عاشقانه های احمد شاملو

  • نویسنده موضوع 'mobin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
من و تو، درخت و بارون …

من بهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو بهار

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میونِ جنگلا تاقم می‌کنه


تو بزرگی مثِ شب


اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مثِ شب


خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو


تازه، وقتی بره مهتاب و

هنوز

شبِ تنها

باید

راهِ دوری‌رو بره تا دَمِ دروازه‌ی روز


مثِ شب گود و بزرگی

مثِ شب


تازه، روزم که بیاد

تو تمیزی

مثِ شبنم

مثِ صبح


تو مثِ مخملِ ابری

مثِ بوی علفی

مثِ اون ململِ مه نازکی:

اون ململِ مه

که رو عطرِ علفا، مثلِ بلاتکلیفی

هاج و واج مونده مردد

میونِ موندن و رفتن

میونِ مرگ و حیات


مثِ برفایی تو


تازه آبم که بشن برفا و عُریون بشه کوه

مثِ اون قله‌ی مغرورِ بلندی

که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می‌خندی…

من باهارم تو زمین

من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار،

نازِ انگشتای بارونِ تو باغم می‌کنه

میونِ جنگلا تاقم می‌کنه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز می‌گردد

نه در خیال، که رویاروی می‌بینم

سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد


خاطره‌ام که آبستنِ عشقی سرشار است

کیفِ مادر شدن را

در خمیازه‌های انتظاری طولانی

مکرر می‌کند


خانه‌ای آرام و

اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ تازه باشی

چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛

چرا که هر ترانه

فرزندی‌ست که از نوازشِ دست‌های گرمِ تو

نطفه بسته است…

میزی و چراغی،

کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،

و بو*س*ه‌ای

صله‌ی هر سروده‌ی نو


و تو ای جاذبه‌ی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا می‌کنی،

حقیقتی فریبنده‌تر از دروغ،

با زیبایی‌ات ــ ب*ا*کره‌تر از فریب ــ که اندیشه‌ی مرا

از تمامیِ آفرینش‌ها بارور می‌کند!

در کنارِ تو خود را

من

کودکانه در جامه‌ی نودوزِ نوروزیِ خویش می‌یابم

در آن سالیانِ گم، که زشت‌اند

چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!

خانه‌یی آرام و

انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ نو باشی


خانه‌یی که در آن

سعادت

پاداشِ اعتماد است

و چشمه‌ها و نسیم

در آن می‌رویند


بامش بو*س*ه و سایه است

و پنجره‌اش به کوچه نمی‌گشاید

و عینک‌ها و پستی‌ها را در آن راه نیست


بگذار از ما

نشانه‌ی زندگی

هم زباله‌یی باد که به کوچه می‌افکنیم

تا از گزندِ اهریمنانِ کتاب‌خوار

ــ که مادربزرگانِ نرینه‌نمای خویش‌اند ــ امانِمان باد.

تو را و مرا

بی‌من و تو

بن‌بستِ خلوتی بس!

که حکایتِ من و آنان غمنامه‌ی دردی مکرر است:

که چون با خونِ خویش پروردمِشان

باری چه کنند

گر از نوشیدنِ خونِ منِشان

گزیر نیست؟

تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

من و خانه‌مان

میزی و چراغی…

آری

در مرگ‌آورترین لحظه‌ی انتظار

زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می‌گیرم


در رؤیاها و

در امیدهایم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
سرودِ آن کس که از کوچه به خانه باز می‌گردد

نه در خیال، که رویاروی می‌بینم

سالیانی بارآور را که آغاز خواهم کرد


خاطره‌ام که آبستنِ عشقی سرشار است

کیفِ مادر شدن را

در خمیازه‌های انتظاری طولانی

مکرر می‌کند


خانه‌ای آرام و

اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ تازه باشی

چنان چون پدری که چشم به راهِ میلادِ نخستین فرزندِ خویش است؛

چرا که هر ترانه

فرزندی‌ست که از نوازشِ دست‌های گرمِ تو

نطفه بسته است…

میزی و چراغی،

کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده،

و بو*س*ه‌ای

صله‌ی هر سروده‌ی نو


و تو ای جاذبه‌ی لطیفِ عطش که دشتِ خشک را دریا می‌کنی،

حقیقتی فریبنده‌تر از دروغ،

با زیبایی‌ات ــ ب*ا*کره‌تر از فریب ــ که اندیشه‌ی مرا

از تمامیِ آفرینش‌ها بارور می‌کند!

در کنارِ تو خود را

من

کودکانه در جامه‌ی نودوزِ نوروزیِ خویش می‌یابم

در آن سالیانِ گم، که زشت‌اند

چرا که خطوطِ اندامِ تو را به یاد ندارند!

خانه‌یی آرام و

انتظارِ پُراشتیاقِ تو تا نخستین خواننده‌ی هر سرودِ نو باشی


خانه‌یی که در آن

سعادت

پاداشِ اعتماد است

و چشمه‌ها و نسیم

در آن می‌رویند


بامش بو*س*ه و سایه است

و پنجره‌اش به کوچه نمی‌گشاید

و عینک‌ها و پستی‌ها را در آن راه نیست


بگذار از ما

نشانه‌ی زندگی

هم زباله‌یی باد که به کوچه می‌افکنیم

تا از گزندِ اهریمنانِ کتاب‌خوار

ــ که مادربزرگانِ نرینه‌نمای خویش‌اند ــ امانِمان باد.

تو را و مرا

بی‌من و تو

بن‌بستِ خلوتی بس!

که حکایتِ من و آنان غمنامه‌ی دردی مکرر است:

که چون با خونِ خویش پروردمِشان

باری چه کنند

گر از نوشیدنِ خونِ منِشان

گزیر نیست؟

تو و اشتیاقِ پُرصداقتِ تو

من و خانه‌مان

میزی و چراغی…

آری

در مرگ‌آورترین لحظه‌ی انتظار

زندگی را در رؤیاهای خویش دنبال می‌گیرم


در رؤیاها و

در امیدهایم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم

خنیاگرِ غمگینی‌ست

که آوازش را از دست داده است


ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود



هزار کاکُلی شاد

در چشمانِ توست

هزار قناری خاموش

در گلوی من



عشق را

ای کاش زبانِ سخن بود


آنکه می‌گوید دوستت می‌دارم

دلِ اندُه‌گینِ شبی‌ست

که مهتابش را می‌جوید



ای کاش عشق را

زبانِ سخن بود


هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست

هزار ستاره‌ی گریان

در تمنای من


عشق را

ای کاش زبانِ سخن بود
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان

در فاصله‌ی گناه و دوزخ

خورشید

همچون دشنامی برمی‌آید



و روز

شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست



آه

پیش از آنکه در اشک غرقه شوم

چیزی بگوی



درخت،

جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان است

و نسیم

وسوسه‌ای‌ست نابکار.

مهتاب پاییزی

کفری‌ست که جهان را می‌آلاید



چیزی بگوی

پیش از آنکه در اشک غرقه شوم

چیزی بگوی



هر دریچه‌ی نغز

بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید

عشق

رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ست

و آسمان

سرپناهی

تا به خاک بنشینی و

بر سرنوشتِ خویش

گریه ساز کنی



آه

پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،

هر چه باشد



چشمه‌ها

از تابوت می‌جوشند

و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند



عصمت به آینه مفروش

که فاجران نیازمندتران‌اند



خامُش منشین

خدا را

پیش از آن که در اشک غرقه شوم

از عشق

چیزی بگوی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
تو کجایی؟

در گستره‌ی بی‌مرزِ این جهان

تو کجایی؟


من در دورترین جای جهان ایستاده‌ام:

کنارِ تو



تو کجایی؟

در گستره‌ی ناپاکِ این جهان

تو کجایی؟


من در پاک‌ترین مُقامِ جهان ایستاده‌ام:

بر سبزه‌شورِ این رودِ بزرگ که می‌سُراید

برای تو
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0

اشک رازی‌ست

لبخند رازی‌ست

عشق رازی‌ست



اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود



قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی…



من دردِ مشترکم

مرا فریاد کن



درخت با جنگل سخن می‌گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می‌گویم



نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده



من ریشه‌های تو را دریافته‌ام

با لبانت برای همه ل**ب‌ها سخن گفته‌ام

و دست‌هایت با دستانِ من آشناست



در خلوتِ روشن با تو گریسته‌ام

برایِ خاطرِ زندگان،

و در گورستانِ تاریک با تو خوانده‌ام

زیباترینِ سرودها را

زیرا که مردگانِ این سال

عاشق‌ترینِ زندگان بوده‌اند



دستت را به من بده

دست‌های تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن می‌گویم



به‌سانِ ابر که با توفان

به‌سانِ علف که با صحرا

به‌سانِ باران که با دریا

به‌سانِ پرنده که با بهار

به‌سانِ درخت که با جنگل سخن می‌گوید



زیرا که من

ریشه‌های تو را دریافته‌ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
عشق

خاطره‌ای‌ست به انتظارِ حدوث و تجدد نشسته،

چرا که آنان اکنون هر دو خفته‌اند:



در این سویِ بستر


مردی و


زنی


در آن‌سوی



تُندبادی بر درگاه و


تُندباری بر بام



مردی و زنی خفته



و در انتظارِ تکرار و حدوث


عشقی

خسته
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
ميان ماندن و رفتن…


ميان ماندن و رفتن حکايتي کرديم

که آشکارا در پرده‌ي کنايت رفت


مجال ما همه اين تنگ‌مايه بود و، دريغ

که مايه خود همه در وجه اين حکايت رفت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin

'mobin

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-29
نوشته‌ها
4,491
لایک‌ها
20,986
امتیازها
138
کیف پول من
-440
Points
0
فراقی

چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!

چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!



بر پُشتِ سمندی

گویی

نوزین

که قرارش نیست


و فاصله

تجربه‌ای بیهوده است



بوی پیرهنت،

این‌جا

و اکنون



کوه‌ها در فاصله

سردند


دست

در کوچه و بستر

حضورِ مأنوسِ دستِ تو را می‌جوید،

و به راه اندیشیدن

یأس را

رَج می‌زند



بی‌نجوای انگشتانت

فقط


و جهان از هر سلامی خالی‌ست
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : 'mobin
بالا