خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده مجموعه دلنوشته های قلّک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
می‌خواستم در انتهای این نامه بلند بالا، بنویسم که تو را فراموش کرده‌ام اما، از خودم پرسیدم:
"پس چه نیازی بود که هزاران سطر، برای یک از یاد رفته بنویسی؟"
به قلبت رجوع کن!
آیا تو به راستی نمی‌دانی، مقصد واژه هایت قلب کیست؟!
می‌خواستم در انتهای این نامه‌ی بلند بالا، بنویسم که تو را فراموش کرده‌ام؛ اما از خودم پرسیدم:
«پس چه نیازی بود که هزاران سطر، برای یک از یاد رفته بنویسی؟»

به قلبت رجوع کن!
آیا تو به راستی نمی‌دانی، مقصد واژه‌هایت قلب کیست؟!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
در اعتساف این طالع شطرنجی، مشتی لبخند ساختگی خریدم تا پا جای شکرخند های راستین بگذارند؛ و تمام طول راه فکر کردم که تبسم هایم را کجا گم کرده‌ام؟
اما، من که آنها را در صندوقچه برای روزهای در راه مانده کنار گذاشته بودم...!
در اعتساف این طالع شطرنجی، مشتی لبخند ساختگی خریدم تا پا جای شکرخندهای راستین بگذارند و تمام طول راه فکر کردم که تبسم‌هایم را کجا گم کرده‌ام؟
اما، من که آن‌ها را در صندوقچه برای روزهای در راه مانده کنار گذاشته بودم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
این روز ها مزه تلخند بدجور زیر زبانم اَلم شنگه به راه انداخته، و برای خودش یکه تازی می‌کند...!
بگو ببینم، تو هنوز لبخند می‌زنی؟
از آن لبخند های راستین...
این روزها مزه تلخند بدجور زیر زبانم اَلم‌شنگه به راه انداخته و برای خودش یکه‌تازی می‌کند!
بگو ببینم، تو هنوز لبخند می‌زنی؟
از آن لبخندهای راستین!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
از من پرسید:
- بگو ببینم آیا به یاد داری اولین باری که به دیدارت آمد،چه لباسی بر تن داشت؟
گفتم:
- من هرگز او را ندیدم اما، لباس های زیادی را دیدم که فکر می‌کنم به او می‌آیند...
از من پرسید:
- بگو ببینم آیا به یاد داری اولین‌باری که به دیدارت آمد، چه لباسی بر تن داشت؟
گفتم:
- من هرگز او را ندیدم؛ اما لباس‌های زیادی را دیدم که فکر می‌کنم به او می‌آیند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
نمی‌خواستم بروی!
آن روزها باور داشتم، که انسان از تنهایی می‌میرد.
اما فهمیدم، چیزی که انسان را می‌کشد، تنهایی نیست...!
تلاش برای دوست داشته شدن از سمت کسی است، که نمی‌خواهد علاقه تو را ببیند و احساس تو را لمس کند...!
پیکر بی‌جان قلبم را نگریستم، او پیش از رفتن تو و تنها شدن من،جانش روانه مرگ شده بود...
همان روزها که در آرزوی چشیدن آ*غ*و*ش سردت، وجودش قطعه قطعه می‌شد...
نمی‌خواستم بروی!
آن روزها باور داشتم که انسان از تنهایی می‌میرد؛
اما فهمیدم، چیزی که انسان را می‌کشد، تنهایی نیست؛
تلاش برای دوست داشته شدن از سمت کسی است که نمی‌خواهد علاقه تو را ببیند و احساس تو را لمس کند.
پیکر بی‌جان قلبم را نگریستم. او پیش از رفتن تو و تنها شدن من، جانش روانه مرگ شده بود.
همان روزها که در آرزوی چشیدن آ*غ*و*ش سردت، وجودش قطعه قطعه می‌شد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
و فهمیدم چقدر برایت هرفت و صعب می‌نمود، که تظاهر کنی مرا دوست داری در حالیکه وجودت نسبت به من، پر از هیچ بود؛ درست آن زمانی که خودم در مواجه با فردی که می‌گفت مرا دوست دارد، بر تخت عسیرِ وانمود تکیه زدم...!
راستش را بخواهی خلاف تو، از یک میانه به بعد، در آن پرتره مستغرق شدم و کم‌کم باورم می‌شد که شاید بالعکس تو، سهی بگوید و اما...
او هم دروغ می‌گفت...
و فهمیدم چقدر برایت هرفت و صعب می‌نمود که تظاهر کنی مرا دوست داری درحالی‌که وجودت نسبت به من، خالی از هیچ بود؛ درست آن زمانی که خودم در مواجه با فردی که می‌گفت مرا دوست دارد، بر تخت عسیرِ وانمود تکیه زدم!
راستش را بخواهی خلاف تو، از یک میانه به بعد، در آن پرتره مستغرق شدم و کم‌کم باورم می‌شد که شاید بالعکس تو، سهی بگوید و اما...
او هم دروغ می‌گفت!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
اندیشیدم که چه مدت است با تو در رج به رج گلشن های قلبم قدم نزدم؟
چند وهله است که توپخانه های مغزم را با رایحه‌ی اندیشه‌ات معطر نساختی، تا افکارم مجهز شوند برای واخواهی‌ام و مرا به چوبه دار متوصل کنند؟
من مدتهاست که به تو فکر نکرده‌ام، و تو را از پیله‌ی ابریشمی و هزارتوی ذهنم سترده‌ام...!
چقدر مسخره است!
حتی همین الان، داشتم به تو فکر می‌کردم...
اندیشیدم که چه مدت است با تو در رج به رج گلشن‌های قلبم قدم نزدم؟
چند وهله است که توپخانه‌های مغزم را با رایحه‌ی اندیشه‌ات معطر نساختی تا افکارم مجهز شوند برای واخواهی‌ام و مرا به چوبه‌ دار متوصل کنند؟
من مدت‌هاست که به تو فکر نکرده‌ام و تو را از پیله‌ی ابریشمی و هزارتوی ذهنم سترده‌ام.
چقدر مسخره است!
حتی همین الان، داشتم به تو فکر می‌کردم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
متظاهر خوبی شده‌ام، کم‌کم می‌آموزم که آدمها را تا جایی که برایم رحجان دارند، دوست بدارم و از یک جایی به بعد، آنها را دور بیندازم...
قلبم دیگر مثل سالهای با تو بودن نیست...
در جای جایش که قدم برداری، بوی غربت هوده را از گوشه‌ گوشه‌اش می‌شنوی..!
نه عزیز من، نمی‌خواهم بگویم تو این هیولا را ساختی اما، تو بودی که به من یاد دادی، چطور یک هیولا باشم...!
متظاهر خوبی شده‌ام، کم‌کم می‌آموزم که آدم‌ها را تا جایی که برایم رحجان دارند، دوست بدارم و از یک جایی به بعد، آن‌ها را دور بیندازم.
قلبم دیگر مثل سال‌های با تو بودن نیست.
در جای جایش که قدم برداری، بوی غربت هوده را از گوشه‌ گوشه‌اش می‌شنوی!
نه عزیز من، نمی‌خواهم بگویم تو این هیولا را ساختی؛ اما تو بودی که به من یاد دادی، چطور یک هیولا باشم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
زخم عزیز من!
انتظار، شراره های آتش است که با تمام توان می‌تازند، تا ریشه‌هایم را در خود قلع و قمع کنند...
و من چه بی محابا خودم را در آتشکده وجودم دود می‌کنم و در ایستگاه، ردپای ریل هایی را دنبال می‌کنم که، قطارشان سالها پیش رفته است...
پیش از تو را به یاد نمی‌آورم اما، خوب بخاطر دارم لحظه‌ای که ترکم کردی، انگار تمام دنیا مرا ترک کرده بود و من، شبیه سپاهی بودم که فرمانده‌اش در لحظه‌ی آخر، به او پشت کرده است...
زخم عزیز من!
انتظار، شراره‌های آتش است که با تمام توان می‌تازند تا ریشه‌هایم را در خود قلع و قمع کنند.
و من چه بی‌محابا خودم را در آتشکده وجودم دود می‌کنم و در ایستگاه، ردپای ریل‌هایی را دنبال می‌کنم که قطارشان سال‌ها پیش رفته است.
پیش از تو را به یاد نمی‌آورم؛ اما خوب بخاطر دارم لحظه‌ای که ترکم کردی، انگار تمام دنیا مرا ترک کرده بود و من، شبیه سپاهی بودم که فرمانده‌اش در لحظه‌ی آخر، به او پشت کرده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh.gh

دلنویس انجمن
دلنویس انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-29
نوشته‌ها
65
کیف پول من
356
Points
130
در هیچ کجای این شهر، خاطره‌ای به نام من و تو نیست...
ردپای ما روی هیچکدام از پیاده‌رو ها، صدایم نمی‌زند...
تو را بدون لمس حضورت دوست داشتم، و برایم مهم نبود که دیگران بگویند احمقانه است، چرا که تو را باور داشتم...!
و اما فهمیدم خودت هم، این عشق را باور نداری...
در هیچ کجای این شهر، خاطره‌ای به نام من و تو نیست!
ردپای ما روی هیچکدام از پیاده‌روها، صدایم نمی‌زند.
تو را بدون لمس حضورت دوست داشتم و برایم مهم نبود که دیگران بگویند احمقانه است؛ چرا که تو را باور داشتم!
و اما فهمیدم خودت هم، این عشق را باور نداری.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا