"بسمه تعالی"
نام دلنوشته: کِرانچی
نام دلنویس: Saba.N (صبا نصیری)
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه:
انگاری پالتوی پشمی خریده باشم و از فردای همان روز و میان آذرماه، دیگر باران نباریده باشد. انگاری دفتر مشقم را با ذوق و شوق و پیش چشمم، طاق به طاق باز کرده باشم و معلم، دفترها را ندیده باشد. انگاری چای دَم گذاشته باشم و اصلاً مهمانی به درب نکوبیده باشد. انگاری سربازی برگشته به قصد وصال باشم و دُردانه، عقد کرده باشد. انگاری...
انگاری در انتظارِ هیجده ساله شدن، پا به نوزده سالگی گذاشته باشم!
انگاری تمام روزِ چهارشنبه، برنامهام هنر، ورزش، ورزش باشد و یکهو ناظم فریاد بزند که:
-بچهها کلاس فوقِ ریاضی داریم!
انگاری به بابا سفارش کرده باشم که آمدنی به خانه، کرانچیِ محبوبم که دلیلِ کوچک شادیام بود را بخرد و بابا بلد نباشد و چیتوز طلایی بیاورد.
انگاری تمام خیابانها را وجب به وجب گشته باشم و خبر برسد که تو، مریضحال و بَست، در خانهای!
همینقدر تلخ و مسخره در بدحالترین حالتِ ممکن به سر میبَرَم و نه خبر و ردی از تو هست؛ و نه طعمی از کرانچی!
نام دلنوشته: کِرانچی
نام دلنویس: Saba.N (صبا نصیری)
ژانر: تراژدی، عاشقانه
مقدمه:
انگاری پالتوی پشمی خریده باشم و از فردای همان روز و میان آذرماه، دیگر باران نباریده باشد. انگاری دفتر مشقم را با ذوق و شوق و پیش چشمم، طاق به طاق باز کرده باشم و معلم، دفترها را ندیده باشد. انگاری چای دَم گذاشته باشم و اصلاً مهمانی به درب نکوبیده باشد. انگاری سربازی برگشته به قصد وصال باشم و دُردانه، عقد کرده باشد. انگاری...
انگاری در انتظارِ هیجده ساله شدن، پا به نوزده سالگی گذاشته باشم!
انگاری تمام روزِ چهارشنبه، برنامهام هنر، ورزش، ورزش باشد و یکهو ناظم فریاد بزند که:
-بچهها کلاس فوقِ ریاضی داریم!
انگاری به بابا سفارش کرده باشم که آمدنی به خانه، کرانچیِ محبوبم که دلیلِ کوچک شادیام بود را بخرد و بابا بلد نباشد و چیتوز طلایی بیاورد.
انگاری تمام خیابانها را وجب به وجب گشته باشم و خبر برسد که تو، مریضحال و بَست، در خانهای!
همینقدر تلخ و مسخره در بدحالترین حالتِ ممکن به سر میبَرَم و نه خبر و ردی از تو هست؛ و نه طعمی از کرانچی!
آخرین ویرایش: