• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

درحال تایپ رمان آشوبگر شطرنج | Roxana کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

Roxana

مدیر بازنشسته تالار خانواده و زندگی
مقامدار بازنشسته
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-02-08
نوشته‌ها
654
لایک‌ها
1,389
امتیازها
73
محل سکونت
دنیای ارواح
کیف پول من
6,258
Points
758
پارت هشتم:
میلاد با تاسف به او زل زده و تمام خاطرات گذشته‌ در ذهنش شکل گرفته بود. ناسلامتی سال‌ها همبازی همدیگر بودند‌.
- چه بلایی سرت اومده آشوب؟ این نفرت تو چشمات چی میگه؟
آشوب کمر صاف کرد و بی‌اهمیت به پسرک، دیوار روبه‌رویش را کاوید‌. محبوس آن زمان‌هایی که خنده از لبانش حذف نمی‌شد، شده بود. آوای خنده‌های مادرش با مادر میلاد در گوش‌اش اِکو شد. آن مهمانی دورهمی را به‌ خاطر داشت. خانواده‌ی میلاد به خواستگاری تک‌ خواهرش آمده بودند؛ چقدر زود طی شدند! این پسر زیادی زخم خورده بود. از شدت هجوم تصاویر، مشت بر دیوار کوبید. صدای خُرد شدن انگشت‌هایش آمد و این‌بار اشک در دیدگان میلاد حلقه بست. آشوب، نعره‌ای بلند سر داد:
- من دوست نداشتم اینجا وایسم! نخواستم جسیکا رو وارد این گِیم مسخره بکنم. من هیچ‌وقت تو خوابمم نمی‌دیدم که به این شرایط بیفتم.
ناخواسته چند قدم به عقب برداشت. به مشت دستش نگریست و پوزخندی تلخ زد:
- خون! بازیِ زندگی من شده. می‌دونی میلاد؟ وقتی خانواده‌ام مُردن، زندگیِ منم از بین رفت.
به پسری که کودکی‌اش را با او گذرانده بود، مجداداً نگاه کرد:
- تو و پدرت پلیس بودید، چرا پرونده‌ی خانوادم رو حل نکردید؟ چرا قاتلشون رو به سزای عملش نرسوندید؟
دندان برهم سابید و تُنِ فریادش را بلندتر کرد:
- آها راستی، یادم رفته بود که من اونا رو به‌خاطر اشتباهِ تیم شما از دست دادم.
کینه سرتاسر وجودش را در برگرفت و چشم‌های مشکینش را تاریک‌تر کرد. جسیکا تا به‌حال او را این‌چنین ندیده بود! میلاد پشیمان سر پایین انداخت تا حکمِ تایید بر سخنان آشوب بزند. پیش از آن ماموریت خوفناک، به آشوب قول داده بود که اتفاقی رخ ندهد. شرمگین از اینکه زیرِ حرف‌اش زده بود، ل*ب به دفاع گشود:
- آشوب باور کن اون حادثه خیلی ناگهانیـ... .
صدایِ «خفه‌ شوی» بلندِ آشوب، لال‌اش کرد.
- خیلی دلم می‌خواست الآن مثل بقیه بتونم بکشمت؛ اما نمی‌تونم میلاد! من مثل شما زیر شرافتم نمی‌زنم. یادته گفتم تا ابد رفیق می‌مونیم و مراقبتم؟
میلاد به سادگی آن روز را در ذهنش تصویرسازی کرد. آشوب رو به نیما اشاره‌ای کرد:
- آزادش کنید! اگر مَرد باشه جامون رو لو نمی‌ده. [با طعنه] که البته بعید می‌دونم!
تیرِ آخر را رها کرد و پسرک از نیش کلام آشوبگر، جانش سوخت. نامرد نبود و نخواهد بود؛ اما این فرصت طلایی را از دست نمی‌داد. شعله‌ی انتقام را در چشم‌های رفیق سابقش می‌دید. مطمئناً به هر دری میزد تا قاتل خانواده‌اش را از زمین پاک کند. نباید اجازه می‌داد که بیشتر غرق این منجلاب شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا