خب خب، خیلی منتظر این تاپیک بودم
قبل از هرچیز، یه خسته نباشید میگم بهت عزیزم
شولای برفی واقعا اثر قابل تأملی هستش
به عنوان ویراستارش، دلم میخواست چندتا نکته رو گوشزد کنم
البته اینم بگم که همش نظر شخصی منه و امیدوارم کمکت کنه :)
اول این که به نظر من سیر داستان خیلی خیلی خیلی کنده
الان اگر اشتباه نکنم توی پارت ۲۷ هستیم اما واقعا هیچ اتفاق خاصی به جز رفتن شیرزاد نیفتاده! حتی پرشهای زمانی هم هیچ کمکی به این روند کند نکرده
بعضی جاها خیلی درجا زده شده؛ بخاطر اینه که یه مطلب رو چندین بار کش و قوس دادی. شاید هدفت این بوده که حجم درد نازگل رو به خواننده بفهمونی اما توضیح دادن بیش از حد، مخاطب رو خسته میکنه. این قضیه توی پارت های ابتدایی رمان خیلی واضحه چون نازگل مدام داره از شیرزاد میگه اما یهویی بدون هیچ آب و تابی، سر و کلهی عکس شیرزاد و عروس جدیدش پیدا میشه و بعدشم که به خودش میاد. به قول معروف نه به اون داغی و تب تند عاشقی، نه به این بیخیالی و سردی!
از طرف دیگه، بعضی جاها توضیح بیشتری میخواست. مثلا دوران بعد از بهبود نازگل و دانشگاه رفتنش نیازمند پردازش بیشتری بود. این دختر چندین ماه از تحصیل دور بوده و یهو با به پرش زمانی به جشن فارغالتحصیلیش میرسیم. بهتر بود چندتا سکانس از دانشگاه هم نوشته میشد و با شخصیتهای بیشتری آشنا میشدیم. این موضوع توی شخصیتپردازی نازگل هم موثره چون میفهمیدم که به جز رابطش با شیرزاد، با بقیه چطوریه.
درمورد حضور عمهی نازگل هم باز همین موضوع توی ذوق میزد. اونقدر با آب و تاب درمورد ر*اب*طهی گرم این دوتا کارکتر صحبت شد که من فکر کردم قراره خیلی با این عمه خانم سر و کار داشته باشیم. اما انگار سر و تهش هم اومد؛ خیلی زود از پیشمون رفت و هیچ چیزی از اون ر*اب*طهی گرم ندیدیم. حتی از دیالوگهای درد و دل هم فاکتور گرفته شده.
ورود شخصیت سیاوش؛ خب این یهجورایی فضا رو از اون حال و هوای افسرده درآورد اما کاملا تصور مخاطب رو از کارکتر نازگل نابود کرد.
از اول داستان، نازگل رو یه دختر با روحیات آروم، معتقد و عاشق دیدیم که شکست خورده؛ اصلا بخاطر همین تایپ شخصیتیش بوده که با شیرزاد به مشکل خورده بعد یهویی با ورود سیاوش تبدیل بشه به یه دختر لوس که اهل کلکل و رو کم کنی از پسرخالشه؟ خیلی تضاد ناجوری از آب دراومده!
چرا اصلا درمورد شیرزاد اطلاعاتی وجود نداره؟ خب اون رفته، کجا رفته؟ شاید نخوای فعلا درمورد علتش توضیح بدی اما حداقل روی هوا ولش نکن! الان ما فقط میدونیم پسره رفته اونور آب؛ کجاست؟ چیکار میکنه؟ با کی در ارتباطه؟ هیچی نمیدونیم.
یه سری جاها کلیشهوار داره پیش میره که ممکنه توی نقد اصلی رمانت به مشکل بربخوری. شخصیت ملاحظهگر مادر خانواده، یک پدر شیطون که سر به سر دخترش میذاره، کلکلهای خانوادگی، مادرشوهر بدجنس یا همون زنداییش که اصلا از نازگل خوشش نمیاد و میخواسته یکی از دخترهای فامیل خودش رو عروس خودش کنه و... اینها توی هزاران اثر دیگه تکرار شده و برای مخاطب اذیت کنندهست.
بعضی کارکترها هم اصلا معلوم نیست کجان! دایی نازگل به عنوان پدر شیرزاد فقط یکجا حضور داشت و اونجا هم شرمنده بود. نباید چنین کاراکتری نقش بیشتری داشته باشه؟ یا شاهین برادرش، شبنم خواهرش. فرهان پسر عمهی نازگل، خود عمش که اسمش رو حضور ذهن ندارم و خیلیهای دیگه.
کامنتم خیلی طولانی شد و البته یه مقدار تند. اما در هر حال، پیشرفت قلمت و خلق اثر فاخری که ویراستارشم، خواستهی قلبی منه:)
امیدوارم که روز به روز شاهد رشد و پیشرفتت باشم عزیزم
قلمت پایدار
Leila.navel80