#پارت_صد_بیست_نه
سیاوش نگاهی به سیلا کرد و گفت:
- معلومه که آره عزیزم.
با حرف سیاوش سرجام خشکم زد. عزیزم؟ هم پارتنر سیلا شده هم بهش عزیزم میگه؟ برای یک لحظه از خودم متنفر شدم که چرا به همین زودی تسلیم سیاوش شدم. دستهام رو از حرص مشت کردم و نگاهی سرشار از خشم بهش کردم و از روی لجش دست سینان رو گرفتم. سینان با لبخند نگاهی بهم کرد. با خوشحالی رو به سیاوش و سیلا کرد و گفت:
- خب دیگه، بریم بچّهها.
با رفتن ما به بازار کلی لباس و ماسکهای شیک خریدیم؛ ولی توی کل مسیر حتّی نیمنگاهی هم به سیاوش نکردم؛ چون حقّش بود. بهخاطر رفتارهای مزخرفش با سیلا توی کل خرید کردن فکرم مشغول بود؛ امّا نمیخواستم جلوشون ضایع بازی در بیارم و به زور خودم رو کنترل میکردم.
با تموم کردن خرید یک شام که با نگاههای سیاوش کلاً برام کوفت شده بود رو زهرمار کردیم و به هتل برگشتیم.
***
سیاوش با وارد کردن کارت اتاقمون هر دو وارد اتاق شدیم که من بدون کوچیکترین محل از کنارش رد شدم و خریدها رو کنار ساکم گذاشتم و میخواستم سمت دستشویی برم که یکهو بازوم محکم توسط سیاوش کشیده شد. نگاه سردی به سیاوش کردم و بر خلاف میلم بازوم رو از دستهاش بیرون کشیدم و گفتم:
- به من دست نزن.
بعد با اکراه ساختگی نگاهم رو ازش گرفتم که سیاوش لجبازانه دوباره بازوم رو گرفت و با اخم گفت:
- چیه الآن قهری مثلاً؟
با لحن سردی در جوابش گفتم:
- قهر و لجبازی واسه شما بچّههاست. من دل میکنم آقا سیاوش.
سیاوش با حرفم نگاهی پر از تعجّبی بهم کرد که کمکم اخمی مهمون ابروهاش شد و توپید:
- دل کندن چیه؟ این اداها چیه از خودت در میاری جانان؟
با حرف سیاوش اخمی کردم و گفتم:
- ادا؟ من ادا در نیاردم در واقع اون تویی که ادا در میاری سیاوش.
سیاوش با حرفم ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چی میگی تو دختر؟
با عصبانیت به چشمهاش خیره شدم و با صدای لرزون گفتم:
- اتفاقاً خیلی خوب هم میفهمی دارم چی میگم.
در حالیکه با دست بهش اشاره میکردم در ادامه گفتم:
- چرا وقتی سیلا بهم گفت با سینان برو تو هیچ اعتراضی نکردی؟ هان؟
سیاوش با حرفم اخمی کرد، بهم نزدیک شد و گفت:
- چرا تو هم وقتی با سینان پارتنر شدی هیچ اعتراضی نکردی جانانخانوم؟
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
سیاوش نگاهی به سیلا کرد و گفت:
- معلومه که آره عزیزم.
با حرف سیاوش سرجام خشکم زد. عزیزم؟ هم پارتنر سیلا شده هم بهش عزیزم میگه؟ برای یک لحظه از خودم متنفر شدم که چرا به همین زودی تسلیم سیاوش شدم. دستهام رو از حرص مشت کردم و نگاهی سرشار از خشم بهش کردم و از روی لجش دست سینان رو گرفتم. سینان با لبخند نگاهی بهم کرد. با خوشحالی رو به سیاوش و سیلا کرد و گفت:
- خب دیگه، بریم بچّهها.
با رفتن ما به بازار کلی لباس و ماسکهای شیک خریدیم؛ ولی توی کل مسیر حتّی نیمنگاهی هم به سیاوش نکردم؛ چون حقّش بود. بهخاطر رفتارهای مزخرفش با سیلا توی کل خرید کردن فکرم مشغول بود؛ امّا نمیخواستم جلوشون ضایع بازی در بیارم و به زور خودم رو کنترل میکردم.
با تموم کردن خرید یک شام که با نگاههای سیاوش کلاً برام کوفت شده بود رو زهرمار کردیم و به هتل برگشتیم.
***
سیاوش با وارد کردن کارت اتاقمون هر دو وارد اتاق شدیم که من بدون کوچیکترین محل از کنارش رد شدم و خریدها رو کنار ساکم گذاشتم و میخواستم سمت دستشویی برم که یکهو بازوم محکم توسط سیاوش کشیده شد. نگاه سردی به سیاوش کردم و بر خلاف میلم بازوم رو از دستهاش بیرون کشیدم و گفتم:
- به من دست نزن.
بعد با اکراه ساختگی نگاهم رو ازش گرفتم که سیاوش لجبازانه دوباره بازوم رو گرفت و با اخم گفت:
- چیه الآن قهری مثلاً؟
با لحن سردی در جوابش گفتم:
- قهر و لجبازی واسه شما بچّههاست. من دل میکنم آقا سیاوش.
سیاوش با حرفم نگاهی پر از تعجّبی بهم کرد که کمکم اخمی مهمون ابروهاش شد و توپید:
- دل کندن چیه؟ این اداها چیه از خودت در میاری جانان؟
با حرف سیاوش اخمی کردم و گفتم:
- ادا؟ من ادا در نیاردم در واقع اون تویی که ادا در میاری سیاوش.
سیاوش با حرفم ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چی میگی تو دختر؟
با عصبانیت به چشمهاش خیره شدم و با صدای لرزون گفتم:
- اتفاقاً خیلی خوب هم میفهمی دارم چی میگم.
در حالیکه با دست بهش اشاره میکردم در ادامه گفتم:
- چرا وقتی سیلا بهم گفت با سینان برو تو هیچ اعتراضی نکردی؟ هان؟
سیاوش با حرفم اخمی کرد، بهم نزدیک شد و گفت:
- چرا تو هم وقتی با سینان پارتنر شدی هیچ اعتراضی نکردی جانانخانوم؟
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
کد:
#پارت_صد_بیست_نه
سیاوش نگاهی به سیلا کرد و گفت:
- معلومه که آره عزیزم.
با حرف سیاوش سرجام خشکم زد. عزیزم؟ هم پارتنر سیلا شده هم بهش عزیزم میگه؟ برای یک لحظه از خودم متنفر شدم که چرا به همین زودی تسلیم سیاوش شدم. دستهام رو از حرص مشت کردم و نگاهی سرشار از خشم بهش کردم و از روی لجش دست سینان رو گرفتم. سینان با لبخند نگاهی بهم کرد. با خوشحالی رو به سیاوش و سیلا کرد و گفت:
- خب دیگه، بریم بچّهها.
با رفتن ما به بازار کلی لباس و ماسکهای شیک خریدیم؛ ولی توی کل مسیر حتّی نیمنگاهی هم به سیاوش نکردم؛ چون حقّش بود. بهخاطر رفتارهای مزخرفش با سیلا توی کل خرید کردن فکرم مشغول بود؛ امّا نمیخواستم جلوشون ضایع بازی در بیارم و به زور خودم رو کنترل میکردم.
با تموم کردن خرید یک شام که با نگاههای سیاوش کلاً برام کوفت شده بود رو زهرمار کردیم و به هتل برگشتیم.
***
سیاوش با وارد کردن کارت اتاقمون هر دو وارد اتاق شدیم که من بدون کوچیکترین محل از کنارش رد شدم و خریدها رو کنار ساکم گذاشتم و میخواستم سمت دستشویی برم که یکهو بازوم محکم توسط سیاوش کشیده شد. نگاه سردی به سیاوش کردم و بر خلاف میلم بازوم رو از دستهاش بیرون کشیدم و گفتم:
- به من دست نزن.
بعد با اکراه ساختگی نگاهم رو ازش گرفتم که سیاوش لجبازانه دوباره بازوم رو گرفت و با اخم گفت:
- چیه الآن قهری مثلاً؟
با لحن سردی در جوابش گفتم:
- قهر و لجبازی واسه شما بچّههاست. من دل میکنم آقا سیاوش.
سیاوش با حرفم نگاهی پر از تعجّبی بهم کرد که کمکم اخمی مهمون ابروهاش شد و توپید:
- دل کندن چیه؟ این اداها چیه از خودت در میاری جانان؟
با حرف سیاوش اخمی کردم و گفتم:
- ادا؟ من ادا در نیاردم در واقع اون تویی که ادا در میاری سیاوش.
سیاوش با حرفم ابرویی بالا انداخت و گفت:
- چی میگی تو دختر؟
با عصبانیت به چشمهاش خیره شدم و با صدای لرزون گفتم:
- اتفاقاً خیلی خوب هم میفهمی دارم چی میگم.
در حالیکه با دست بهش اشاره میکردم در ادامه گفتم:
- چرا وقتی سیلا بهم گفت با سینان برو تو هیچ اعتراضی نکردی؟ هان؟
سیاوش با حرفم اخمی کرد، بهم نزدیک شد و گفت:
- چرا تو هم وقتی با سینان پارتنر شدی هیچ اعتراضی نکردی جانانخانوم؟
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک