در میان شکوفههای فصل بهار، دلم گرفت برای اینکه من همانند آن شکوفهها نشکفتم!
در تابستان گرم، دلم گرفت برای اینکه من، آنقدر سرد بودم که گرما... که گرما هیچ بود.
در باران پاییزی
دلم گرفت!
برای تنهاییای که محکوم بودم.
در زمستان سرد، دلم گرفت که خانواده ای نیست تا باهم بخندیم و خندههایمان پر از گرما باشد.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان