کامل شده کاغذ دیواری زرد | ترجمه آرشاویر سرمست کاربر تک رمان

ساعت تک رمان

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
در روشنی روز، او رام و خاموش است. من تصور می‌کنم که این طرح است که او را بسیار آرام نگه می‌دارد. این راز، بسیار پیچیده به نظر می‌آید و مرا تا یک ساعتِ دیگر مصروف نموده بود. حالا روی زمین خوابیده‌ام. جان می‌گوید خوابیدن برایم خوب است و باید هر اندازه که می‌توانم بخوابم. در واقع این عادت را در من او بار آورده است؛ چون همیشه مرا وادار می‌کرد که برای یک ساعت پس از هر غذا بخوابم. اعتقاد دارم که این عادت بدی است و شما متوجه می‌شوید که خوابم نمی‌برد. این عادت باعث رشد نوعی فریبکاری در من نیز می‌شود؛ چون بیدار می‌مانم و به آن‌ها نمی‌گویم که بیدار هستم. نه هرگز نخواهم گفت که مرا خواب نمی‌برد.
در واقع اندک اندک از جان می‌ترسم. او گاهی بسیار عجیب به نظر می‌آید و گاهی حتی جینی نگاه‌های غیرقابل وصفی به من می‌اندازد. نگاه‌های که گاهی مرا به شدت تکان می‌دهد. بر اساس یک نظریه‌ علمی، دقیقاً همین کاغذ دیواری است! من جان را تماشا می‌کردم؛ اما او متوجه نمی‌شد که من او را زیر نظر دارم. چند بار به بهانه‌های ساده‌ای به اتاقِ من ناگهان سر می‌زد و خودم چندین بار او را دیدم که دزدانه به همین کاغذ دیواری نگاه می‌کرد. جینی نیز گاهی دزدانه به این کاغذ نگاه می‌کند و من یک بار او را دیدم که روی این کاغذ دیواری دست می‌کشید. جینی نمی‌فهمید که من در اتاق بودم و وقتی که من آهسته، بسیار به آهستگی از او پرسیدم- با صدای بسیار خفه‌- که با این کاغذ چه کاری دارد،‌ برگشت و گویا که کسی او را در حالت دزدی گرفتار کرده باشد با خشم به من گفت که چرا مرا این‌گونه می‌ترسانی! بعد ادامه داد که هرچه با این کاغذ تماس کند از کاغذ رنگ می‌گیرد. او گفت که لکه‌های زرد رنگی را در تمام لباس‌های من و جان پیدا کرده و این‌که امیدوار است که ما بیشتر توجه کنیم. مگر این رفتار معصومانه معلوم نمی‌شود؟ اما من می‌دانم که او در مورد طرح‌های روی کاغذ دیواری تحقیق می‌کرد. و من تصمیم گرفته‌ام که کسی دیگری به غیرِ من از این مسئله آگاه نشود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
حالا زندگی خیلی دلچسب‌تر از قبل شده است. می‌شود دید که سطح توقع من بالا رفته است. به زندگی امیدوار شده‌ام، از چیز‌های مراقبت می‌کنم، واقعاً بیشتر غذا می‌خورم و بیشتر از پیش خاموش شده‌ام. جان از این‌که می‌بیند حال من بهتر است خوشحال است. او یک روز کمی خندید و گفت با وجود کاغذ دیواری، حالِ‌ من رو به بهبود است. من با خنده گفتگو را ختم کردم. نمی‌خواستم به او بگویم که علت بهبود حالم موجودیت،‌ کاغذ دیواری است. ممکن بود که او بر من تمسخر کند یا شاید هم بخواهد که مرا جای دورتر از این‌جا ببرد. تا کاغذ دیواری را کامل درک نکنم نمی‌خواهم به این زودی از این‌جا بروم. یک هفته‌ای دیگر وقت در اختیار داریم و فکر می‌کنم که همین یک هفته کافی خواهد بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
حالم هیچ‌گاه این‌قدر خوب نبوده است. شب‌ها زیاد نمی‌خوابم. پیشرفت‌های طرحِ کاغذ دیواری را تماشا می‌کنم و در عوض از طرف روز، به قدر کافی می‌خوابم؛ چون چیزی جزء پیچیدگی و ملال‌‌آوری در طرح دیده نمی‌شود. همیشه شاخ و برگ‌‌های تازه‌ای در میان قارچ‌ها و سایه‌های زرد رنگ در سراسر کاغذ دیده می‌شود. با وجودی که آگاهانه سعی کرده‌ام، نتوانستم تمام آن‌ها را بشمارم.
این عجیب‌ترین رنگ زردی است که تاکنون دیده‌ام. کاغذ دیواری مرا به یاد تمام اشیای زرد رنگی که دیده‌ام می‌اندازد؛ البته نه اشیای زرد رنگ و قشنگی مانند گل‌های اکاسیا، بل اشیای کهنه، ناپاک و زشت. یک مورد دیگر نیز در این کاغذ وجود دارد، بو! از همان لحظه‌ای نخست که وارد این اتاق شدم متوجه شدم که با آن‌همه هوای آزاد و پرتوی خورشید، اتاق بوی بدی نداشت؛ اما در این اواخر که برای مدت یک هفته باران باریده و همه‌‌جا را غبار فرا گرفته بوده. فرقی نمی‌کند که پنجره‌ها باز باشد یا بسته بویی در این خانه هست. این بو به همه گوشه‌های خانه می‌خزد. گاهی متوجه می‌شوم که این بو، بال‌زنان وارد آشپزخانه می‌شود. دزدکی در اتاق نشیمن راه می‌رود. در دهلیز پنهان می‌شود. روی زینه‌ها خود را پهن می‌کند و انتظارِ‌ مرا می‌کشد. در لای موهایم خودش را قایم می‌کند؛ حتی زمانی که به سوارکاری می‌روم، وقتی رویم را می‌گردانم که غافل از آن بو نفسی تازه کنم، ناگهان در می‌یابم که آن بو در آن‌جا نیز هست. چه بوی عجییبی هم است! ساعت‌‌ها وقت صرف کردم که این بو را تحلیل کنم و بفهمم که به چه شباهت دارد. بوی بدی نیست. نخست این بوی نرم به مشام می‌رسد؛ اما با وجود این نرمی، این بوی یکی از دیرپاترین بوی‌های است که من دیده‌ام. در این هوای مرطوب، موجودیت آن بوی کاملا افتضاح است. شب بیدار شدم،‌ متوجه شدم که این بو درست بالای سرم معلق مانده است. قبلاً این بو مشامم را می‌آزرد و جداً برای دفع بو در پی سوزاندن خانه بودم؛ اما حالا به این بو عادت کرده‌ام. تنها پدیده‌ای را که همان بو به یادم می‌آورد رنگِ‌ کاغذ دیواری است. می‌توان گفت بویی است که رنگِ زرد دارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
یک علامت خنده دارِ دیگر نیز در قسمتِ پایینِ دیوار نزدیک به سطح زمین وجود دارد. رگه‌ای که دور تا دور اتاق امتداد یافته است. رگه‌ای یاد شده از عقب بیشتر وسایل اتاق به استثنای تختِ خواب عبور می‌کند. رگه‌ای دراز، مستقیم و پخش شده که به نظر می‌آید رنگ روی نقطه‌ای مشخصی به تکرار مالیده شده است. تعجب می‌کنم که چگونه چنین شکلی دیزاین شده است و چه کسی این کار را کرده است و چه منظوری داشته است؟ حلقه‌های مدور و تودرتویی که در عرض هم شکل گرفته‌اند و چندان دایره‌وار می‌چرخند و می‌چرخند و می‌چرخند که مرا به سرگیچه می‌اندازند! من واقعاً بالاخره چیزی را کشف کردم. پس از صرف مدت زیادی در تماشای این طرح‌ها در شب که رنگشان عوض می‌شود، بالاخره متوجه شدم که طرح پیش روی کاغذ قطعاً حرکت می‌کند و تعجبی ندارد؛ چون زنی که در طرح عقب کاغذ قرار گرفته است آن را تکان می‌دهد. گاهی فکر می‌کنم که تعداد زیادی زنان در عقب این طرح قرار گرفته و گاهی تصور می‌کنم که تنها یک زن در عقب این طرح قرار دارد و این زن به سرعت،‌ این طرف و آن طرف می‌خزد و تمام قسمت‌های کاغذ را تکان می‌دهد. سپس این زن در قسمت‌های بسیار روشن کاغذ آٰرام می‌گیرد و در قسمت‌های تاریک‌تر کاغذ،‌ جایی که سایه‌ها روی کاغذ افتاده‌اند،‌ این زن به میله‌ها می‌چسپد و آن‌ را محکم تکان می‌دهد. زن می‌خواهد که از شاخه‌های این طرح‌ها خود را بالا بکشد؛ اما کسی نمی‌تواند از شاخه‌های تودرتوی این طرح بالا برود. این طرح‌ها آدمی در گلوی آدمی می‌چسپند و او را خفه می‌کنند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
من فکر می‌کنم به همین دلیل است که این طرح، سرهای متعددی دارد. این سرها راهِ‌ خود را به بالا یافته‌اند و بعد این شاخه‌ها به گلوهایشان چسپیده و آن‌‌ها را خفه کرده است و این‌گونه شده که همه‌ی سرها رو به پایان افتاده‌اند و چشم‌هایشان سفید به نظر می‌رسد. اگر این سرها پوشانیده می‌شدند و یا پیش از رسیدن به بالا قطع می‌شدند به این حال زار نمی‌افتادند. فکر می‌کنم که این زن حتما در هنگام روز بیرون خواهد شد. دلیلش را به شما خواهم گفت؛ چون من پنهانی او را دیدم. من او را از تمام پنجره‌های اتاقم می‌بینم. او همان زن است که من می‌شناسم. چون همیشه می‌خزد و اکثرِ زنان در روشنایی روز نمی‌خزند. او را در همان مسیرِ طولانی زیر درخت‌ها دیدم که به نوک پاهایش چنان آهسته راه می‌رفت که کسی صدای پایش را نشنود و وقتی که گاری یا ارابه‌ای از راه می‌رسید او در میان شاخه‌های شاه توت خودش را پنهان می‌کرد. او را هیچ ملامت نمی‌کنم. حتما خزیدن و دزدکی راه رفتن در روشنایی روز بسیار اهانت‌بار است! من همیشه دروازه را قفل می‌کنم. وقتی که در روشنی روز خزیدن را تجربه می‌کنم، من این‌ کار را در شب انجام داده نمی‌توانم چون می‌دانم که حتما جان به یکباره بالای چیزی شک خواهد کرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
جان در حال حاضر بسیار درگیر و آشفته به نظر می‌آید که من نمی‌خواهم سر به سرش بذارم و اذیتش کنم. کاش جان اتاق دیگری داشت. علاوه برآن نمی‌خواهم کسی غیر از خودم آن زن را شب ببیند. گاهی فکر می‌کنم مگر ممکن است که گاهی او را از تمام پنجره‌‌های اتاقم ببینم؛ اما به هرطوری که عمل کنم، می‌بینم که در یک آن، تنها از یک پنجره می‌توانم به بیرون نگاه کنم؛ اما چه فرقی می‌کند من که او را همیشه می‌بینم. شاید او بتواند سریع‌تر از آن که من بچرخم مخفی شود. گاهی او را در کشتزارهای دور از شهر تماشا می‌کنم که به سرعت یک سایه‌ای ابر در دست یک باد تند می‌خزد. اگر تنها قسمت بالای طرح از قسمت پایین و پشت آن جدا شود و به شکل یک موجود جدا درست می شود. می‌خواستم که این کار را آرام آرام انجام بدهم و در این کار چیزی جالبی دستگیرم شده بود. اما من نباید این مورد را حالا بیان کنم. ربطی به اعتماد بیش از حدِ من به مردم ندارد.
تنها دو روز مانده است که این کاغذ کنده شده و مطمئن هستم که جان متوجه می‌شود. طوری که نگاه می‌کند را دوست ندارم. شنیدم که جان از جینی پرسش‌های متخصصانه‌ای پرسید و جینی گزارش بسیار خوبی در مورد من به او ارائه کرد. جینی از من به جان خبر داد که هروز کافی می‌خوابم با این‌که بسیار آرام هستم. جان می‌داند که من شب خوابم نمی‌برد. او از خودم نیز انواع مختلف سوال‌ها را پرسید و وانمود کرد که بسیار مهربان و دوست‌داشتنی هست؛ گویا من او را نمی‌شناسم. هنوز هم از این رفتارش متعجب نمی‌شوم. شاید دلیلش خوابیدن زیر این کاغذ دیواری برای سه ماه متوالی است. رفتار جان برایم جالب است؛ اما من احساس می‌کنم که مطمئناً جان و جینی به‌صورت مخفی از کاغذ دیواری متاثر شده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
زهی خیال باطل! امروز آخرین روز است، دیگر تمام شد. جان قرار است امشب را در شهر بماند و تا آخر شب خانه نیاید. جینی، این آدم موذی، می‌خواست در اتاق من بخوابد؛ اما من برایش گفتم می‌خواهم امشب تمام شب را به تنهایی خوب بخوابم. این را از روی تیزبینی‌ام گفتم؛ چون‌ که من حتی برای یک لحظه تنها نبودم. به تنهایی که مهتاب برآمد و اون موجود بیچاره شروع به خزیدن کرد و طرح بیرونی را تکان داد من از جا برخواستم و به سرعت رفتم تا کمکی برایش کنم. من او را می‌کشیدم و او تکان داد، من تکان دادم و او کش کرد و پیش از فرارسیدن صبح، هردوی ما قسمت زیادی از آن کاغذ را از دیوار جدا کرده بودیم. یک تکه درست یک و نیم اندازه‌ای خودم از دورا دور اتاق کندم و وقتی که آفتاب برآمد و آن طرح زشت شروع کرد که برمن بخندد با خود گفتم که این کار را امروز تمام می‌کنم!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
ما فردا از این‌جا می‌رویم و آن‌ها تمام اثاثیه‌ای اتاق مرا دوباره پایین می‌برند تا تمام وسایل را همان‌گونه که قبلاً بود بچینند. جینی با تعجب به دیوار نگاه کرد؛ اما من به او گفتم که این کار را از سر دشمنی با آن موجود آزاردهنده انجام داده‌ام. او خندید و گفت که در این کار مشکلی نمی‌بیند و خودش هم ممکن بود همین کار را کند؛ اما من نباید خودم را خسته کنم. چگونه او در حقِ‌ خودش خیانت کرد؟! اما من این‌جا هستم و نباید هیچ‌کس دیگری غیرِ من به این کاغذ دست بزند. حداقل دست فردِ زنده به آن نباید برسد. او تلاش کرد که مرا از اتاق بیرون کند - خیلی واضح این کار را کرد! - اما من گفتم که اتاق بسیار تمیز، آرام و خالی است و من می‌توانم در آن دراز بِکشم و بخوابم. از او خواهش کردم که مرا حتی برای شام بیدار نکند و هر وقت که خودم بیدار شدم او را صدا خواهم کرد.
حالا جینی و خدمتکاران رفته‌اند و همه کار تمام شده است و این‌جا چیزی نمانده به جز یک تخت‌خوابی که به زمین میخ شده و یک پارچه‌ٔ تُشک که ما آن را روی همین تخت یافته بودیم. ما امشب در اتاق پایین خواب می‌شویم و فردا با کشتی به خانه خواهیم برگشت. حالا من از این اتاق که دوباره خالی شده است خوشم می‌آید. چگونه آن کودکان این‌جا را پاره پاره کردند! ت*خت خو*اب ساییده شده است؛ اما من باید کارم را آغاز کنم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
من در را قفل کرده‌ام و کلیدها را در راهرو مقابل ساختمان انداخته‌ام. نمی‌خواهم بیرون بروم و نمی‌خواهم تا آمدنِ‌ جان کسی وارد اتاق شود. می‌خواهم او را غافلگیر کنم. این‌جا یک طناب با خود آورده‌ام و جینی متوجه آن نشده است. اگر آن زن بیرون شود و بخواهد فرار کند می‌توانم او را با این طناب ببندم؛ اما فراموش کرده‌ام که دستم به آن بالاها نمی‌رسد باید چیزی زیر پایم پیدا کنم که دستم به آن بالا برسد. این تخت هم تکان نمی‌خورد. قبلاً تلاش کردم که آن را بلند کنم. هرقدر که کوشیدم نشد. تا آن‌که احساس ناتوانی کردم و بسیار خشمگین شدم و یک تکه‌ای کوچک تخت را به دندان کندم و دندان‌هایم را آسیب رساند. بعد تمام کاغذ دیواری را تا جایی که از کف اتاق دست‌هایم می‌رسید کندم. کاغذ به صورت وحشتناکی و مسخره‌ای به دیوار چسپیده است و از چسپیدن به قسمت‌هایی که طرح وجود دارد، ل*ذت می‌برد. تمام آن سرهای بریده شده، چشمان دم کرده و گنده، رشد متناوب در خط‌‌های موازی فقط انگار به روی آدم با مسخرگی می‌خندند.
دارم بشدت عصبانی می‌شوم بیرون پریدن از پنجره تمرین خیلی خوبی خواهد بود؛ اما نرده‌های پنجره بسیار محکم است و اجازه این کار را نمی‌دهد. علاوه بر آن، به خوبی می‌دانم که چنین کاری برای من نامناسب است؛ زیرا نتیجه خوبی نخواهد داشت. حتی دوست ندارم از پنجره به بیرون نگاه کنم چون تعداد زیادی از همان زنانی که می‌خزند، در بیرون هستند و آن‌ها با شتاب زیاد در هرطرف در حال خزیدن هستند. با خودم فکر می‌کنم که نکند مانند همه‌ی این زن‌ها از همان کاغذ دیواری بیرون شده باشند. اما حالا خودم را کاملاً با طناب بسته‌ام و کسی نمی‌تواند مرا به بیرون ببرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN

SHAWN

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2022-12-02
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
147
امتیازها
33
کیف پول من
10,613
Points
71
تصور می‌کنم وقتی که شب از راه می‌رسد باید دوباره به عقب آن طرح بروم و این کار سخت است!
خیلی حسی خوبی به آدم دست می‌دهد که در این اتاق خوب باشد و هر طرفی که بخواهد بخزد. نمی‌خواهم که بیرون بروم. بیرون نخواهم رفت حتی اگر جینی از من بخواهد. در بیرون مجبور می‌شوی که روی زمین بخزی و عوض رنگ زرد، همه‌چیز سبز است؛ اما من می‌توانم آهسته روی کف اتاق بخزم.
چرا جان پشت در است؟
فایده ندارد مرد جوان در را نمی‌توانی باز کنی!
جان صدا میزند و به در می‌کوبد و دنبال یک تبر می‌گردد.
جای شرم است که این در قشنگ را کسی بشکند.
با صدای نرمی صدایش کردم:
- عزیزم، جان، کلید در منزل پایین نزدیک پله‌های مقابل ساختمان است، زیر یک برگ چنار.
صدایم باعث شد برای چند لحظه سکوت جریان پیدا کند و بعد دوباره بسیار آرام گفت:
- عزیزم، در را باز کن!
- نمی‌توانم، کلید در منزل پایین است، نزدیک در ورودی، زیر یک برگ چنار!
و بعد چندین‌بار به بسیار نرمی و آهستگی تکرار کردم و چندان تکرار کردم که مجبور شد برود و آن‌جا را جستجو کند و البته که کلید را پیدا کرد و دوباره آمد. اندکی پشت در صبر کرد و سپس گریست و پرسید:
- تو را چه شده؟ توروخدا داری چه کار می‌کنی؟!
من به خزیدن ادامه دادم؛ اما از سر شانه‌ام به او نگاه کردم و گفتم:
- با وجود تو و جین، بالاخره بیرون شدم و من اکثر کاغذ دیواری را کندم، تا تو مرا دوباره در آن نیندازی!
حالا چرا این مرد بیهوش شده است؟ ولی واقعاً بیهوش شده است؛ آن هم درست نزدیک دیوار جلوی راه من تا هروقت خواستم از سر او بخزم.

پایان.
آرشاویر سرمست
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : SHAWN
بالا