• رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

داستان های کوتاه!

  • نویسنده موضوع .Mahdieh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 217
  • بازدیدها 6K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
واسطه ای برای ازدواج:

" الو سلام داداش. کجایی؟ ""گوشیو قطع کن . ولش کن." این سوال خواهری ازبرادر و آنهم صدای زن برادر که آنسوتر در اتاق دنجی در هتلی در شهریدوردست در کنار داماد نشسته و ماه عسل را می گذراند.

داستان را دختری که با من درد دل می کند از اینجا شروع می کند: درخوابگاه دانشگاه دختری هم اطاقیم بود که با هم خیلی دوست بودیم. او رابرای برادرم درنظر گرفتم. برادر یکی دوبار آمد شهر محل تحصیلم و من آنهارا با هم آشنا کردم. مدتی گذشت. تابستان بود و دانشگاه تعطیل. برادرمناتنی بود و جدا از ما زندگی می کرد. دلم برایش تنگ شد و به او زنگی زدم.

مکالمه بالا مکالمه این خواهر با برادرش بود و صدای عروس صدای هماندختر هم اطاقی !! . بله آنها بدون اطلاع این دختر زندگیشان را شروع کرده وهمینک در ماه عسل به سر می بردند.

ادامه می دهد: دنیا بر سرم آوار شد . نه تنها به من خبر ندادند و احوالیهم از من نگرفتند و آمدند اینجا عقد کردند و رفتند ، بلکه به وضوح میشنیدم که دوستم که حالا زن داداشم بود حتی نمی خواهد من مکالمه را بابرادرم ادامه دهم.

شما بودید چه حرفی می توانستید برای تسکینش بزنید. من جوابی برایش نداشتم.

تجربه یک عاقد: واسطه های وصلت در بسیاری از موارد نادیده گرفته شدهفراموش می شوند و اساسا دخالت آنان را در ازدواج انکار هم می کنند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
هوویی برای یک زن :

اینسوی میز دفتر در قسمت پذیرش زنی داشت با دفتریار صحبت می کرد وراهنمایی می خواست که " دارم زن دوم مردی میشم. راه قانونیش چیه ؟!" و ازاین حرف ها. در بین حرف آنها زنی با عجله وارد شد و پرید وسط حرف و میخواست سوال خود را مطرح کند. دفتریار ازو خواست تا چند دقیقه صبرکند تاکار این خانم تمام شود. خانم منتظر داشت به حرف های آن زن با دفتریار گوشمی داد. کم کم متوجه شد که طرف میخواهد زن دوم کسی شود. رنگش کم کم سرخ شد. و به ناگاه گفت: توغلط می کنی زن دوم بشی ؟! کار دو زن بالا گرفت ونزدیک بود به گیس کشی بیانجامد. می توانید حدس بزنید قضیه چه بود ؟

زن منتظر که با عجله آمده بود میخواست شکایت کند که شوهرش زن دوم گرفته و از نظر قانونی چه کاری می تواند انجام بدهد و...

این دوزن هووی همدیگر نبودند اما گویا برای تمام زن های اول دنیا زن های دوم هوو هستند.

تجربه یک عاقد: مرد دوزنه ( البته در زمان حاضر نه در گذشته ) کارش اگر به جنون نکشد زودتر از معمول به گورستان روانه اش می فرمایند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
زن و شوهر دیروز - خواهر و برادر امروز :

(( حاج آقا خواب دیدم که در خواب کسی به من گفت تو داری با برادرتزندگی می کنی)) این را دختری با چشمان اشکبار بیان کرد. سردفتر در فکر فرورفت. فردای آن روز مادر زن و شوهری که باهم پسرعمو و دختر عمو بودندروبروی او بر صندلی دفتر نشسته بودند ، اشک ریزان. بعد از ساعتی گفتگو وتشریح لزوم واگویی حقیقت این دوزن اعتراف کردند که پسر و دختر به دفعاتمتعدد در شیرخوارگی شیر یکدیگر را نوشیده بودند . آنها فکر کرده اند کهاین دو جوان حیف هستند و برای یکدیگر مناسب .پس سکوت کردند. بنا بر اینآنان که فعلا زن و شوهر هستند درحقیقت برادر و خواهر شیری یا رضاعی هستند.

چاره ای نبود پس از دوسال زندگی مشترک و بدون تولد فرزند ( خوشبختانه )سرانجام با آه و زاری و ندامت و گریه بیشمار والدین و خود این دوجوان درتلخ ترین صح*نه ای که می شود از فراق دو همسر و طلاق آنان دید از هم جداشدند تا ازین پس این زن و شوهر دختر عمو و پسر عمو ... برادر و خواهریکدیگر باشند.

تجربه یک عاقد : قوانین شرعی را جدی بگیرید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
دست در گر*دن مادرشوهر :

زن چاق عرق ریزان دست از گر*دن عروس باز کرد. عروس مستاصل و کلافه بودو داماد ل*ب ور می چید. پدر داماد که آن سوی پدر عروس کنار من نشسته بودگفت : حالا بگذارید برای بعد . داستان از آنجا شروع شد که کسی گفت : عروسزیرلفظی می خواد . مادر داماد هن و هن کنان آمد و در جعبه ای را باز کرد وگردنبندی را به حضار نشان داد به افتخار . بعد شروع کرد به بستن گردنبندبه گر*دن عروس. .

گردنبند را بست و رفت نشست. تازه مشغول خطبه خواندن بودم که گویاگردنبند از گر*دن عروس افتاد . همهمه شد و باز مادر داماد آمد و روز از نوروزی از نو تا اینکه بالاخره پدر داماد با جمله ای که گفتم به فریاد عروسرسید و عروس هم که در تمام مدت خطبه عقدش ( یک بار در زندگی) مادر شوهرشبه گ*ردنش آویزان بود ، نفس راحتی کشید.

تجربه یک عاقد : زیرلفظی را بگذارید خودشان بعدا نصب! می کنند . ممنون از هدیه شما .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
پدر عروس : با اجازه بزرگترها بله ! :

از حاشیه آمده بودند به گمانم. از دختر که پرسیدم وکیلم گفت : چهاشکالی داره !! البته من تحقیق کردم و متوجه شدم که این اصطلاح معادل "چراکه نه " است و مفهومی اینچنینی در بعضی از فرهنگ ها به معنای جواب مثبت وبله است.

یادم می آید چندسال پیش از عروسی برای وکالت سوال کردم. گفت : ها ! خوب لابد می دانید این ها هم همان جواب مثبت یا بله است.

یا مثلا از پدر عروس که میخواهم اجازه بگیرم غالبا می شنوم که : صاحباختیاری . اختیار داری . بفرمایید . اجازه ماهم دست شماست . باشه . مبارکباشه..... و بعضی دقیقا می گویند بله. البته یک بار یک پدر عروس جوگیر شدگفت با اجازه بزرگترها بله !

تجربه یک عاقد : ما بله می خواهیم به هر زبانی باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
معامله مهریه

مهریه اش ۲۵۰ سکه تمام بهار آزادی طرح قدیم بود ( این طرحش خیلی مهم است ). در هنگام وکالت گرفتن از عروس و داماد بعد از بله گفتن عروس مرد میانسالی که دورتر نشسته بود به ناگاه بلند شد و گفت : ( با اجازه شما حاج آقا به حرمت مادر داماد ما تعداد ۵۰ سکه از مهریه را به ایشان می بخشیم. ان شا، اله مبارک باشد.)

بلافاصله صدای کف بلند شد و کلمات تشکر آمیزی از زبان همگان صادر شد به نشانه قدردانی. خود من هم از او تشکر کردم. بدجوری با تدبیری که کرده بود همه را ذوق زده و تحت تاثیر خود قرار داد.

جالب آنکه این شخص پدر عروس نبود. پدر عروس به رحمت خدا رفته بود.اما هرچه بود با هماهنگب قبلی با مادر عروس و خود عروس صورت گرفته بود. او دایی عروس بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
با اجازه موبایل : بله !
(( عروس خانم آیا وکیلم تا شما را........ )) بینگلو بینگلو بینگلو بینگ . صدای ناهنجار موبایل داماد در سومین باری که داشتم از عروس وکالت می گرفتم همه را متوجه خود کرد. داماد که بنابود تا لحظاتی دیگر بله عروس خانم را بشنود، اتفاقی که بناست یک بار در عمرش بیافتد در آن لحظه حساس فکر می کنید چکار کرد. گوشی را از جیبش درآورد و دکمه سبز را فشار داد و گفت : الو.
من ایستادن به احترام موبایل و مکث به خاطر داماد زمان نشناس را جایز ندانسته و ادامه دادم. یکی از جمعیت صدا برآورد که : با اجازه موبایل بله. داماد بلافاصله تلفن را قطع کرد و عروس جواب مثبتی به من داد برای وکالت ، اما حتما دمار از روزگار داماد در می آورد برای این جسارت.
تجربه یک عاقد : زنگ می زند گاهی، ازمیان جمعیت ، از جیب پدر عروس ، از کیف خانم مهمان ، از این سو و از آن سو.... لطفا موبایلتان را سر سفره عقد بر روی وضعیت سکوت قرار دهید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
قهقهه مسـ*ـتانه عروس و اشک های مخفیانه پدر
ـ آیا وکیلم شما را به عقد...
- پخخخخخ
صدای انفجارگونه ای شبیه این اصوات ، حرف مرا قطع کرد. صدای چه بود؟ خیلی زود فهمیدم وقتی دیدم عروس خانم دارند در لباس سفید پف کرده شان به خود می پیچند. بله علیا مخدره ناگاه فشار خنده امانشان را بریده بود. به همین بسنده نکرده و هی کروکر خندیدند. خنده ایشان موجی راه انداخت که اول بار داماد را وادار به تبعیت کرد و بعد هم تور برسر گیرها و قندساب محترم را.
چندی از جمعیت هم چنین کردند و پیرو موج راه افتاده عروس شدند. وقتی بنده مثل یک موج سوار حرفه ای جملاتم را تمام کردم و در انتظار " بله " ماندم ، عروس با هزاران بدبختی فقط توانست بله نیمبندی تحویلم بدهد. داماد هم البته.
کنار دستم پدر عروس بود و در تمام مدت قهقهه مسـ*ـتانه عروس و اطافیان ، دستمالی در دست از زیر عینک قطورش مخفیانه اشک هایش را پاک می کرد.
تجربه یک عاقد : ماجرای خنده عروس خانم نقل می شود در محافل ، اما کسی غیر از من به اشک های پدر توجه نکرد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
داماد رسوا می شود!
عروس و داماد و مهمانان دوساعتی بود که زانوی اندوه بغـ*ـل گرفته ، نگران و مضطرب و منتظر بودند. داماد آتش گرفته بود و غرق شرم و عرق. همه مهمانان درسکوت و بهت به همدیگر نگاه دزدانه می انداختند. کسی را یارای اظهار نظر نبود ، چون همگان دریافته بودند جرقه ای آتش در خیمه این منتظران ملتهب می زند.
دوساعت پیشتر که مهمانان آماده ورود به سالن عقدشده و عروس و داماد پشت میز امضا ایستاده بودند. منشی دقیق دفتر پرده از یک کلاه برداری برداشت. او درحین بررسی شناسنامه داماد متوجه ضخامت غیرمعمول صفحه دوم شناسنامه داماد می شود و دست به تفحص میزند که داماد می گوید :چیزی نیست این آب خورده یه کمی غیرمعمول شده. او اما پوارووار ادامه می دهد. پرده اینجا برافتاد که وی متوجه شد داماد ، صفحه میانی شناسنامه فردمجردی را آورده ، به صفحه دوم چسپانده و بقیه را دوخت زده است. دوصفحه که جداشدند تازه نام زن قبلی مرد و فرزندش خودنمایی کرد.
اکنون دوساعت ملتهب سپری شده ، آبهای درگیری از آسیاب افتاده ، همه تن به این وصلت داده و منتظر بودند تا قسمتهای اصلی شناسنامه را از شهرستانی همین اطراف به دفتر ما برسانند.
تجربه یک عاقد : سرانجام ، شرمساریست دغلان را و نابکاران را.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh

.Mahdieh

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-30
نوشته‌ها
1,605
لایک‌ها
6,123
امتیازها
113
سن
24
محل سکونت
↕کره خاکی↕
کیف پول من
5,056
Points
122
قدیم و جدید
منشی به عروس و داماد گفت : سکه ش طرح جدید باشه یا طرح قدیم؟ عروس نگاهی به داماد کرد و پچ پچ کوتاهی و بعد گفت : طرح جدید. عروس گمان می کرد ""طرح جدید چون جدیده بالاخره باکلاس تره دیگه"".
چند روز بعد که روز عقد بود شرایط را برای پدر عروس خواندند. پدر گفت : چرا طرح جدید؟ بچه ها گفتند " توافق خود عروس و داماده. پدر نگاه غضب آلودی به دختر انداخت : توگفتی طرح جدید باشه؟ عروس گفت : چطور مگه ؟! پدر داماد رو به منشی کرد و گفت بنویس طرح قدیم. داماد می خواست حرفی بزند که نگاه پدر عروس میخکوبش کرد. منشی هم نظری به داماد کرد : بنویسم؟ و داماد گفت : هرچی آقای... بگن. بنویس مهم نیست.
اما می دانم که در دل داماد چه گذشت و اگر عروس و پدرش تنها بودند پدر به او چه می گفت : دختره کم عقل مهریه ۵۰۰ سکه است . اختلاف هر سکه ۲۰ هزار تومان . می شود به عبارتی ده میلیون تومان . فهمیدی؟
تجربه یک عاقد : هرچیزی جدیدش بهتره جز دوست ( و البته سکه ) .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : .Mahdieh
بالا