خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید
  • تخفیف عیدانه ۶۰ درصدی چاپ کتاب در انتشارات تک رمان کلیک کنید

ساعت تک رمان

کتاب های درخواستی در حال تایپ

حوراء

سرپرست آزمایشی مطبوعات + دستیار مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
ادمین اعلانات
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
194
کیف پول من
96,879
Points
420
مرد موقر از لیموزین پیاده شده است. سیگار برگ دود می‌کند. چشمش به دختر جوانی است که شاپوی مردانه به سر دارد و کفش حاشیه طلایی به پا مرد آرام به طرف دختر می.آید. آشکارا هراسان است بی آنکه لبخند بزند بلافاصله سیگاری به دختر تعارف میکند. دستش می لرزد از نژاد متفاوتی است سفیدپوست ،نیست، به این تفاوت واقف است و به همین دلیل میلرزد دختر تشکر میکند و میگوید که سیگار نمیکشد چیز دیگری نمی.گوید نمیگوید که راحتم بگذارید از اضطراب مرد کاسته میشود. بعد به دختر میگوید که این دیدار برایش حکم رؤیا را دارد دختر پاسخی نمیدهد موردی برای پاسخ نمیبیند چه میتواند بگوید؟ منتظر میماند مرد میپرسد ،راستی شما اهل کجایید؟ دختر میگوید که مادرش همان زنی است که مدیره مدرسه دخترانه سادک است. مرد کمی فکر میکند و بعد میگوید که اسم این خانم را، مادر او را، شنیده است و حتی از بداقبالیش باخبر است بداقبالی در مورد ملکی که
در کامبوج قرار بوده بخرد همین طور است؟ بله همین طور است. مرد میگوید که از دیدن دختر روی عرشه کرجی شگفت زده است. در یک صبح زود دختری جوان و زیبا مثل او ملاحظه میکنید که خیلی دور از انتظار است... دختر جوان سفیدپوستی در اتوبوس بومیها. مرد به او میگوید که شاپو برازنده اش ،است خیلی برازنده است، چیز نوظهوری است یک شاپوی مردانه چه اشکالی دارد؟ دختری به این قشنگی هرکاری که بخواهد میتواند بکند.
دختر جوان به مرد نگاه میکند از او میخواهد که از خودش بگوید. مرد میگوید که تازه از پاریس ،آمده در آنجا تحصیل می کرده و حالا هم
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
کند.
مرد موقر از لیموزین پیاده شده است. سیگار برگ دود میکن چشمش به دختر جوانی است که شاپوی مردانه به سر دارد و کفش حاشیه طلایی به پا مرد آرام به طرف دختر می.آید. آشکارا هراسان است بی آنکه لبخند بزند بلافاصله سیگاری به دختر تعارف میکند. دستش می لرزد از نژاد متفاوتی است سفیدپوست ،نیست، به این تفاوت واقف است و به همین دلیل میلرزد دختر تشکر میکند و میگوید که سیگار نمیکشد چیز دیگری نمی.گوید نمیگوید که راحتم بگذارید از اضطراب مرد کاسته میشود. بعد به دختر میگوید که این دیدار برایش حکم رؤیا را دارد دختر پاسخی نمیدهد موردی برای پاسخ نمیبیند چه میتواند بگوید؟ منتظر میماند مرد میپرسد ،راستی شما اهل کجایید؟ دختر میگوید که مادرش همان زنی است که مدیره مدرسه دخترانه سادک است. مرد کمی فکر میکند و بعد میگوید که اسم این خانم را، مادر او را، شنیده است و حتی از بداقبالیش باخبر است بداقبالی در مورد ملکی که
در کامبوج قرار بوده بخرد همین طور است؟ بله همین طور است. مرد میگوید که از دیدن دختر روی عرشه کرجی شگفت زده است. در یک صبح زود دختری جوان و زیبا مثل او ملاحظه میکنید که خیلی دور از انتظار است... دختر جوان سفیدپوستی در اتوبوس بومیها. مرد به او میگوید که شاپو برازنده اش ،است خیلی برازنده است، چیز نوظهوری است یک شاپوی مردانه چه اشکالی دارد؟ دختری به این قشنگی هرکاری که بخواهد میتواند بکند.
دختر جوان به مرد نگاه میکند از او میخواهد که از خودش بگوید. مرد میگوید که تازه از پاریس ،آمده در آنجا تحصیل می کرده و حالا هم
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

سرپرست آزمایشی مطبوعات + دستیار مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
ادمین اعلانات
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
194
کیف پول من
96,879
Points
420
مثل او ساکن سادک است در آن خانه بزرگ مشرف به رود که ایوانهای وسیعی دارد با نرده هایی از سرامیک آبی دختر از مرد می پرسد که اهل کجاست مرد میگوید که چینی ،است خانواده اش هم اهل چین شمالی،اند اهل فو شوئن بعد هم به دختر میگوید اگر اجازه بدهید میتوانم تا سایگون همراهیتان کنم دختر قبول میکند مرد به راننده اش میگوید که
چمدانهای دختر را از اتوبوس بردارد و بگذارد توی ماشین سیاه رنگ مرد چینی ،است از معدود ثروتمندان چین و صاحب یک سلسله مسکونیهای مستعمراتی همان مردی است که آن روز از رود مکونگ به قصد سایگون میگذشت
دختر سوار ماشین سیاه رنگ ،شده در بسته میشود. دلواپسی نامحسوس است و ناگهانی و همراه با افسردگی و اندکی هم گنگی در پرتو نوری در رودخانه که به کندی رو به تیرگی می،رود همه جا در مه است.
من دیگر هیچ وقت با اتوبوس بومیها سفر نکردم. از آن پس برای رفتن به مدرسه شبانه روزی سوار لیموزین میشدم و برای صرف شام به مجلل ترین رستورانهای شهر می.رفتم این پشیمانی همیشه با من خواهد ماند پشیمانی از کاری که میکنم از آنچه باقی میگذارم از آنچه خوب یا ،بد کسب میکنم از اتوبومی از بگو و بخند با راننده از پیرزنان فلفل نشخوارکن نشسته بر صندلیهای عقب ،اتوبوس از بچه های نشسته باروبندیلها از خانواده ،سادک، نفرت از خانواده سادک، و این سکوت بر جادویی خانواده سادک.
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
مثل او ساکن سادک است در آن خانه بزرگ مشرف به رود که ایوانهای وسیعی دارد با نرده هایی از سرامیک آبی دختر از مرد می پرسد که اهل کجاست مرد میگوید که چینی ،است خانواده اش هم اهل چین شمالی،اند اهل فو شوئن بعد هم به دختر میگوید اگر اجازه بدهید میتوانم تا سایگون همراهیتان کنم دختر قبول میکند مرد به راننده اش میگوید که
چمدانهای دختر را از اتوبوس بردارد و بگذارد توی ماشین سیاه رنگ مرد چینی ،است از معدود ثروتمندان چین و صاحب یک سلسله مسکونیهای مستعمراتی همان مردی است که آن روز از رود مکونگ به قصد سایگون میگذشت
دختر سوار ماشین سیاه رنگ ،شده در بسته میشود. دلواپسی نامحسوس است و ناگهانی و همراه با افسردگی و اندکی هم گنگی در پرتو نوری در رودخانه که به کندی رو به تیرگی می،رود همه جا در مه است.
من دیگر هیچ وقت با اتوبوس بومیها سفر نکردم. از آن پس برای رفتن به مدرسه شبانه روزی سوار لیموزین میشدم و برای صرف شام به مجلل ترین رستورانهای شهر می.رفتم این پشیمانی همیشه با من خواهد ماند پشیمانی از کاری که میکنم از آنچه باقی میگذارم از آنچه خوب یا ،بد کسب میکنم از اتوبومی از بگو و بخند با راننده از پیرزنان فلفل نشخوارکن نشسته بر صندلیهای عقب ،اتوبوس از بچه های نشسته باروبندیلها از خانواده ،سادک، نفرت از خانواده سادک، و این سکوت بر جادویی خانواده سادک.
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

سرپرست آزمایشی مطبوعات + دستیار مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
ادمین اعلانات
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
194
کیف پول من
96,879
Points
420
مرد تعریف میکرد میگفت که پاریس برایش کسالت آور بوده و زنان پاریسی تحسین برانگیز از عروسیها هم حرف ،زد، از بمبها هم همین طور. عجیب است که از کافه کویل و کافه روتوند هم حرف زد، گفت که روتوند را ترجیح میدهد از کافه های شبانه روزی و از آن دو سال زندگی عجیب و غریبش هم گفت دختر با دقت گوش میداد از فحوای حرفهای مرد، از چیزهایی باخبر میشد حرفهایی که حاکی از ثروت بود حرفهایی که از آدمی چند میلیونی خبر میداد بعد هم درا ادامه حرفش گفت که مادرش فوت کرده و او یگانه فرزند خانواده است. فقط پدر برایش مانده پدری با آن همه ثروت میدانید که بعدش چه پیش می آید پیر مرد وافور به دست در برابر رودخانه... ده سال تمام بدین منوال گذشته، لمیده ،سفری داراییش را رسیدگی میکرده دختر میگوید که میفهمم پدر با ازدواج پسرش با یک دختر سفید پو*ست هرجایی محله سادک مخالف بوده بر تخت این صورت خیالی پیش از آنکه مرد به طرف دخترک سفید پو*ست کنار جان پناه کرجی بیاید شکل میگیرد در همان لحظه ای که مرد از لیموزین سیاه رنگ پیاده شده بود و به طرف دخترک گام برداشته بود. دختر دریافته بود که مرد هراسان است.
دختر این چیزها را از همان لحظه نخست میفهمد میداند که مرد بازیچه دست اوست همان طور که اگر موردی پیش می آمد، مردان دیگری هم بازیچه دست او میشدند چیزهای دیگری هم میداند برایش مسلم است که حالا به سن و سالی رسیده است که برخی ضرورتها را در مورد خود نمیتواند نادیده بگیرد و اینکه در این خصوص مادر
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
مرد تعریف میکرد میگفت که پاریس برایش کسالت آور بوده و زنان پاریسی تحسین برانگیز از عروسیها هم حرف ،زد، از بمبها هم همین طور. عجیب است که از کافه کویل و کافه روتوند هم حرف زد، گفت که روتوند را ترجیح میدهد از کافه های شبانه روزی و از آن دو سال زندگی عجیب و غریبش هم گفت دختر با دقت گوش میداد از فحوای حرفهای مرد، از چیزهایی باخبر میشد حرفهایی که حاکی از ثروت بود حرفهایی که از آدمی چند میلیونی خبر میداد بعد هم درا ادامه حرفش گفت که مادرش فوت کرده و او یگانه فرزند خانواده است. فقط پدر برایش مانده پدری با آن همه ثروت میدانید که بعدش چه پیش می آید پیر مرد وافور به دست در برابر رودخانه... ده سال تمام بدین منوال گذشته، لمیده ،سفری داراییش را رسیدگی میکرده دختر میگوید که میفهمم پدر با ازدواج پسرش با یک دختر سفید پو*ست هرجایی محله سادک مخالف بوده بر تخت این صورت خیالی پیش از آنکه مرد به طرف دخترک سفید پو*ست کنار جان پناه کرجی بیاید شکل میگیرد در همان لحظه ای که مرد از لیموزین سیاه رنگ پیاده شده بود و به طرف دخترک گام برداشته بود. دختر دریافته بود که مرد هراسان است.
دختر این چیزها را از همان لحظه نخست میفهمد میداند که مرد بازیچه دست اوست همان طور که اگر موردی پیش می آمد، مردان دیگری هم بازیچه دست او میشدند چیزهای دیگری هم میداند برایش مسلم است که حالا به سن و سالی رسیده است که برخی ضرورتها را در مورد خود نمیتواند نادیده بگیرد و اینکه در این خصوص مادر
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

حوراء

سرپرست آزمایشی مطبوعات + دستیار مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
دستیار مدیر
منتقد انجمن
خبرنگار انجمن
تایپیست انجمن
راهنمای انجمن
ادمین اعلانات
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-12-22
نوشته‌ها
194
کیف پول من
96,879
Points
420
نباید بویی ببرد، برادرانش هم همین طور این را همان روز هم میدانست. به محض سوار شدن بر ماشین سیاه رنگ به این موضوع پی برده بود. برای
اولین بار احساس کرده بود که موجودی است جدا از خانواده از این پس برادرها نباید پی ببرند که برای این دختر چه اتفاقی افتاده است، نباید بدانند که دختر را از آنها در ربوده اند که از چنگشان به در آورده اند که مجروح و ضایعش کرده اند بله نباید به این چیزها پی ببرند، نه مادر و نه برادرها از این ،پس سهمشان همین بی خبری است. گریه اش توی ماشین سیاه رنگ هم به همین خاطر است.
سر و کار دخترک دیگر با این مرد است اولین مرد همین مردی که روی عرشه کرجی خودش را معرفی کرده است.
آن روز آن پنجشنبه معهود خیلی زود فرارسید. هر روز به دیدن دختر می آمد و از مدرسه به شبانه روزی میرساندش. آن روز هم میآید بعد از ظهر همان پنجشنبه دختر را سوار ماشین سیاه رنگ میکند. شولن همین جاست مشرف به خیابانهای مشجری که این شهر چینی را به مرکز سایگون متصل میکنند جاده هایی وسیع با شیارهایی برای تراموای و به سبک امریکایی و شیارهایی مانده از گذر گاریهای دستی و اتوبوسها اوایل بعد از ظهر است دختر از رفتن به گردش دستجمعی همراه شاگردان شبانه روزی سرباز زده است.
اینجا محلی است در ناحیه جنوبی شهر مسکونی نوسازی است با اسباب و اثاثی به اصطلاح سرهم بندی شده و میز و صندلیهایی به سبک امروزی مرد میگرید میز و صندلی را من انتخاب نکرده ام. نور داخل اتاق کم است دختر از مرد نمی خواهد که کرکره چوبی روی پنجره را باز
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
کد:
نباید بویی ببرد، برادرانش هم همین طور این را همان روز هم میدانست. به محض سوار شدن بر ماشین سیاه رنگ به این موضوع پی برده بود. برای
اولین بار احساس کرده بود که موجودی است جدا از خانواده از این پس برادرها نباید پی ببرند که برای این دختر چه اتفاقی افتاده است، نباید بدانند که دختر را از آنها در ربوده اند که از چنگشان به در آورده اند که مجروح و ضایعش کرده اند بله نباید به این چیزها پی ببرند، نه مادر و نه برادرها از این ،پس سهمشان همین بی خبری است. گریه اش توی ماشین سیاه رنگ هم به همین خاطر است.
سر و کار دخترک دیگر با این مرد است اولین مرد همین مردی که روی عرشه کرجی خودش را معرفی کرده است.
آن روز آن پنجشنبه معهود خیلی زود فرارسید. هر روز به دیدن دختر می آمد و از مدرسه به شبانه روزی میرساندش. آن روز هم میآید بعد از ظهر همان پنجشنبه دختر را سوار ماشین سیاه رنگ میکند. شولن همین جاست مشرف به خیابانهای مشجری که این شهر چینی را به مرکز سایگون متصل میکنند جاده هایی وسیع با شیارهایی برای تراموای و به سبک امریکایی و شیارهایی مانده از گذر گاریهای دستی و اتوبوسها اوایل بعد از ظهر است دختر از رفتن به گردش دستجمعی همراه شاگردان شبانه روزی سرباز زده است.
اینجا محلی است در ناحیه جنوبی شهر مسکونی نوسازی است با اسباب و اثاثی به اصطلاح سرهم بندی شده و میز و صندلیهایی به سبک امروزی مرد میگرید میز و صندلی را من انتخاب نکرده ام. نور داخل اتاق کم است دختر از مرد نمی خواهد که کرکره چوبی روی پنجره را باز
#انجمن_تک_رمان
#عاشق
#مارگریت_دوراس
#قاسم_روبین
#حوراء_تقی_پور
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا