چون بردگانی پست به کار خواهم گرفت.
شاه آنتوان درحالیکه نفسهای غضبناکی میکشید و قفسه سـینهاش به شدت بالا و پایین میرفت، از بین دندانهای کلید شدهاش خشمگین غرید:
- ای شیطان پلید! بسیار اقبال بلندی داری که از نیروهای غیبی برخورداری، به میدان بیا تا مثل تفالهای پست تو رو در بین دستان پرقدرتم خرد و نابود کنم.
فرمانده زاک به سرعت خود را به شاه رسانید و زیر گوش وی زمزمه کرد
- شاه من! سربازان آماده نبرد هستن، دستور حمله بدید تا بر شیاطین بتازیم.
در چشم بر هم زدنی ملکه خود را در سرزمینی ناشناخته در میان آسمانها یافت، سرزمینی بر فراز پرتگاهی عظیم سرتاسر پوشیده از درختان تنومند و زیبا و دشتهای وسیع، صدای پرندگان خوشآواز گوشها را نوازش میداد و زیبایی آبشاری سرازیر از دل کوه چشمها را جلا میبخشید.
پریزادگان تعظیموار سر فرود آورده و ورود ملکه را به سرزمین پریان خوش آمد گفتند.
ملکه آرماندا حیرت زده و مبهوت به زیبایی مطلق اطرافش مینگریست که به ناگاه یاد موقعیت خطرناک شاه دلبندش در نظرش نقش بست و خاطرش را بسیار مشوش ساخت. بازوانش را در آغــوش کشید و سپس اشکهای مرواریدسانش بر گونههایش چکید. پریزادگان وی را به طرف قصری در میانه درختان رهنمون ساختند.
قصری با نمای سپید و درخشان که عظمت و شکوه شاه پریان را به رخ هر بینندهای میکشید. ملکه آرماندا درحالیکه در بهت و حیرت فرو رفته بود با قدمهایی سست به سمت قصر سرزمین پریان پیش رفت.
پادشاه پریزادگان مردی بلندقامت و تنومند با موهای طلایی رنگ و چشمانی که همچون اختری تابناک میدرخشید. ردایی نقرهفام بر تن داشت و لبخند آرامش بخشی بر ل*ب که قلب آرماندا را تسلی میبخشید. سپس در چشم بر هم زدنی در مقابل دیدگانشان ظاهر گشت.
***
ظلمت و شرارههای شوم خباثت بر سرزمین ریجینا سایه افکنده بود. در میان دیوارهای قصر، شاه آنتوان با عدهی کثیری از سربازان دلاور خود در برابر ارتش منحوس یاران شیطان مقابله نمود و عزم جنگ داشت.
سپس با اقتدار شاهانهاش رو به سربازان سرزمینش ریجینا فریاد زد:
- ای دلیرمردان سرزمین ریجینا! حالا که ارتش شرور شیاطین به سرزمینمون نفوذ کرده و قصد تصاحب و حکمرانی بر مردمانمون رو داره، بر اونها بتازید و قدرت خودتون رو بر جادوی پست اونها نمایان کنید. به یاری روحالقدس پیروزی متعلق به ماست.
صدای هیاهوی سربازان شیطان، هراس را در دلها فزونی بخشید و کلاغان شوم بر فراز سرهایشان در حال پرواز و آواز منحوس خود بودند! پادشاه ظلمت رو به شاه آنتوان ل*ب به سخن گشود:
- ای انسان مفلوک! تسلیم قدرت لاینتهی یاران شیطان باش، تا که بخشیده بشی و فرمانروایی ریجینا رو که زیر سیتره قدرت شیاطین اداره خواهد شد، به تو برگردونیم.
شاه آنتوان خندهی بلندی سرداد و درحالیکه شمشیرش را بالا گرفته و آماده نبرد بود، فریاد زد:
- گزافه گویی بسهای موجود پلید! جلو بیا تا ارتش شیطانیت رو با برق شمشیر برانم به نابودی بکشونم.
سربازان ریجینا به وجد آمده و یک صدا فریاد جنگ سر داده و شمشیرها را بر سپرهایشان کوبیدند.
پادشاه شیاطین به سمت شاه در حرکت شد و زمین به زیر گامهای وی به لرزه درآمد. نفسها در سـینه مبحوس گردید و چشمها در پی حرکتی از فرمانروای شیاطین خیره گشت.
صدای شیپور جنگ، نقطه آغاز نبردی سهمگین شد و دو سپاه به شدت در هم آمیختند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: