در روشنی روز، او رام و خاموش است. من تصور میکنم که این طرح است که او را بسیار آرام نگه میدارد. این راز، بسیار پیچیده به نظر میآید و مرا تا یک ساعتِ دیگر مصروف نموده بود. حالا روی زمین خوابیدهام. جان میگوید خوابیدن برایم خوب است و باید هر اندازه که میتوانم بخوابم. در واقع این عادت را در من او بار آورده است؛ چون همیشه مرا وادار میکرد که برای یک ساعت پس از هر غذا بخوابم. اعتقاد دارم که این عادت بدی است و شما متوجه میشوید که خوابم نمیبرد. این عادت باعث رشد نوعی فریبکاری در من نیز میشود؛ چون بیدار میمانم و به آنها نمیگویم که بیدار هستم. نه هرگز نخواهم گفت که مرا خواب نمیبرد.
در واقع اندک اندک از جان میترسم. او گاهی بسیار عجیب به نظر میآید و گاهی حتی جینی نگاههای غیرقابل وصفی به من میاندازد. نگاههای که گاهی مرا به شدت تکان میدهد. بر اساس یک نظریه علمی، دقیقاً همین کاغذ دیواری است! من جان را تماشا میکردم؛ اما او متوجه نمیشد که من او را زیر نظر دارم. چند بار به بهانههای سادهای به اتاقِ من ناگهان سر میزد و خودم چندین بار او را دیدم که دزدانه به همین کاغذ دیواری نگاه میکرد. جینی نیز گاهی دزدانه به این کاغذ نگاه میکند و من یک بار او را دیدم که روی این کاغذ دیواری دست میکشید. جینی نمیفهمید که من در اتاق بودم و وقتی که من آهسته، بسیار به آهستگی از او پرسیدم- با صدای بسیار خفه- که با این کاغذ چه کاری دارد، برگشت و گویا که کسی او را در حالت دزدی گرفتار کرده باشد با خشم به من گفت که چرا مرا اینگونه میترسانی! بعد ادامه داد که هرچه با این کاغذ تماس کند از کاغذ رنگ میگیرد. او گفت که لکههای زرد رنگی را در تمام لباسهای من و جان پیدا کرده و اینکه امیدوار است که ما بیشتر توجه کنیم. مگر این رفتار معصومانه معلوم نمیشود؟ اما من میدانم که او در مورد طرحهای روی کاغذ دیواری تحقیق میکرد. و من تصمیم گرفتهام که کسی دیگری به غیرِ من از این مسئله آگاه نشود.
در واقع اندک اندک از جان میترسم. او گاهی بسیار عجیب به نظر میآید و گاهی حتی جینی نگاههای غیرقابل وصفی به من میاندازد. نگاههای که گاهی مرا به شدت تکان میدهد. بر اساس یک نظریه علمی، دقیقاً همین کاغذ دیواری است! من جان را تماشا میکردم؛ اما او متوجه نمیشد که من او را زیر نظر دارم. چند بار به بهانههای سادهای به اتاقِ من ناگهان سر میزد و خودم چندین بار او را دیدم که دزدانه به همین کاغذ دیواری نگاه میکرد. جینی نیز گاهی دزدانه به این کاغذ نگاه میکند و من یک بار او را دیدم که روی این کاغذ دیواری دست میکشید. جینی نمیفهمید که من در اتاق بودم و وقتی که من آهسته، بسیار به آهستگی از او پرسیدم- با صدای بسیار خفه- که با این کاغذ چه کاری دارد، برگشت و گویا که کسی او را در حالت دزدی گرفتار کرده باشد با خشم به من گفت که چرا مرا اینگونه میترسانی! بعد ادامه داد که هرچه با این کاغذ تماس کند از کاغذ رنگ میگیرد. او گفت که لکههای زرد رنگی را در تمام لباسهای من و جان پیدا کرده و اینکه امیدوار است که ما بیشتر توجه کنیم. مگر این رفتار معصومانه معلوم نمیشود؟ اما من میدانم که او در مورد طرحهای روی کاغذ دیواری تحقیق میکرد. و من تصمیم گرفتهام که کسی دیگری به غیرِ من از این مسئله آگاه نشود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: