Lunika✧
مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
طراح انجمن
کپیست انجمن
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-07
- نوشتهها
- 3,904
- لایکها
- 14,194
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- "درون پورتال آتش"
- کیف پول من
- 291,203
- Points
- 70,000,083
- سطح
-
- حرفهای
سلامی از تابستون جهنمیه لعنتی و ع*و*ضی که ای کاش بره دیگه برنگرده به تکرمانیهای عزیز! امروز همراه چهارمین قسمت از مصاحبه با کاراکتر رمان های در حال تایپ ما باشید. خب مهمان این قسمت کسی نیست جز نقره توفیق.
- نقره عزیز خوش اومدی به استودیوی مصاحبه انجمن تکرمان.
+ سلام ممنون از دعوتتون. مصاحبه اون هم با یه خلافکار مافیایی! (نیشخند)
- خوب شد بحثش رو پیش کشیدی(خنده) فکر کنم قبل از هر سوالی بهتره بپرسم چه حسی نسبت به شغلت داری و آیا به ترک کردنش فکر کردی؟
+ من با این شغل خو گرفتم، انس گرفتم و تا به هدف نرسیدم، این کلت همیشه مسلحه، زمانی این کلت رو غلاف میکنم که به هدف رسیده باشم.
- اوم هدف! اما اگه توسط پلیس دستگیر بشی چی؟ به نظرت راه رسیدن به هدفت یکم زیادی خطری نیست؟
+ پلیس یه مانع بزرگ! اگه دستگیر بشم نمیدونم چی میشه اما برای همین سعی میکنم همیشه کارم رو تمیز و بینقص جلو ببرم. درسته که این راه خیلی خطریه اما من باید به هدفم برسم.
- به نظرت بهتر نیست راه بهتری برای رسیدن به هدفت پیدا کنی؟ فکر نمیکنی اگه پدرت قاطی این کارها نمیشد الان زندگی بهتری داشتید؟
+ خیلی به این موضوع فکر کردم و مثل خوره به جونِ ذهنم انداختم. (آه پر حسرت) اگه بابام قاطی این کارها نمیشد ما زندگی قشنگتر و زیباتری داشتیم، اما نشد، راهش رو ادامه دادم تا انتقام بگیرم از کسایی که زندگی نه چندان خیلی قشنگ، اما آرومم رو ازم گرفتن. (نگاهی پر از نفرت) دنیای جنایت و مافیایی دنیای کاملاً کثیفیه. مثل یک گودال گلی میمونه که ناخواسته افتادی توش و هرچه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر توش فرو میری.
- اوه انگار هرکاری هم کنم نمیتونم از این راه جدات کنم. ولی بذار آخرین تلاشم رو بکنم؛ از کشتن آدمها و یا قاچاق شدن بقیه دخترها عذاب وجدان نمیگیری؟
+ (پا روی پا انداختن) من با دونستن همه اینها پا به این راه گذاشتم. هیچ حسی ندارم. تا حالا حتی بهشون ذرهای رحم یا کمکی نکردم، اما بیش از حد هم قاطی اینکار نمیشم که مبادا عواطف دخترونهام ت*ح*ریک بشه و از راهی که اومدم برم گردونه. چون اون موقع پام لرزیده، یعنی از هدف دور شدم.
- هرچی بگم به هدفت مربوط میشه نه؟(خنده) خب ولی فکر کنم حتی اگه بخوای هم بهخاطر اشکان نتونی از این راه جدا بشی. حالا که بحثش اومد، چجوری به یه خلافکار اعتماد کردی؟
+ اوه چه سوال عجیبی! اعتماد نداشتم، حتی اون از من به شدت متنفر بود و کنارهگیری میکرد، اما زمانی به خودم اومدم که قلبم به اسارت عشق در اومده بود. ریشه دوونده بود به قلبم و زمانی فهمیدم دیر شده که دیگه تا عمق جونم نفوذ کرده بود. بهم نمیخوره احساسی باشم نه؟ (خنده)
- شاید؛ ولی خب عشق دل سنگ رو هم آب میکنه!(چشمک) فکر کنم بیشتر ادامه بدم ممکنه هدف بعدیت بشم!(خنده)
+پس بهتره مراقب باشی. همون بهتر که برای مخاطبها مرموز باقی بمونم. (لبخند خبیث و شیطانی)
اوه (خنده) خیلی خب به پایان این مصاحبه میرسیم. خیلی خوشحالم از این که تا این لحظه همراه ما بودید. امیدوارم از خوندن این رمان زیبا به قلم Fatemeh.fattahi و چهارمین قسمت از ویژه برنامهی « به وقت مصاحبه » ل*ذت برده ببرید. شاد باشید!
- نقره عزیز خوش اومدی به استودیوی مصاحبه انجمن تکرمان.
+ سلام ممنون از دعوتتون. مصاحبه اون هم با یه خلافکار مافیایی! (نیشخند)
- خوب شد بحثش رو پیش کشیدی(خنده) فکر کنم قبل از هر سوالی بهتره بپرسم چه حسی نسبت به شغلت داری و آیا به ترک کردنش فکر کردی؟
+ من با این شغل خو گرفتم، انس گرفتم و تا به هدف نرسیدم، این کلت همیشه مسلحه، زمانی این کلت رو غلاف میکنم که به هدف رسیده باشم.
- اوم هدف! اما اگه توسط پلیس دستگیر بشی چی؟ به نظرت راه رسیدن به هدفت یکم زیادی خطری نیست؟
+ پلیس یه مانع بزرگ! اگه دستگیر بشم نمیدونم چی میشه اما برای همین سعی میکنم همیشه کارم رو تمیز و بینقص جلو ببرم. درسته که این راه خیلی خطریه اما من باید به هدفم برسم.
- به نظرت بهتر نیست راه بهتری برای رسیدن به هدفت پیدا کنی؟ فکر نمیکنی اگه پدرت قاطی این کارها نمیشد الان زندگی بهتری داشتید؟
+ خیلی به این موضوع فکر کردم و مثل خوره به جونِ ذهنم انداختم. (آه پر حسرت) اگه بابام قاطی این کارها نمیشد ما زندگی قشنگتر و زیباتری داشتیم، اما نشد، راهش رو ادامه دادم تا انتقام بگیرم از کسایی که زندگی نه چندان خیلی قشنگ، اما آرومم رو ازم گرفتن. (نگاهی پر از نفرت) دنیای جنایت و مافیایی دنیای کاملاً کثیفیه. مثل یک گودال گلی میمونه که ناخواسته افتادی توش و هرچه بیشتر دست و پا بزنی بیشتر توش فرو میری.
- اوه انگار هرکاری هم کنم نمیتونم از این راه جدات کنم. ولی بذار آخرین تلاشم رو بکنم؛ از کشتن آدمها و یا قاچاق شدن بقیه دخترها عذاب وجدان نمیگیری؟
+ (پا روی پا انداختن) من با دونستن همه اینها پا به این راه گذاشتم. هیچ حسی ندارم. تا حالا حتی بهشون ذرهای رحم یا کمکی نکردم، اما بیش از حد هم قاطی اینکار نمیشم که مبادا عواطف دخترونهام ت*ح*ریک بشه و از راهی که اومدم برم گردونه. چون اون موقع پام لرزیده، یعنی از هدف دور شدم.
- هرچی بگم به هدفت مربوط میشه نه؟(خنده) خب ولی فکر کنم حتی اگه بخوای هم بهخاطر اشکان نتونی از این راه جدا بشی. حالا که بحثش اومد، چجوری به یه خلافکار اعتماد کردی؟
+ اوه چه سوال عجیبی! اعتماد نداشتم، حتی اون از من به شدت متنفر بود و کنارهگیری میکرد، اما زمانی به خودم اومدم که قلبم به اسارت عشق در اومده بود. ریشه دوونده بود به قلبم و زمانی فهمیدم دیر شده که دیگه تا عمق جونم نفوذ کرده بود. بهم نمیخوره احساسی باشم نه؟ (خنده)
- شاید؛ ولی خب عشق دل سنگ رو هم آب میکنه!(چشمک) فکر کنم بیشتر ادامه بدم ممکنه هدف بعدیت بشم!(خنده)
+پس بهتره مراقب باشی. همون بهتر که برای مخاطبها مرموز باقی بمونم. (لبخند خبیث و شیطانی)
اوه (خنده) خیلی خب به پایان این مصاحبه میرسیم. خیلی خوشحالم از این که تا این لحظه همراه ما بودید. امیدوارم از خوندن این رمان زیبا به قلم Fatemeh.fattahi و چهارمین قسمت از ویژه برنامهی « به وقت مصاحبه » ل*ذت برده ببرید. شاد باشید!