رویداد میلاد حضرت علی(ع) و روز مرد گرامی باد!

  • نویسنده موضوع F A L C O N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 377
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

F A L C O N

معاون بازنشسته
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
2,120
لایک‌ها
22,043
امتیازها
138
سن
23
محل سکونت
جهنم سبز
کیف پول من
91,486
Points
798
سطح
  1. حرفه‌ای
ای مرد
سلام به چشمان مهربان، دستان سخاوتمند، لبان ذاکر، پیشانی مردانه‌تان. مرد مصداق این شعر است:
به پیری خاطری بس شادمان داشت
به روز تلخ شِکَر در د*ه*ان داشت
روز مرد مبارک و معطر به نام نامی امیرالمؤمنین باد.

father-e1583409016783.jpg
پ. ن:
برای روز مرد مسابقه ای ترتیب داده شده به این صورت:
شرکت کنندگان متن های کوتاهی درباره روز مرد و پدر نوشته و زیر همین تاپیک برای ما به اشتراک بگذارند.
تیم داوری متن هارا ارزیابی و برنده را اعلام می‌کند.
مهلت ارسال: جمعه 00/11/29

جوایز:
نشان روز پدر
100t برای کیف پول

f5f5f5
قلبی به مولا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Ghasam.H

سرپرست بازنشسته بخش عکس
داستان‌نویس
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-08-11
نوشته‌ها
5,387
لایک‌ها
26,150
امتیازها
168
محل سکونت
جایی میون خلسه‌ی مستور:)
کیف پول من
24,940
Points
253
کرد ها به پدر میگن باوِ!
یعنی ریشه... به نظرم این قشنگ‌ترین توصیف از پدره،
پدری که ریشه‌ی زندگیمونه؛
که خودش زندگیش رو میده و می‌بازه که بچه‌اش زندگی رو ببره.
بزرگ‌ترین شادی یه پدر، دیدن برد فرزندشه!
بردی که خیلی هم چیز عجیبی نیست.
برد خلاصه میشه توی موفقیت و سربلندی، توی یه زندگی راحت، توی استقلال، توی شادی!
پدرها چیز زیادی از آدم نمی‌خوان
دلشون با همون جوراب‌های معروف خوشه،
شادیشون دیدن لبخند روی ل*ب فرزندشونه.
پدرها شاید خیلی به روز نباشن!
شاید فلان سلبریتی رو نشناسن و ندونن فلان بازیگر کیه و چه‌کاره‌ست!
شاید حرف‌هاشون با ما مشترک نباشه؛ اما ته تهش پدرن!
این یعنی تلاش می‌کنن، برای یه ر*اب*طه‌ی بهتر،
برای یه حرف مشترک،
برای لبخند،
و همین تلاش یعنی عمق عشقشون به فرزند!
دوست داشتن پدرها پنهانیه.
پدر عشقش رو به ز*ب*ون نمیاره؛ اما از توی سایه‌ها، همیشه پشت بچه‌شه، همیشه هواش رو داره.
اگه هوای ما خوبه؛ چون پدرمون هوامون رو داره.
من یه دخترم! لطیف و نرم؛ پر از احساس، نیازمند یه پناه!
دختر که باشی
میدونی اولین عشق زندگیت پدرته!
اولین بار که چشمت رو روی این دنیا باز می‌کنی، اولین صورت مردونه‌ای که می‌بینی صورت پدرته!
دختر که باشی، می‌دونی همیشه و تحت هر شرایطی، امن‌ترین مأمن جهان، بین بازوهای مردونه‌ی پدرته
وقتی دختر باشی، می‌دونی محکم‌ترین کوه و تکیه‌گاه دنیا، مطمئن‌ترین طناب نجات جهان، پدر و دست‌های مردونه‌ی پدرته
دختر که باشی، می‌دونی تا ته ته دنیا پرنسس بابایی و فرشته‌ی نگهبان زندگیت، پدرته...
پدر!
نامت به قداست خدا
مهربانی‌ات به وسعت صحرا
عشقت به عمق اقیانوس...
پدرها ریشه‌ی زندگیمون هستن!
ریشه‌های زندگیمون برقرار...
#من_نوشت به افتخار بابا، که نه تکرار میشه و نه تکراری....



معذرت می‌خوام خیلی ادبی نشد و اندکی هم طولانی شد؛ اما ترجیح دادم به جای اینکه بخوام ادبیش کنم و برای مسابقه بنویسم، فط دلی بنویسم:)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

MAHTA☽︎

مدیرارشد بازنشسته+نویسنده اختصاصی
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-15
نوشته‌ها
1,704
لایک‌ها
12,294
امتیازها
113
کیف پول من
9,051
Points
2
دستانش پینه داشت، عرق از عجین سوخته‌اش می‌ریخت و بندهای انگشتانش از ماندن در سرمای زیاد کبود شده بودند. با این اوضاع نابسامان و سخت، یقیناَ علم پزشکی برایش استعلاجی رد می‌کرد و شاید هم نسخه‌ای می‌پیچید که دوایش استراحت مطلق بود و خیالی آسوده، اما... امان از این کلمه‌ی دردناک «اما»، اما او باید به کوه‌ماندن و استواری ادامه می‌داد. برای چشمان منتظری که به دستان بزرگش دوخته شده بودند و برای لبخندهای خرگوشی کودکش که در دنیای کودکانه و رویایی‌اش او تنها ابرقهرمان بود.

روز سکوت‌های پرحرف، روز شرمندگی‌های تلخ، روز پدر مبارك💜
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : MAHTA☽︎

Ermia_9

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-12-15
نوشته‌ها
184
لایک‌ها
1,701
امتیازها
73
محل سکونت
دنیای ماگاترا(فعلا)
کیف پول من
4,247
Points
36
می‌خواهند تو را معنا کنند آنان که حتی شاید دمی نمی‌توانند کنارت بنشینند و به دردهایت گوش سپارند.
پدر یعنی...، پدر یعنی...!
من معنایی برایت سراغ ندارم. اصلا تو معنایی نداری. تو همه‌‌ی آنچه را که داشتی فدای همسر و فرزندانت کرده‌ای؛ حتی معنای پدر بودنت را... تو اصلا وقت نکردی تا برای خودت زندگی کنی...دائم میان آسایش خودت و فرزندانت، آسایش آنان را برگزیدی و طوری وانمود کردی که گویا قوی ترینی.
ولی تو هم درد میکشی، بغض میکنی و درونت زار میزنی و حتی قلبت از دیگران هم حساس تر است و تنها مانعت برای بروز احساس، غروری‌ست که با آن نمی‌خواهی خم به ابروی کسی بیاید و آب در دل کودکانت تکان بخورد. تو پیچیده‌ترین هنرمندیِ پروردگار هستی که با تمام جان دوستت دارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

دل.

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-13
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
306
امتیازها
53
کیف پول من
3,237
Points
11
پدر را میتوان غم های پنهانی
پدر را میتوان یک کوه نورانی
پدر را میتوان دریای پر مهری
کزو خیزد چنان امواج طوفانی
پدر را جان و تن بینم، پدر را از خودم بینم
پدر را ریشه و خود را، درختی سربلند بینم
تمام روز و شب فکرش، تمام ذهنو هم جسمش
تماما عاشقی کرده، مرا دیوانه ی اسمش
در این روزو در این دوران، تویی چون پادشاهمان
تویی چون شاهزاده، من، گدای رحمتت هر آن
دل
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Donya Nadali

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-06-20
نوشته‌ها
88
لایک‌ها
436
امتیازها
43
کیف پول من
15,214
Points
73
پدرم، تنها یک دوچرخه داشت.
یک دوچرخه قدیمی و از رنگ و رو رفته.
صبح ها بعد از اذان صبح، دوچرخه اش را بر می داشت و رکاب می زد.
از این سر شهر تا آن سر شهر..
در نانوایی کار می کرد و نان حلال سر سفره می آورد.
یادم می آید سوم دبستان بودم.
29 ام شهریور بود و بازار ها و خیابان ها بسیار شلوغ...
مادرم دستم را گرفت و با هم به مغازه عباس آقا رفتیم.
از آن مغازه هایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد درونش پیدا می‌شد.
دو دفتر و یک مداد، یک پاک کن برایم خرید...
من در میان قفسه های فلزی زنگ زده می گشتم و با ذوق به لوازم های رنگی رنگی نگاه می کردم.
در این میان، ناگهان چشمم به قوطی فلزی مداد رنگی ها افتاد.
چشمانم برقی زدند و دستانم بی اراده قوطی را از روی قفسه بر داشتند.
دلم برای آن چهار تا دانه مداد رنگی با قوطی فلزی اش رفته بود..
بدو به سمت مادرم دویدم و بر خلاف انتظارم قوطی را از دستم کشید و پلاستیک های خرید را برداشت و با کشیدن دستم من را از مغازه بیرون برد.
یادم می آید، تا خودِ شب روی ایوان خانه نشستم و برای مداد رنگی هایی که دلم را برده بودند گریه کردم.
30 ام شهریور شد.
پدرم آن روز صبح، طبق روال هر روز از خانه با دوچرخه خارج شد و غروبش بدون دوچرخه آمد.
مادرم متعجب دور تا دور حیاط را نگاه می کرد تا اثری از دوچرخه بیابد.
اما؛ دیگر هیچ دوچرخه ای وجود نداشت.
زیرا، پدر دوچرخه اش را برای خرید آن بسته مداد رنگی به عباس آقا فروخته بود.
من آن شب قوطی فلزی مداد رنگی را که در میان دستان پینه بسته و سوخته پدرم دیدم گریستم...
من آن شب معنای واقعی مهربانی را دیدم..
من آن شب خستگی را در چشمان لرزان پدرم دیدم..
سال ها از آن ماجرا می گذرد.
پدرم دو سال پیش بر اثر صدمه جدی که به پاها و کمرش وارد شده بود از دنیا رفت..
و من تنها از پدرم یک قوطی مداد رنگی به یادگار دارم...
پدرم چشمانت خسته، دستانت پینه بسته، کمرت خم شده، پاهایت ناتوان و قلبت مملو از درد و تنهایی بود..
روزت مبارک قهرمانه من.. ❤️

ببخشیده طولانی شد. این داستان بر اساس واقعیت بود.
🙂💔
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : Donya Nadali

kiyan

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-06-28
نوشته‌ها
5,154
لایک‌ها
23,635
امتیازها
178
محل سکونت
فارگو:)
کیف پول من
18,629
Points
1,893

3 متن برتر رویداد روز پدر توسط تیم داوری تک رمان انتخاب شد.



1- دلنوشته روز پدر Donya Nadali

2- دلنوشته روز پدر MAHTA☽︎

3- دلنوشته روز پدر دل.





نشان ویژه روز پدر به نویسندگان این 3 متن برتر اهدا خواهد شد. F A L C O N



این 3 متن در سایت تک رمان با نام نویسندگان‌شان منتشر خواهد شد. kiyan



هم این 3 عزیز و هم سایر دوستان علاقمند می‌توانند در رویداد بعدی که به مناسبت روز پدر هست شرکت کرده
و جزو برترین‌ها شوند.

 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : kiyan
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا