گم می‌شوم|نوشین‌سلمانوندی کاربر انجمن تک‌رمان

[Noushin_salmanvandi]

نام دلنوشته‌: گم می‌شوم!
نویسنده: نوشین‌ سلمانوندی
ژانر: تراژدی
مقدمه:
یاد گرفته‌ام برای یادآوری‌های ذهنم، یاوری باشم و به یاد داشته باشم ابتدا و انتهایم را.
بدون هیچ هراسی
دوباره از سر می‌گیرم
و آغاز می‌شوم...

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

روزهای گرفته
لحظه‌های سرد و بی جان.
خاموشی و در پی‌اش تاریکی!
ظلمتِ فراگیر
پژواک فریادی تلخ.
سوسوی نور و پرواز امید بر آستانه‌ی دل،
میان انبوهی از ناامیدی‌ها‌.
سوسوی نور از پشت قله‌های سپید
تکه‌های خورشید و فروپاشی زمین!
سیاهی و به دنبالش مرگی فراگیر.
طغیان می‌کند دلم از حجم این تلخی‌ها و کس نمی‌داند دردِ دربند دلم را.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

و شاید سکوت فریاد خفه‌ی نهفته در اعماق آدمی است و فریاد هم سکوت پر واهمه‌ی روزهای پر دردمان!
برگشتی ناممکن و راهی بی‌وقفه
طلوع تاریک فردا و شب‌های خاموش
دروغی همگان پوش، می‌درد جامه‌ی راستی را.
این سیاهی ناپایدار است.
نه سکوت چاره‌ی فرداست و نه فریاد...
حقیقت، باطلی بیش نیست و شاید هم
باطلیت خورنده‌ی افکار ماست!
خاک می‌خورد دل‌ها
برسد روزی که زمین شسته شود از ناپاکی‌ها.
وَ این پرتوی نور خدایی‌ست که می‌گستراند بهشتش را بر قلب‌های ما
تا گم بشویم در مرز خوبی‌ها و بدریم سیاهی‌ها...

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

لحظه‌ها را باید فراموش کرد
از یاد برد نفس کشیدن را
بی‌حرف
بی‌میل
باید سکوت کرد و دَم نزد.
بگویی، باختی!
آنقدر عمیق
آنقدر بی‌پروا
بسوی بیداری بتاز تا گم شوی...
گم شوی تا زنده بمانی
زنده بمانی تا پیروز شوی
وَ این تکرار در جریان است.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

از تو همانقدر می‌دانم که تو از من هیچ نمی‌دانی!
همانقدر که تو دوری
من نزدیک به تو، نفس‌هایت را می‌شمارم.
آنچنان وهم‌انگیز
آنقدر غم‌انگیز
که در خود، گم شده‌ام...
مرا پیدا کن

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

آمدنت دل‌انگیز ترین آمدنی است
که خودِ خود، گم می‌شود در خود!
تو معنای جهانی
الفبایِ حقیقت
واژه‌ی گرمِ محبت.
تو روح خدایی و نور بهشتی.
وَ‌ نامت...
آرامشِ جان‌هاست.
《مهدی(عج)》

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

پرده بدریم.
ظلمت را بسوزانیم.
دیده بگشاییم.
آواز بخوانیم،
وَ
شادی سر بدهیم.
گم بشویم و به دیاری دیگر بشتابیم
وَ
خبر بدهیم،
به دور و نزدیک؛
آمدن یار را.
《مهدی(عج)》

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

شهری سرد،
بیدار اما خاموش
بر روحِ من خفته است...
خفته‌ای که
بیصدا
وَ
فزع زده است!
من می‌شتابم به سوی فریاد،
به آن دور دست‌های ن*زد*یک*ی که
خیالم دور می‌پنداردش.
در آنجایی که همه یک‌ نفرند
و یک، همه است.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

نجات می‌شوم
مانند ناجی‌ِ یک به همه!
فریاد می‌شوم،
در گلوی کینه کرده‌ی دو گیتیِ چشمانت.
استخوان می‌شوم
کاردش به دست تو.
قطره قطره، فرو می‌ریزم
نه مانند بارانی بی‌وقفه؛
بلکه خونی می‌شوم و در رگ‌هایت
جریان می‌یابم،
وَ
جریان می‌یابم...

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Noushin_salmanvandi]

وجودم،
ناقابل بی‌اختیاری است
که در لحظه،
فرش روح بلندت می‌شود!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان