دلم دریا میخواهد تا خودم را به دستانش بسپارم و تمام.
دلم یک ارتفاع بلند میخواهد بپرم و مرز ارا جا به جا کنم و در آخر تمام!
دلم بودنت را میخواهد حتی اگر بخواهی فقط سرکوفت بزنی.
من دیگر از تنهایی بیزار است، گویی فضای اتاق هر لحظه تنگ تر و تنگ تر میشود و فواطف و احساساتمرا به هم میفشارند.
قلبم از شدت بیهودگیفشرده میشود و خدا میداند تا کی میتواند تحملکند!
و سرم...
گفته بودم سرم توان درک افکارم را ندارد.
مگر نه؟!
دلم یک ارتفاع بلند میخواهد بپرم و مرز ارا جا به جا کنم و در آخر تمام!
دلم بودنت را میخواهد حتی اگر بخواهی فقط سرکوفت بزنی.
من دیگر از تنهایی بیزار است، گویی فضای اتاق هر لحظه تنگ تر و تنگ تر میشود و فواطف و احساساتمرا به هم میفشارند.
قلبم از شدت بیهودگیفشرده میشود و خدا میداند تا کی میتواند تحملکند!
و سرم...
گفته بودم سرم توان درک افکارم را ندارد.
مگر نه؟!