تصدقت گردم، این روزها هرچه مینویسم، میبینم «کافکا» قبلاً نوشته و مرا خلع سلاح کردهاست پس؛ از زبان او با تو سخن میگویم:
«عزیزترین، عزیزترینم
تو را عذاب میدهم. خواهش میکنم عزیزم مرا ببخش! یک گل رز برایم بفرست تا بدانم مرا بخشیدهای.
من در واقع خسته نیستم ولی بیحس و سنگینم و نمیتوانم کلماتِ مناسب را پیدا کنم.
آنچه میتوانم بگویم این است که؛ در کنارم بمان و تنهایم نگذار...
زندگی خیلی دشوار و غمانگیز است.
چطور آدم میتواند امیدوار باشد که خواهد توانست کسی را با نوشته برای خودش نگه دارد؟
با چنین وضعی آیا ب*وس*یدنِ تو امکانپذیر است؟
آیا کاغذِ ناقابل را ببوسم؟
اگر اینطور باشد که میتوانم پنجره را باز کنم و هوای شب را ببوسم.»
"از نامههای کافکا به فلیسه"
«عزیزترین، عزیزترینم
تو را عذاب میدهم. خواهش میکنم عزیزم مرا ببخش! یک گل رز برایم بفرست تا بدانم مرا بخشیدهای.
من در واقع خسته نیستم ولی بیحس و سنگینم و نمیتوانم کلماتِ مناسب را پیدا کنم.
آنچه میتوانم بگویم این است که؛ در کنارم بمان و تنهایم نگذار...
زندگی خیلی دشوار و غمانگیز است.
چطور آدم میتواند امیدوار باشد که خواهد توانست کسی را با نوشته برای خودش نگه دارد؟
با چنین وضعی آیا ب*وس*یدنِ تو امکانپذیر است؟
آیا کاغذِ ناقابل را ببوسم؟
اگر اینطور باشد که میتوانم پنجره را باز کنم و هوای شب را ببوسم.»
"از نامههای کافکا به فلیسه"
آخرین ویرایش توسط مدیر: