Monella
راهنمای انجمن + ویراستار
ویراستار انجمن
روزنامهنگار انجمن
خبرنگار انجمن
تیزریست انجمن
ادیتور انجمن
راهنمای انجمن
این خانه هم مأوای من بود و هم زندانم برای یک بار هم که شده باید از آن بزنم بیرون و هوای آزاد را حس کنم به جای اینکه همینطوری سرم را بیندازم پایین و از جایی به جای دیگر بروم باید بین راه درخت ها را بشمارم شاید آواز مورد علاقه ام را بلند بخوانم و پایم را به آب رودخانه هادسون بزنم تمام تلاشم را بکنم تا به عنوان مرد جوانی به خاطر آورده شوم که زیادی زود مرد.
ساعت یک صبح شد. باورم نمیشود که دیگر هرگز به اتاق خوابم برنمیگردم در ورودی را باز کردم دستگیره را چرخاندم و در را باز کردم. سرم را تکان دادم و در را بستم حاضر نبودم وارد دنیایی شوم که قرار بود قبل از آنکه وقتش برسد من را بکشد.
۱:۰۵ صبح
روفوس امتریو
قاصد مرگ وقتی به من زنگ زد که داشتم به قصد کشت دوست پسر نامزد سابقم را میزدم. هنوز بالای سرش بودم و زانوهایم را روی شانهاش گذاشته بودم تا جم نخورد و تنها دلیلی که با مشت نزدم توی چشمش این بود که گوشی در جیبم زنگ میخورد صدای زنگ قاصد مرگ آن قدر بلند و تابلو است که همه آن را خوب میشناسند حالا چه از تجربه شخصی چه از اخبار، چه از این سریالهای مسخره تلویزیونی که از آن استفاده میکردند. بر و بچه ها تاگو و مالکوم دیگر تشویق و تهییجم نمیکردند که بیشتر بزنمش در سکوت غرق شده بودند و منتظر بودم هر لحظه گوشی این پسرک احمق یک هم زنگ بزند اما هیچ خبری نشد. فقط
گوشی من بود که زنگ میخورد شاید این تماس به معنای آن بود که مردن من به معنای زندگی او است. تاگو گفت:"- باید برش داری." روف داشت از بزن بزن فیلم برداری میکرد. عاشق دیدن جنگ و دعواها به صورت آنلاین بود اما حالا همین جور خیره داشت به گوشی اش نگاه میکرد. انگار ترسیده بود که گوشی او هم زنگ بخورد. گفتم" غلط کردن. "قلبم داشت تند میزد حتی تندتر از اولین باری که خفتش کردم
ساعت یک صبح شد. باورم نمیشود که دیگر هرگز به اتاق خوابم برنمیگردم در ورودی را باز کردم دستگیره را چرخاندم و در را باز کردم. سرم را تکان دادم و در را بستم حاضر نبودم وارد دنیایی شوم که قرار بود قبل از آنکه وقتش برسد من را بکشد.
۱:۰۵ صبح
روفوس امتریو
قاصد مرگ وقتی به من زنگ زد که داشتم به قصد کشت دوست پسر نامزد سابقم را میزدم. هنوز بالای سرش بودم و زانوهایم را روی شانهاش گذاشته بودم تا جم نخورد و تنها دلیلی که با مشت نزدم توی چشمش این بود که گوشی در جیبم زنگ میخورد صدای زنگ قاصد مرگ آن قدر بلند و تابلو است که همه آن را خوب میشناسند حالا چه از تجربه شخصی چه از اخبار، چه از این سریالهای مسخره تلویزیونی که از آن استفاده میکردند. بر و بچه ها تاگو و مالکوم دیگر تشویق و تهییجم نمیکردند که بیشتر بزنمش در سکوت غرق شده بودند و منتظر بودم هر لحظه گوشی این پسرک احمق یک هم زنگ بزند اما هیچ خبری نشد. فقط
گوشی من بود که زنگ میخورد شاید این تماس به معنای آن بود که مردن من به معنای زندگی او است. تاگو گفت:"- باید برش داری." روف داشت از بزن بزن فیلم برداری میکرد. عاشق دیدن جنگ و دعواها به صورت آنلاین بود اما حالا همین جور خیره داشت به گوشی اش نگاه میکرد. انگار ترسیده بود که گوشی او هم زنگ بخورد. گفتم" غلط کردن. "قلبم داشت تند میزد حتی تندتر از اولین باری که خفتش کردم