#پارت_نود_نه
با نزدیک شدن بهش، مردِ غریبه تکیهاش رو از ماشین برداشت و با لبخند به زبان ترکی گفت:
- çok hoş geldiniz lm sinan kaiaghlol
(خوش اومدید. من سینان کایاغلو هستم. )
سیاوش با دیدن سینان کایاغلو با غرور دستش رو در دست سینان گذاشت و گفت:
- teşekkür ederim, ben Siavash Kamerva ve o Bayan Janan Tavakoli.
سیاوش در حالیکه دستش رو به سمت من اشاره میکرد، گفت:
(ممنونم. من سیاوش کامروا و ایشون هم خانوم جانان توکلی هستند.)
سینان نگاهی به سر تا پام انداخت و با لحن گرمی گفت:
- اوه! خوشبختم. چه خانوم زیبایی!
با تعجّب نگاهی به سیاوش، بعد رو به سینان کردم و گفتم:
- شما زبان فارسی رو بلدید؟
سینان خندهی سنگینی کرد و بدون جواب دادن به سوالم به درِ ماشینش اشاره کرد و گفت:
- بفرمایید سوار بشید بانوی زیبا.
بله! این یعنی دهن مبارکت رو بیزحمت ببند و سوار شو. پفی کشیدم و سوار ماشین شیش درشون شدم که پشت سر من سیاوش هم سوار شد و کنارم نشست و با خستگی سرش رو به مبل تکیه داد. بعد از یک دقیقه سینان هم سوار ماشین شد و مقابل ما نشست؛ چون ماشین شیش دره بود چهارتا صندلی روبهروی هم داشت و الاّن سینان دقیقاً روبهروی من نشسته بود و به رانندهاش به زبان ترکی گفت:
- حرکت کن.
با حرف سینان ماشین به راه افتاد که سینان دستی به موهای بورش انداخت و رو به ما کرد و گفت:
- نو*شی*دنی میخورید؟
سیاوش سری به معنی آره تکون داد که سینان بطری نو*شی*دنی لاکچری رو برداشت و توی لیوانی هم برای خودش و هم برای سیاوش شروع به ریختن کرد.
نوبت من که رسید، سینان خواست جامی برای منِ بدبختِ فلکزده هم بریزه که سریع سیاوش اخمی کرد و گفت:
- جانان خانوم اهل نو*شی*دنی نیستند.
سینان با حرف سیاوش ابرویی بالا پروند و نگاه متعجبی بهم کرد. سری به نشونهی اوکی تکون داد، حرفی نزد و قُلپی از نوشیدنیش خورد.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
با نزدیک شدن بهش، مردِ غریبه تکیهاش رو از ماشین برداشت و با لبخند به زبان ترکی گفت:
- çok hoş geldiniz lm sinan kaiaghlol
(خوش اومدید. من سینان کایاغلو هستم. )
سیاوش با دیدن سینان کایاغلو با غرور دستش رو در دست سینان گذاشت و گفت:
- teşekkür ederim, ben Siavash Kamerva ve o Bayan Janan Tavakoli.
سیاوش در حالیکه دستش رو به سمت من اشاره میکرد، گفت:
(ممنونم. من سیاوش کامروا و ایشون هم خانوم جانان توکلی هستند.)
سینان نگاهی به سر تا پام انداخت و با لحن گرمی گفت:
- اوه! خوشبختم. چه خانوم زیبایی!
با تعجّب نگاهی به سیاوش، بعد رو به سینان کردم و گفتم:
- شما زبان فارسی رو بلدید؟
سینان خندهی سنگینی کرد و بدون جواب دادن به سوالم به درِ ماشینش اشاره کرد و گفت:
- بفرمایید سوار بشید بانوی زیبا.
بله! این یعنی دهن مبارکت رو بیزحمت ببند و سوار شو. پفی کشیدم و سوار ماشین شیش درشون شدم که پشت سر من سیاوش هم سوار شد و کنارم نشست و با خستگی سرش رو به مبل تکیه داد. بعد از یک دقیقه سینان هم سوار ماشین شد و مقابل ما نشست؛ چون ماشین شیش دره بود چهارتا صندلی روبهروی هم داشت و الاّن سینان دقیقاً روبهروی من نشسته بود و به رانندهاش به زبان ترکی گفت:
- حرکت کن.
با حرف سینان ماشین به راه افتاد که سینان دستی به موهای بورش انداخت و رو به ما کرد و گفت:
- نو*شی*دنی میخورید؟
سیاوش سری به معنی آره تکون داد که سینان بطری نو*شی*دنی لاکچری رو برداشت و توی لیوانی هم برای خودش و هم برای سیاوش شروع به ریختن کرد.
نوبت من که رسید، سینان خواست جامی برای منِ بدبختِ فلکزده هم بریزه که سریع سیاوش اخمی کرد و گفت:
- جانان خانوم اهل نو*شی*دنی نیستند.
سینان با حرف سیاوش ابرویی بالا پروند و نگاه متعجبی بهم کرد. سری به نشونهی اوکی تکون داد، حرفی نزد و قُلپی از نوشیدنیش خورد.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
کد:
#پارت_نود_نه
با نزدیک شدن بهش، مردِ غریبه تکیهاش رو از ماشین برداشت و با لبخند به زبان ترکی گفت:
- çok hoş geldiniz lm sinan kaiaghlol
(خوش اومدید. من سینان کایاغلو هستم. )
سیاوش با دیدن سینان کایاغلو با غرور دستش رو در دست سینان گذاشت و گفت:
- teşekkür ederim, ben Siavash Kamerva ve o Bayan Janan Tavakoli.
سیاوش در حالیکه دستش رو به سمت من اشاره میکرد، گفت:
(ممنونم. من سیاوش کامروا و ایشون هم خانوم جانان توکلی هستند.)
سینان نگاهی به سر تا پام انداخت و با لحن گرمی گفت:
- اوه! خوشبختم. چه خانوم زیبایی!
با تعجب نگاهی به سیاوش، بعد رو به سینان کردم و گفتم:
- شما زبان فارسی رو بلدید؟
سینان خندهی سنگینی کرد و بدون جواب دادن به سوالم به درِ ماشینش اشاره کرد و گفت:
- بفرمایید سوار بشید بانوی زیبا.
بله! این یعنی دهن مبارکت رو بیزحمت ببند و سوار شو.
پفی کشیدم و سوار ماشین شیش درشون شدم که پشت سر من سیاوش هم سوار شد و کنارم نشست و با خستگی سرش رو به مبل تکیه داد. بعد از یک دقیقه سینان هم سوار ماشین شد و مقابل ما نشست.
چون ماشین شیش دره بود چهارتا صندلی روبهروی هم داشت و الاّن سینان دقیقاً روبهروی من نشسته بود و به رانندهاش به زبان ترکی گفت:
- حرکت کن.
با حرف سینان ماشین به راه افتاد که سینان دستی به موهای بورش انداخت و رو به ما کرد و گفت:
- نو*شی*دنی میخورید؟
سیاوش سری به معنی آره تکون داد که سینان بطری نو*شی*دنی لاکچری رو برداشت و توی لیوانی هم برای خودش و هم برای سیاوش شروع به ریختن کرد.
نوبت من که رسید، سینان خواست جامی برای منِ بدبختِ فلکزده هم بریزه که سریع سیاوش اخمی کرد و گفت:
- جانان خانوم اهل نو*شی*دنی نیستند.
سینان با حرف سیاوش ابرویی بالا پروند و نگاه متعجبی بهم کرد. سری به نشونهی اوکی تکون داد، حرفی نزد و قُلپی از نوشیدنیش خورد.
#رمان_جانان_من_باش
#شکوفه_فدیعمی
#انجمن_رمان_تک
آخرین ویرایش توسط مدیر: