امشب، مهمانی بزرگی بود.
ر*ق*ص و شادی بود!
اما من غرق در اشک بودم؛ آخر جای تو خالی بود.
قلبم نامت را صدا میزند.
دلتنگم؛ دلتنگ تو، من برای تحمل کردن این غم ساخته نشدهام...
همه وجودم تو را صدا میزند؛ ای کاش به خوابم بیایی...
چشم هایم همیشه از فراغ تو غرق در اشکن؛ دخترکم منه مادر دلتنگم..
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان