خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

همگانی ★شب هـــای محــــال★

  • نویسنده موضوع پارسا تاجیک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 446
  • بازدیدها 19K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

ف

فاطمه تاجیکی✾

مهمان
می نوشم …
نه چای نیست…
قهوه هم نیست…
حتی شوکران هم نیست
اما تلخ است…
تلخ تر از آنچه تصورش را کنی…
سالها قهوه ها را تلخ نوشیدم…
چای را هم…
من اینبار ثانیه های دور از او را می نوشم و نفس میکشم
و این تلخ… فرق دارد…
این تلخ جان فرساست…nafas
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ف

فاطمه تاجیکی✾

مهمان
این روزهای سخت از هر انگشتم یک هنر می بارد !
شب ها می بافم خیالت را
روزها می کشم دردهای نبودنت را
و غروب ها هم
وای غروب ها می رقصم با سازِ دلتنگی هایم ...nafas
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
ف

فاطمه تاجیکی✾

مهمان
آدم هر چقدر هم که
خودش را به کوچه ی علی چپ بزند !
هرچقدر هم که خودش را گرفتار کارهای روز مره کند ،
هرچقدر هم که از دلتنگ شدن فرار کند ؛
آخر شب های لعنتی
دلتنگی پر رنگ میشود ... nafas
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
پ

پارسا تاجیک

مهمان
هر جمعه منزل "مادربزرگ" جمع ميشديم
ريز تا درشت
از همهمه ي زياد،صدا به صدا نميرسيد
آنقَدَر ميگفتيم و ميخنديديم كه اصلاً متوجهِ گذر زمان نميشديم...
بوي غذاي مادر بزرگ را تا چند خيابان آنطرف تر ميشد حس كرد...
روزهاي هفته را روي دورِ تند ميزديم تا برسيم به جمعه...
جمعه هاي بچگي مان را با هيچ روزي عوض نميكرديم
گذشت و گذشت
"مادربزرگ" از ميانمان رفت...
دورتر و دورتر شديم
شايد ديگر در ماه و يا حتي در سال يكبار دورِ هم جمع شويم...
آن هم قبلش طي ميكنيم كه اينترنت داشته باشد...
ديگر از صداي همهمه خبري نيست
همه ي سرها داخل گوشي شان هست و جُك ها و اخبارِ روز را نقل قول ميكنند...
غذا را از بيرون مي آورند و به لطفِ غذا كنارِ هم مينشينيم...
كاش مادربزرگ هنوز بود...
كاش جمعه هايمان را هنوز با مادربزرگ ميساختيم...

علی قاضی نظام
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
پ

پارسا تاجیک

مهمان


?كرم است ديگر...
دستِ آدم نيست...

گاهى مى افتد به جانِ موبايلش و

تمامِ زير خاكى ها را مرور ميكند...

پاک ميكند تمامِ پيغامهايى را كه لبخند تلخ به همراه مى آورد...

پاک ميكند تمام شماره هايى كه بود و نبودشان ديگر مهم نيست...

پاک ميكند تمام عكسهايى كه ديگر جايى بينشان ندارى...

پاک مى...

پاک نميشود جانم...

بعضى چيزها...

طورى به خوردِ موبايلَت رفته،

كه اگر بخواهى هم پاک نميشود كه نميشود...

آنقَدَر ميماند تا جانَت را بگيرد...

گاهى خودَت هم كه نخواهى،

موبايلَت تو را پرت ميكند آنجا كه نبايد...!?


علی قاضی نظام

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا