نام دلنوشته: تصدّقت گردم!
نویسنده: سپیده دم کاربر انجمن تک رمان
ژانر: عاشقانه
وبراستار: گلبرگ
مقدمه:
چقدر زود میتوان لابهلای زندگی و غوغای روزمرگی، گم شد و عشق را فراموش کرد. چقدر راحت میتوان برق چشمانی که از عشق میدرخشید، از دست داد و مانند هزاران مرد و زنی که در این شهر فقط زندهاند و نفس میکشند، روز و شب را سپری کرد، بیآنکه شیدا شد... .
راستی، آخرین باری که شیدا شدی کی بود؟ آخرین باری که دلت بیهوا لرزید و چشم به آسمان دوختی و گریستی، کی بود؟ یادت می آید؟ یکدقیقه پیش یا یکساعت پیش یا یکروز پیش یا شاید هم یکماه پیش... دلهای شیدا وقت و ساعت نمیشناسند. گاهی وسط بازار و از صدای چکش مسگران و گاهی حتی درون اتوبوس و مترو با تماشای دختر دستفروش. گاهی در جلسهای رسمی وسط یک بحث کاری پوچ و کسالتبار، دلشان از زمین و زمان کنده میشود. چشمانشان خیره میماند به نقطهای. ضربان قلبشان تند میشود و زبانشان بند میآید. اینها همه علائم بیماری است؛ اما این مرض لاعلاج، درمانی ندارد، یا با این مرض از دنیا میروی یا مثل هزاران مرد و زن دیگر، عادت کنی به چشمان بدون برق و دلی مُرده. من به این مرض لاعلاج خو کردهام...
نویسنده: سپیده دم کاربر انجمن تک رمان
ژانر: عاشقانه
وبراستار: گلبرگ
مقدمه:
چقدر زود میتوان لابهلای زندگی و غوغای روزمرگی، گم شد و عشق را فراموش کرد. چقدر راحت میتوان برق چشمانی که از عشق میدرخشید، از دست داد و مانند هزاران مرد و زنی که در این شهر فقط زندهاند و نفس میکشند، روز و شب را سپری کرد، بیآنکه شیدا شد... .
راستی، آخرین باری که شیدا شدی کی بود؟ آخرین باری که دلت بیهوا لرزید و چشم به آسمان دوختی و گریستی، کی بود؟ یادت می آید؟ یکدقیقه پیش یا یکساعت پیش یا یکروز پیش یا شاید هم یکماه پیش... دلهای شیدا وقت و ساعت نمیشناسند. گاهی وسط بازار و از صدای چکش مسگران و گاهی حتی درون اتوبوس و مترو با تماشای دختر دستفروش. گاهی در جلسهای رسمی وسط یک بحث کاری پوچ و کسالتبار، دلشان از زمین و زمان کنده میشود. چشمانشان خیره میماند به نقطهای. ضربان قلبشان تند میشود و زبانشان بند میآید. اینها همه علائم بیماری است؛ اما این مرض لاعلاج، درمانی ندارد، یا با این مرض از دنیا میروی یا مثل هزاران مرد و زن دیگر، عادت کنی به چشمان بدون برق و دلی مُرده. من به این مرض لاعلاج خو کردهام...
آخرین ویرایش توسط مدیر: