کامل شده مجموعه دلنوشته های قلّک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن تک رمان

fatemeh.gh · 2024-09-26

به نام خدا
عنوان دلنوشته: قلّک قلب
نویسنده: هورزاد اسکندری
ویراستار: Pegah.a
تگ: برگزیده
ژانر: #عاشقانه #تراژدی

مقدمه:
ای هماد حیات من!
این قلّک با تمام اندوخته‌‌هایش، جمهور ارمغانی است که مخبطی چون من، می‌توانست آن را مثال رهاوردی نیکو، به راه دریای متلاطم چشمانت بسپارد؛ اما ته نشین نشد و روی امواج پریشان خاطرت، آونگ ماند!

به نام خدا
عنوان دلنوشته: قلّک قلب
نویسنده: هورزاد اسکندری
تگ: برگزیده
ژانر: #عاشقانه #تراژدی
مقدمه: ای هماد حیات من!
این قلّک با تمام اندوخته‌‌هایش، جمهور ارمغانی است که مخبطی چون من، می‌توانست آن را مثال رهاوردی نیکو، به راه دریای متلاطم چشمانت بسپارد؛ اما ته نشین نشد و روی امواج پریشان خاطرت، آونگ ماند!

fatemeh.gh · 2024-09-26

نبود تو، از من آدمی متهور ساخته!
کسی که زمانی حتی از مرگ واهمه داشت، اکنون دیباچه موج مرگ را به وجاهت بر علو جدار قلبش نقاشی می‌کند.
من، سالیان ممتدی را با عدم تو عبور داده‌ام و دیگر خالی از آنچه هستم که ایامی مرا می‌آزرد.

نبود تو، از من آدمی متهور ساخته!
کسی که زمانی حتی از مرگ واهمه داشت، اکنون دیباچه موج مرگ را به وجاهت بر علو جدار قلبش نقاشی می‌کند.
من، سالیان ممتدی را با عدم تو عبور داده‌ام و دیگر، خالی از آن‌چه هستم که ایامی مرا می‌آزرد!

fatemeh.gh · 2024-09-26

تبر دستانت را به مقصد تن نحیف درختان این جنگل نشانه گرفتی!
نفسشان را بریدی و این آ*غ*و*ش گرانجان و زخمین از حزنِ زمین بود، که شاخه‌های گریان را میان دستان حزین خود پناه داد!

تبر دستانت را به مقصد تن نحیف درختان این جنگل، نشانه گرفتی!
نفسشان را بریدی و این آ*غ*و*ش گرانجان و زخمین از حزنِ زمین بود که شاخه‌های گریان را میان دستان حزین خود پناه داد!

fatemeh.gh · 2024-09-26

شهاب پاشیدی بر دل به تب نشسته‌ام که اندوه‌هایش را در بطن خود مدفون ساخته بود؛ مانند مادری که فرزند نورسیده و بی‌جان را به خاک پیشکش کند و بعد به سوگ بنشیند.
تو برایم خوش یمن بودی؛ قدمت برای این سرزمین ویران نشان‌ آبادی، اشتیاق و امید بود، پس چه کسی بود که نجوا کرد:
«شهاب شوم است؟»

شهاب پاشیدی بر دل به تب نشسته‌ام که اندوه‌هایش را در بطن خود مدفون ساخته بود؛ مانند مادری که فرزند نورسیده و بی‌جان را به خاک پیشکش کند و بعد به سوگ بنشیند.
تو خوش یمن بودی برایم، قدمت برای این سرزمین ویران نشان آبادی، اشتیاق و امید بود، پس چه کسی بود که نجوا کرد:
«شهاب شوم است؟»

fatemeh.gh · 2024-09-26

مأوای قلبم!
شکوه تصویر خیال انگیزی که از تو داشتم، بر زانوی خاک نشست.
با این همه، زبانم از ادای هر اعراضی رویگردان است؛
می‌بایست به محاکمه‌ی خودم برخیزم، به جرم عشق ورزیدن، به تمثالی که حقیقی نبود.
نه تو که آن را در بطن ذهنم، آوار ساختی.

مأوای قلبم!
شکوه تصویر خیال‌انگیزی که از تو داشتم، بر زانوی خاک نشست.
با این‌همه، زبانم از ادای هر اعراضی رویگردان است!
می‌بایست به محاکمه‌ی خودم برخیزم. به جرم عشق ورزیدن، به تمثالی که حقیقی نبود.
نه تو که آن را در بطن ذهنم، آوار ساختی.

fatemeh.gh · 2024-09-26

و آن ایام که جلوت وضیع من، جعل و تعشق من به آدمیان، کذب شود!
رگه های قلبم بر تخت سقیم تکیه کنند و در چشم عوام، شیاد جلوه کنم؛ احساس من به تو، تنها چیزی است که خنجر بهتان، قلبش را نمی‌شکافد...!
تو قلّکی را شکستی که، ارزنده‌ترین دارایی‌اش
خودت بودی...!

و آن ایام که جلوت وضیع من، جعل و تعشق من به آدمیان، کذب شود،
رگه‌های قلبم بر تخت سقیم تکیه کنند و در چشم عوام، شیاد جلوه کنم؛ احساس من به تو، تنها چیزی است که خنجر بهتان، قلبش را نمی‌شکافد.
تو قلّکی را شکستی که ارزنده‌ترین دارایی‌اش
خودت بودی!

fatemeh.gh · 2024-09-26

اگر روزی، بعد از این ایام دیجور، بازگشتی
هیچ تحفه‌ای برای غبار روبی این ایام و منقح کردن انتظاری که در پی سفرت، بر خانه‌ی دلم سایه انداخت، طلب نخواهم کرد.
چرا که حضور تو خود در اشلِ ارمغانی نیکوست که می‌تواند به کسی پیشکش شود.

اگر روزی، بعد از این ایام دیجور بازگشتی
هیچ تحفه‌ای برای غبار روبی این ایام و منقح کردن انتظاری که در پی سفرت، بر خانه‌ی دلم سایه انداخت، طلب نخواهم کرد.
چرا که حضور تو خود در اشلِ ارمغانی نیکوست که می‌تواند به کسی پیشکش شود.

fatemeh.gh · 2024-09-27

و شب، هنگامی که آسمان خودش را در مخمل سرمه‌ای تجلیز می‌کند،
بغض های مهاجر در گلوگاهم صف کشیده و تصویر تو که در پس پرده خیالِ چشمانم می‌رقصد، چکه‌چکه سرشک را به مهمانی صورتم فرامی‌خواند؛ و قلبم را همچو آویزی، بر چوبه دار طلسم می‌کند...!

و شب، هنگامی که آسمان خودش را در مخمل سرمه‌ای تجلیز می‌کند،
بغض‌های مهاجر در گلوگاهم صف کشیده و تصویر تو که در پس پرده خیالِ چشمانم می‌رقصد، چکه‌چکه سرشک را به مهمانی صورتم فرامی‌خواند و قلبم را همچو آویزی، بر چوبه دار طلسم می‌کند!

fatemeh.gh · 2024-09-27

من خون واژه ها را خواهم ریخت
و نوای کلام را در حصار حنجره، قبل از آن‌که حرمت بشکند و موسیقی‌اش را در بند بند گوش‌هایم بنوازد، سر می‌بُرم...!
بعد از ما هیچکس نباید، جهانش را به ساز امثال این‌ها بچرخاند.

من خون واژه‌ها را خواهم ریخت
و نوای کلام را در حصار حنجره، قبل از آن‌که حرمت بشکند و موسیقی‌اش را در بندبند گوش‌هایم بنوازد، سر می‌بُرم!
بعد از ما هیچکس نباید، جهانش را به ساز امثال این‌ها بچرخاند.

fatemeh.gh · 2024-09-27

حرف‌های نگفته‌ام به تو، همان سکوت بلندی است که عظمتش را به پای واژه‌های کوته‌بین و حقیر نمی‌لرزاند!
اگر می‌خواهی مرا بشنوی، سکوتم را در آ*غ*و*ش بگیر و تماشا کن که این نجوای خاموش، چگونه به فرش رسیده و در آغوشت، فرو می‌ریزد!

خوش آمدید!

کامل شده مجموعه دلنوشته های قلّک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

fatemeh.gh

دلنویس انجمن

موضوعات مشابه

آمار آنلاین

رمان های درحال تایپ

خوش آمدید!

کامل شده مجموعه دلنوشته های قلّک قلب | هورزاد اسکندری کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

دلنویس انجمن

موضوعات مشابه

آمار آنلاین

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید