یه بار خیلی عجله داشتیم بریم بیرون بابام کار داشت میخواست مارو هم برسونه خونه مادربزرگم
بعد بابام غر میزد که الان چه وقت رفته من عجله دارمو اینا
من از رو عجله ای که داشتیم و غر زدن زدنای بابام
به جای اینکه صبر کنم بابام ماشینو ببره بیرون بعد درو قفل کنم، حواسم نبود و درو قفل کردم
اینقدر ازم خندیدن اینقدر خندیدن خودم نفهمیدم چه غلطی کردم
![Face with tears of joy :joy: 😂](https://cdn.jsdelivr.net/joypixels/assets/6.6/png/unicode/64/1f602.png)
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان