• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

VIP کرانچی| @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Saba.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 315
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,078
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,611
Points
1,430
"بسمه تعالی"

نام دلنوشته: کِرانچی

نام دلنویس: Saba.N (صبا نصیری)

ژانر: تراژدی، عاشقانه

مقدمه:

انگاری پالتوی پشمی خریده باشم و از فردای همان روز و میان آذرماه، دیگر باران نباریده باشد. انگاری دفتر مشقم را با ذوق و شوق و پیش چشمم، طاق به طاق باز کرده باشم و معلم، دفترها را ندیده باشد. انگاری چای دَم گذاشته باشم و اصلاً مهمانی به درب نکوبیده باشد. انگاری سربازی برگشته به قصد وصال باشم و دُردانه، عقد کرده باشد. انگاری...
انگاری در انتظارِ هیجده ساله شدن، پا به نوزده سالگی گذاشته باشم!
انگاری تمام روزِ چهارشنبه، برنامه‌ام هنر، ورزش، ورزش باشد و یکهو ناظم فریاد بزند که:
-بچه‌ها کلاس فوقِ ریاضی داریم!
انگاری به بابا سفارش کرده باشم که آمدنی به خانه، کرانچیِ محبوبم که دلیلِ کوچک شادی‌ام بود را بخرد و بابا بلد نباشد و چی‌توز طلایی بیاورد.
انگاری تمام خیابان‌ها را وجب به وجب گشته باشم و خبر برسد که تو، مریض‌حال و بَست، در خانه‌ای!
همین‌قدر تلخ و مسخره در بدحال‌ترین حالتِ ممکن به سر می‌بَرَم و نه خبر و ردی از تو هست؛ و نه طعمی از کرانچی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

آخرین ویرایش:

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,078
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,611
Points
1,430
تو را چون کرانچی دوست می‌دارم!
می‌بینمت و برق تیله‌هایت، چون آن بسته‌ی آبیِ روشن و جذابِ کرانچی، در نگاهم چشمک می‌زند. چشمک می‌زند؛ اما ممنوعه است. کرانچی برای معده‌ی خ*را*بِ من، ممنوعه است و دکتر؛ کرانچی را غدغاً کرده است. و تو را هم...
تو را چون کرانچی دوست می‌دارم!
می‌بینمت و می‌خندی و خنده‌هایت به رنگِ نارنجیِ کرانچی، دنیایم را زیباتر و رنگی‌تر می‌کنند. همانقدر شاد و دلربا. ل*ذت‌بخش و خیره‌کننده؛ اما زودگذر! چرا که هم کرانچی تمام می‌شود و هم تو...
و تو...
خیلی وقت است که تمام شده‌ای؛ اما من ادامه می‌دهمت!
تو را چون کرانچی دوست می‌دارم‌!
می‌بینمت و به گمانم لبانت باید طعم کرانچی بدهند. منتها کرانچی تند. فلفلی، د*اغ و پر از حرارت! ما که نچشیده بودیم؛ اما آن یاروی هنرمندِ نقاش که از دوست و دشمنان، خبردار شده بودیم که دلبرِ شماست، این چنین می‌گفت. می‌گفت: لبانت چون کوره و تنور د*اغ‌اند و چون انار، تُرش و مَلَس!
اشتباه می‌کند. من می‌دانم. منی که حتی زبانِ تک به تک سلول‌های تو را از بَرَم. من می‌دانم. تو خودِ کرانچی هستی و به طعم و رنگ و رویِ کرانچی!
می‌خندم. و چون می‌بینمت، غمی نیست. می‌خندم و تو، چه مردانه و کرانچی‌وار و پر از اُبهت، برای در آ*غ*و*ش گرفتنش جلو می‌روی. میان بازوانت که قرار می‌گیرد، صدای خرچ خرچ خُرد شدن کرانچی می‌آید. انگاری که قلبم، چون کرانچی و او، میان س*ی*نه‌هایت چون استخوانی نحیف خُرد شود.
روی تارهای وز و فِر موهایش را می‌بوسی و من، خیره به ب*وسه‌ی نرمِ تو، موهای خودم را لمس می‌کنم. یادِ گذشته می‌کنم. آن‌وقت‌ها که موی من هم بوی کرانچی می‌گرفت. بغضم می‌گیرد و دستم... دستم بوی غریبه می‌دهد. بوی اسپرسو.
کسی صدایم می‌زند که باعث می‌شود نگاهم از بندِ عشق‌بازی‌های تو و دلبرت جدا شود.
-خانوم؟ چیز دیگه‌ای نیاز ندارین؟
بی‌حواس می‌خندم. نگاهم به دستِ او می‌مانَد. به چیزی که سفارش داده بودم.
به کرانچی!
بی‌تاب؛ اما پر از عشق، تویی که این روزها برایم در بسته‌ای آبی‌رنگ و به‌نامِ کرانچی خلاصه شده‌ای را از دستش می‌گیرم. قطره اشک سمجم می‌چکد و مردِ جوان گارسون، می‌رود.
کرانچی را ب*غ*ل می‌‌گیرم. انقدری محکم که بسته بترکد‌. نگاهِ چند نفری و حتی تو و دلبرت به سمتم می‌چرخد. و خوشحالم که دوباره دنیایم با نگاهت، نارنجی می‌شود! می‌خندم. دخترک‌های دیگر هم می‌خندند و من، با عشق شروع به خوردنِ کرانچی می‌کنم. پسری جوان برایم تیکه می‌پراند:
-دیوونه‌ست؛ اما خوشمزه‌ست!
به دوستش می‌گوید و من را می‌گوید. دوباره می‌خندم و این خنده‌ها از گریه هم بدتر است. و حتما من هم برای او مزه‌ی کرانچی می‌دهم.
بی‌خیال می‌شوم. بی‌خیالِ تو! دلبرت. و آن پسرِ مو زردِ تیکه‌پران‌. بی‌خیالِ همه‌ی اتفاقات گذشته و آینده و می‌خواهم که کرانچی بخورم. والا به خدا! دستمان که به تو نمی‌رسد. همان کرانچیِ خودمان را بخوریم، برایمان بس است. اولین گ*از و بوی خاطرات زیر دماغم می‌پیچد. می‌جَوَم و خاطرات، پُررنگ‌تر می‌شوند. بغض می‌کنم. حالِ نامعلوم و نامتعادلی دارم. یک بار ملایم و بعد، طوفانی! چون اندازه‌های نامتعادل و غیرهمسان کرانچی!
کرانچی، کرانچی و کرانچی!
دنیایم پُر شده از این اسم و اسمِ تو!
رشته‌ی افکارم از هم پاره می‌شود و یکی از دخترها، نام کاربریِ صفحه‌ی اینستاگرامِ کافه را می‌خواهد. و آقا علیِ شَهسوارِ معروفِ، صاحبِ کافه است که جواب می‌دهد:
-به انگلیسی بزن کافه کرانچی. بیست، بیست و دو.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر تالار آموزشگاه
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نویسنده اختصاصی
مدرس
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,583
لایک‌ها
31,078
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
80,611
Points
1,430
گلویم می‌سوزد. تب دارم و دمای بدنم، چیزی ورای گرم و د*اغ بودن است. خیسِ عرق و بی‌جان، میان آ*غ*و*شِ چوبی تختم اُفتاده‌ام و ملحفه‌های تلنبار شده در کنارم، همه‌شان در حال خندیدن به این حالِ زارم. سیاهیِ اُتاق برای این حجم از نگون‌بختی کمرنگ است و دیوارها چقدر نزدیک‌تر و اتاق، چقدر تنگ‌تر شده است!
نگاهم خیره به نقطه‌ای نامعلوم و تو، در پسِ آن مغزِ کوچک و زنگ‌زده‌ی توی سرم کراوات می‌بندی. خوب نیستم. آنقدر بدحال و آشفته که به هر دری برای یک لحظه آرام شدن چنگ می‌زنم و تو، به سلیقه‌ی آن دخترکِ نقاش، دسته گُلِ رنگارنگ خریده‌ای. آه از نهادم بلند می‌شود. کاسه‌ی چشمانم باز می‌جوشد و می‌جوشد. جایی حواله‌ی س*ی*نه‌ام می‌سوزد. به سیگارِ نیمه‌جانِ اسیر در میان انگشتانم پُک می‌زنم. گلو دردم عود می‌کند و س*ی*نه‌ام آتش می‌گیرد. کامم زهرِمارتر می‌شودو دود را بیرون می‌دهم و بعد... گازی به کرانچی می‌زنم. و چرا حالم خوب نمی‌شود؟
اشک‌هایم بی‌مهابا می‌چکند. می‌خواهم به هفت سالگی برگردم. به آن دورانی که بابا و تلخی‌هایش را به یک کرانچی می‌بخشیدم. عروسک‌هایم را به بچه‌های دیگر می‌دادم که کرانچی‌هایشان را شریک شوم. و چرا کرانچی حالا به دادم نمی‌رسد؟
بیشتر می‌خورم. شاید حال‌وهوایم عوض شود؛ اما از تصور مَرد شدنت در آن کت‌وشلوارِ سیاه رنگ و خوش‌دوخت، معده‌ام به هم می‌پیچد. ناراحتی و غم، تهوعم را برانگیخته می‌کند. تمام تنم درد می‌کند و انگاری که تو، با آن نگاهِ سرد و یخ‌زده‌ات تمام تنم را تازیانه زده‌ای! انگاری که موهای سیاهت، شلاقی چرم و براق شده و بر جانم تاخته باشند و انگاری... آتشِ نفرتِ تو، دامن مرا حسابی گرفته باشد. برایِ حالم مرثیه می‌خوانم. همان شعری را می‌خوانم که تو، خیلی از شب‌ها و از پشت خط برایم می‌خواندی. با همان لهجه‌ و سبک محلیِ زادگاهت. گلویم سوزن سوزن می‌شود و اولین کلمه از شعر را که یاریم باشد، با هق هقم در هم می‌شکند. مرگ، پیشِ چشمم می‌رقصد. دهانم تلخ می‌شود. گوشی با ریتمِ منفوری می‌لزرد و نامِ تو روی صفحه، خودنمایی می‌کند. اشک‌هایم سیل می‌شوند. دستانم می‌لرزد و نمی‌خواهم که جواب بدهم و اصلا زنگ زدنت برای چیست؟
نمی‌دانم کِی قطع می‌شود؟ و کِی اعلان پیامک، بلند می‌شود؟ انگشتِ اشاره‌ی بی‌جانم پشت گوشی جا می‌گیرد و قفل، باز می‌شود. پیام آمده است. بازش می‌کنم و باد سردی تمام تنم را تکان می‌دهد وقتی که می‌خوانَم:
-قول میدم هیچ‌وقت براش کرانچی نخرم!
از زورِ غم، تمام میمیک صورتم در هم جمع می‌شود و هق هقم از سر گرفته می‌شود. نمی‌خواهم. من این حجم از خواستنِ توام با زجر و دردِ تو را نمی‌خواهم. جیغ می‌زنم و برای خودم ناله می‌کنم که تو، داری با قلبِ ویرانه‌ی من چه می‌کنی؟
چشمم هنوز روی آن پیغامِ لعنتی‌ست که پیام بعدی هم باز از تو می‌رسد:
-کرانچی بخور. حالتو خوب می‌کنه.
و تو، نمی‌فهمی که حالا و در این لحظه، حتی تمام بسته‌های کرانچیِ حاضر در تمامی کارخانه‌های تولیدش هم حال مرا خوب، نمی‌کند!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا