و نمیدانی چقدر از محنتِ عدمت، به شب پناه بردم و آشوب متلاطم قلبم را، با شانه زدن گیسوی اَسودش در گاهواره، به آ*غ*و*ش خواب سپردم...
من هنوز نبود تو را باور نکردهام...
من هنوز نبود تو را باور نکردهام...
و نمیدانی چقدر از محنتِ عدمت، به شب پناه بردم و آشوب متلاطم قلبم را با شانه زدن گیسوی اَسودش در گاهواره، به آ*غ*و*ش خواب سپردم.
من هنوز نبود تو را باور نکردهام!
من هنوز نبود تو را باور نکردهام!
آخرین ویرایش توسط مدیر: