سنی ندارم؛
اما بعضی وقتها،
با دیدن بعضی ادمها،
حس میکنم هیچچیزی از همین یذره سنم نفهمیدم...
حس میکنم خیلی عقبم.
خیلی جا موندم و شاید ارزوی خیلی چیزها روی دلم مانده...
گشته ام ان م*ست مجنون و همان دلبر خاموش
گشته ام دست برگریبان و همان چنگ بر زلف پریشان
نیست معشوق و همان سو نیست دیگر دل خوش
نیست لیلا و دمی حال زلفش داده برباد
"به نام خالق هستی" نام دلنوشته: سکوت ژانر: تراژدی مقدمه: هیس! حرف نزن! ساکت. گفتم ساکت! اینجا سرزمین گوشهای خاموش است. اینجا کسی صدایت را نمیشنود. پس، الکی؛ حرف نزن.