هیچ‌کس این نوشته‌ها را درک نمی‌کند؛ زیرا که فقط من وقتی انگشتانم را روی کیبورد حرکت می‌دهم اشکانم می‌ریزد.
آغاز کننده‌ی مرگ | فاطمه وفائی‌پور دلنویس انجمن تک رمان
- نویسنده موضوع مهاجر.
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 19
- بازدیدها 677
- Tagged users هیچ
ساعت تک رمان
دلم که می‌گیرد؛ فقط یک لیوان آب می‌خورم؛ زیرا که فقط همین آب می‌تواند بغضم را، از بین ببرد.
من کسی هستم که می‌توانم ساعت‌ها بنشینم و از تو بنویسم و تو کسی هستی که آرزوی نوشتن داشتی...! و من اکنون به این نتیجه رسیدم که، ارزشمند بودی. ارزشمندتر از الماس... .
در توصیف تو، واژه‌ها گم می‌شوند و دنیایم نابودتر... .
بریدن از زندگی به یک ثانیه است. وقتی کسی را نداشته باشی، از زندگی می‌بُری، خسته می‌شوی و در آخر آرزوی مرگ می‌کنی.
عکست را که میبینم؛ بی‌اراده قلبم پمپاژ نمی‌کند. تو تا قبل از یک ماه پیش کنارم بودی و حال... .
«مرگ» کلیشه‌ای‌ست، مگر نه؟ اما من همین آرزوی کلیشه‌ای را دوست دارم... .
«من، اگر کور هم شوم تو را میبینم» یادت است این را گفتم؟!
بدجنسی دنیا، زیاد شده. من چشمانم بیناست؛ اما تو نیستی... .
بدجنسی دنیا، زیاد شده. من چشمانم بیناست؛ اما تو نیستی... .
من
زندگی
دنیا
همه و همه
غمگینند.
زندگی
دنیا
همه و همه
غمگینند.
این روزها، حرفی برای گفتن ندارم اما اشکی برای ریختن دارم... .
موضوعات مشابه
