با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
لطفاً کمکم کنید!
درست میان برزخ هستم و فرشتگان و شیاطین برای داشتنم به جنگ مشغولاند!
من احتیاج به کمکتان دارم!
انسان کاملاً خوب یا بد کارهای نبودم، نه!
هر یک از آنها قصد شکنجهکردنم را دارند و برای تکهتکهکردن یک انسان گناهکار، تن دادن به هر جنگی الزامیست.
من از صمیم قلب محتاج کمکتان هستم.
لطفاً کمکم کنید!
من عاشق یک شیطان شدم و حالا یک انسان ترد شده به حساب میآیم!
عجیب است، نه؟
همانطور که قبلاً گفته بودم، همهچیز از یک دیدار شروع شد و حالا من درگیر عشقی هستم که قصد دارد ذرهذره جانم را از تنم بیرون بکشد!
مرگ دردناکی در انتظارم است!
از یکجایی به بعد، در تمام لحظات زندگیام فقط او بود و او...
مانند رویایی شیرین که هیچوقت تکراری نمیشد.
دیدنش درست همانند تماشای گلهای بهاری هرسال و هرسال و هرسال!
و حال، بهار من به زمستانی سرد تبدیل شده است.
دیگر زیبا و شیرین نیست و در عوض، مزهی بد هربار دیدنش، زندگی را برایم تلخ میکند.
میخواهم رهایش کنم؛
اما قلبم نمیفهمد!
آخر یکی نیست بگوید دیوانه، او درحال کشیدن شیرهی جانت است!
حال میفهمم که خواستن، توانستن نیست!
بعد از گذشت آنهمه درد و دوری و حتی شکنجه، به بازیگری حرفهای تبدیل شدهام.
من میتوانم نقش یک عاشق واقعی را بازی کنم و اصلاً هرچیز که تو بخواهی!
اما تو! این زمان طولانی چه تأثیری بر روی رفتارت گذاشته؟
تو نیز میتوانی دوباره پادشاه عذاب قلب من باشی؟
گمان نمیکنم!
برای زندگیکردن که حتماً نباید عاشق بود.
اشتباه میکردم. میدانید؟ تقصیر من هم نیست! مادرم همیشه میگفت عشق زندگی را تکمیل میکند؛ اما نمیدانست دخترکش با عشق، خودش را به خاک سیاه مینشاند!
من به توضیح بیشتری احتیاج داشتم.