• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

برگزیده دلنوشته‌ی من نفرین‌شده|catbird کاربر تک‌رمان

  • نویسنده موضوع ساعت دار
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

نظرتون درباره سطح دلنوشته " من نفرین‌شده" چیست؟


  • مجموع رای دهندگان
    3

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
هنگامی که تنها با لبخند سخن می‌گویی، هنگامی که ل*ب‌هایت را دوخته‌اند و تو از ادا کردن واژه‌ها عاجزی، هنگامی که چشمان‌ات را با دکمه‌ای دوخته‌اند و از تماشای عالم قاصری، دل دیگران به رحم نمی‌آید و این تنها وحشت است که در دلشان جوانه می‌زند. وحشت این‌که مبادا فکر انتقام به سرت بزند. وحشت این‌که مبادا دکمه‌ها را از چشمان‌ات جدا کنی. وحشت این‌که روزی نخ‌هایی را که با آن‌ها د*ه*ان‌ات را دوخته‌اند پاره کنی و سخن بگویی. وحشت این‌که روزی برسد که تنها در سکوت مطلق یکی از آن لبخندهای اجباری را به ل*ب‌هایت مهمان نکنی.
کد:
هنگامی که تنها با لبخند سخن می‌گویی، هنگامی که ل*ب‌هایت را دوخته‌اند و تو از ادا کردن واژه‌ها عاجزی، هنگامی که چشمان‌ات را با دکمه‌ای دوخته‌اند و از تماشای عالم قاصری، دل دیگران به رحم نمی‌آید و این تنها وحشت است که در دلشان جوانه می‌زند. وحشت این‌که مبادا فکر انتقام به سرت بزند. وحشت این‌که مبادا دکمه‌ها را از چشمان‌ات جدا کنی. وحشت این‌که روزی نخ‌هایی را که با آن‌ها د*ه*ان‌ات را دوخته‌اند پاره کنی و سخن بگویی. وحشت این‌که روزی برسد که تنها در سکوت مطلق یکی از آن لبخندهای اجباری را به ل*ب‌هایت مهمان نکنی.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
برخی اوقات سکوت بسیار بیشتر از سخن مفهوم دارد. سکوتی که کرورها واژه را تنها با یک نگاه ادا می‌کند. سکوت همیشه به معنای رضایت و لبخند همیشه به معنای خوشنودی نیست. برخی واژه‌ها را نمی‌شود ادا کرد مگر با سکوت، سکوت و لبخندی اجباری که کرورها زجر ته‌مایه‌شان را تشکیل می‌دهند. گاهی اوقات هم همانند من نفرین‌شده، عشق، ترس و غم مانند یک نخ و سوزن د*ه*ان را می‌دوزند. لبخندی که به اجبار روی ل*ب‌های عروسک‌ها و من نفرین‌شده حک شده است تا مبادا کسی زجر کشیدن‌های پشت لبخندها را ببیند. احساسات مانند همان دکمه، نخ و سوزن به ما چیره شده‌اند و برایمان حکم سکوت ابدی صادر کرده‌اند.
کد:
برخی اوقات سکوت بسیار بیشتر از سخن مفهوم دارد. سکوتی که کرورها واژه را تنها با یک نگاه ادا می‌کند. سکوت همیشه به معنای رضایت و لبخند همیشه به معنای خوشنودی نیست. برخی واژه‌ها را نمی‌شود ادا کرد مگر با سکوت، سکوت و لبخندی اجباری که کرورها زجر ته‌مایه‌شان را تشکیل می‌دهند. گاهی اوقات هم همانند من نفرین‌شده، عشق، ترس و غم مانند یک نخ و سوزن د*ه*ان را می‌دوزند. لبخندی که به اجبار روی ل*ب‌های عروسک‌ها و من نفرین‌شده حک شده است تا مبادا کسی زجر کشیدن‌های پشت لبخندها را ببیند. احساسات مانند همان دکمه، نخ و سوزن به ما چیره شده‌اند و برایمان حکم سکوت ابدی صادر کرده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
هر قدر که عروسک‌ها و من‌نفرین‌شده مرده باشیم؛ تو سرشار از زندگی هستی. ما جاودانه‌های مرده هستیم؛ اما تو مرده‌ای هستی که هنوز سرشار از زندگی است. مرده‌ای، اما هنوز فراموش نکرده‌ام که چطور به دنبال پروانه‌های رنگ رنگ می‌دویدی؛ با شادمانی تمام گل‌ها را چیده و در ظرف آبی می‌گذاشتی تا خانه را معطر کنند. کلبه‌ی ما با گل‌ها رنگ و بو می‌گرفت؛ اما عمر آن‌ها چند روزه و کوتاه می‌شد. گاهی هنگامی که می‌خواهی چیزی را به دست بیاوری چیز دیگری را به خاطر همان از دست می‌دهی. من نفرین‌شده، اندوه و هراس می‌خواستم و در این حین تویی که سرشار از زندگی بودی مردی! برای همیشه!
کد:
هر قدر که عروسک‌ها و من‌نفرین‌شده مرده باشیم؛ تو سرشار از زندگی هستی. ما جاودانه‌های مرده هستیم؛ اما تو مرده‌ای هستی که هنوز سرشار از زندگی است. مرده‌ای، اما هنوز فراموش نکرده‌ام که چطور به دنبال پروانه‌های رنگ رنگ می‌دویدی؛ با شادمانی تمام گل‌ها را چیده و در ظرف آبی می‌گذاشتی تا خانه را معطر کنند. کلبه‌ی ما با گل‌ها رنگ و بو می‌گرفت؛ اما عمر آن‌ها چند روزه و کوتاه می‌شد. گاهی هنگامی که می‌خواهی چیزی را به دست بیاوری چیز دیگری را به خاطر همان از دست می‌دهی. من نفرین‌شده، اندوه و هراس می‌خواستم و در این حین تویی که سرشار از زندگی بودی مردی! برای همیشه!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
تو همانند یک کودک خردسال بودی. مملو از شور و نشاط و پاکی و بی‌ریایی. درونت شعشعه‌ها می‌تابید و هیچ ظلمتی وجود نداشت. اما درون من نفرین‌شده، داج و سیاه بود. من همان پیرزن بدجنس و کهن‌سال قصه‌ها بودم و تو را نیز اسیر نفرین ابدی‌ام کردم. گل‌هایت به دست من پژمرده شد؛ به بال‌های رنگ رنگ و خوش‌نگار پروانه‌هایت تاریکی بخشیدم و تو... تو را با همان نفرین کشتم و در اعماق این بیشه‌ی نفرین‌شده دفن‌ات کردم‌. عروسک‌ها را کنارت گذاشتم؛ زیرا تو نیز همانند آن‌ها نمی‌توانستی سخن بگویی. تو نیز همانند ما مردی!
کد:
تو همانند یک کودک خردسال بودی. مملو از شور و نشاط و پاکی و بی‌ریایی. درونت شعشعه‌ها می‌تابید و هیچ ظلمتی وجود نداشت. اما درون من نفرین‌شده،  داج و سیاه بود. من همان پیرزن بدجنس و کهن‌سال قصه‌ها بودم و تو را نیز اسیر نفرین ابدی‌ام کردم. گل‌هایت به دست من پژمرده شد؛ به بال‌های رنگ رنگ و خوش‌نگار پروانه‌هایت تاریکی بخشیدم و تو... تو را با همان نفرین کشتم و در اعماق این بیشه‌ی نفرین‌شده دفن‌ات کردم‌. عروسک‌ها را کنارت گذاشتم؛ زیرا تو نیز همانند آن‌ها نمی‌توانستی سخن بگویی. تو نیز همانند ما مردی!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
من نفرین‌شده بانوی تاریکی و مرگ هستم؛ عروسک‌ها سربازهایم هستند و تو حتی با روشنایی و عشق درونت توان چیره شدن بر من را نداری. زندگی هیچ‌گاه نمی‌تواند بر مرگ پیروز شود و تو نیز با نفرین من جان می‌سپاری. پروانه‌هایت، گل‌هایت و زندگی‌ات را به اجبار این نفرین رها می‌کنی و به دست من در اعماق این بیشه‌ی نفرین‌شده دفن می‌شوی. این‌جا جایی است که عروسک‌ها حق سخن گفتن دارند، حق حرکت دارند، حق تماشا دارند؛ اما هیچکس حق زندگی ندارد.
کد:
من نفرین‌شده بانوی تاریکی و مرگ هستم؛ عروسک‌ها سربازهایم هستند و تو حتی با روشنایی و عشق درونت توان چیره شدن بر من را نداری. زندگی هیچ‌گاه نمی‌تواند بر مرگ پیروز شود و تو نیز با نفرین من جان می‌سپاری. پروانه‌هایت، گل‌هایت و زندگی‌ات را به اجبار این نفرین رها می‌کنی و به دست من در اعماق این بیشه‌ی نفرین‌شده دفن می‌شوی. این‌جا جایی است که عروسک‌ها حق سخن گفتن دارند، حق حرکت دارند، حق تماشا دارند؛ اما هیچکس حق زندگی ندارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
تو همیشه لبخند می‌زدی، ل*ذت می‌‌بردی و زندگی می‌کردی. تو بدون هیچ اجباری لبخند می‌زدی و می‌گفتی در زندگی هیچ چیز وحشتناکی وجود ندارد. تو به تاریکی و مرگ اعتقادی نداشتی. تو به اندوه و هراس اعتقادی نداشتی. تو به لبخندهای اجباری اعتقادی نداشتی. تو حتی به من نفرین‌شده و عروسک‌ها اعتقادی نداشتی. تو آن‌قدر غرق زندگی و لبخند زدن بودی که مرگ و تاریکی من نفرین‌شده را فراموش کردی. اما من به تو ثابت کردم لبخندهای اجباری را. اندوه و هراس ابدی را. تاریکی و مرگ را. وحشتناک بودن عروسک‌ها را.
کد:
تو همیشه لبخند می‌زدی، ل*ذت می‌‌بردی و زندگی می‌کردی. تو بدون هیچ اجباری لبخند می‌زدی و می‌گفتی در زندگی هیچ چیز وحشتناکی وجود ندارد. تو به تاریکی و مرگ اعتقادی نداشتی. تو به اندوه و هراس اعتقادی نداشتی. تو به لبخندهای اجباری اعتقادی نداشتی. تو حتی به من نفرین‌شده و عروسک‌ها اعتقادی نداشتی. تو آن‌قدر غرق زندگی و لبخند زدن بودی که مرگ و تاریکی من نفرین‌شده را فراموش کردی. اما من به تو ثابت کردم لبخندهای اجباری را. اندوه و هراس ابدی را. تاریکی و مرگ را. وحشتناک بودن عروسک‌ها را.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
همیشه می‌گفتی زندگی زیباست. من اما نچشیده بودم طعم‌اش را که متوجه شوم منظورت را‌. من تنها با تنفس آشنا بودم و مانند تو ل*ذت نمی‌بردم از پروانه جمع کردن و چیدن گل‌ها. هنگامی که تو رفتی زندگی قشنگ‌ات هم از ریخت افتاد‌. گل‌هایت پژمرده شدند؛ پروانه‌هایت از ظرف‌های شیشه‌ای فرار کردند یا همان جا جان سپردند؛ علف‌های هرز، باغ مقابل خانه‌ات را پوشاند و آن‌جا شد محل تنفس من نفرین‌شده!
کد:
همیشه می‌گفتی زندگی زیباست. من اما نچشیده بودم طعم‌اش را که متوجه شوم منظورت را‌. من تنها با تنفس آشنا بودم و مانند تو ل*ذت نمی‌بردم از پروانه جمع کردن و چیدن گل‌ها. هنگامی که تو رفتی زندگی قشنگ‌ات هم از ریخت افتاد‌. گل‌هایت پژمرده شدند؛ پروانه‌هایت از ظرف‌های شیشه‌ای فرار کردند یا همان جا جان سپردند؛ علف‌های هرز، باغ مقابل خانه‌ات را پوشاند و آن‌جا شد محل تنفس من نفرین‌شده!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
من نفرین‌شده نیز مانند تو روزی روح داشتم. ل*ذت می‌بردم از زندگی و‌ روحی لطیف همانند یک کودک داشتم. قلب‌ام مالامال از عشق بود و حتی نقطه‌ای از تاریکی در آن وجود نداشت. تا هنگامی که تو ل*ب‌هایم را به شکل لبخندی سرخ دوختی. نگذاشتی اشک بریزم، نگذاشتی ل*ب به سخن باز ‌کنم، نگذاشتی چهره‌ی وسیم‌ات را تماشا کنم و من را به آن من نفرین‌شده، به یکی همانند عروسک‌ها بدل کردی. لبخند را تا ابد از من گرفتی و بذر ظلمت را در دلم کاشتی. تو لبخندهایم را، اشک‌هایم را و حتی روح‌ و قلب‌ام را از من گرفتی و مجازات‌ات تنها مرگ بود.
کد:
من نفرین‌شده نیز مانند تو روزی روح داشتم. ل*ذت می‌بردم از زندگی و‌ روحی لطیف همانند یک کودک داشتم. قلب‌ام مالامال از عشق بود و حتی نقطه‌ای از تاریکی در آن وجود نداشت. تا هنگامی که تو ل*ب‌هایم را به شکل لبخندی سرخ دوختی. نگذاشتی اشک بریزم، نگذاشتی ل*ب به سخن باز ‌کنم، نگذاشتی چهره‌ی وسیم‌ات را تماشا کنم و من را به آن من نفرین‌شده، یکی همانند عروسک‌ها بدل کردی. لبخند را تا ابد از من گرفتی و بذر ظلمت را در دلم کاشتی. تو لبخندهایم را، اشک‌هایم را و حتی روح‌ و قلب‌ام را از من گرفتی و مجازات‌ات تنها مرگ بود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
برخی شب‌ها که سکوت بر کلبه‌ی نفرین‌شدمان حاکم و تنها صدای جیجیرک‌ها طنین‌انداز می‌شد؛ تو همان‌طور که در هپروت‌ و خیال‌هایت غرق بودی، بی‌هوا لبخند می‌زدی. هنگامی که دلیل لبخندهایت را می‌پرسیدم؛ بانگ بلند قهقهه‌‌ات در سکوت می‌پیچید و سکوت می‌کردی. تو رفتی، جیجیرک‌ها مرده‌اند؛ اما من هنوز دلیل لبخندهای بی‌دلیل‌ات را نفهمیده‌ام. شاید دلیل‌اش زجر دادن من بود و کرورها شاید دیگر. اما تو کنون رفته‌ای و از پاسخ دادن به سوالات عاجزی، درست همانند من نفرین‌شده!
کد:
برخی شب‌ها که سکوت بر کلبه‌ی نفرین‌شدمان حاکم و تنها صدای جیجیرک‌ها طنین‌انداز می‌شد؛ تو همان‌طور که در هپروت‌ و خیال‌هایت غرق بودی، بی‌هوا لبخند می‌زدی. هنگامی که دلیل لبخندهایت را می‌پرسیدم؛ بانگ بلند قهقهه‌‌ات در سکوت می‌پیچید و سکوت می‌کردی. تو رفتی، جیجیرک‌ها مرده‌اند؛ اما من هنوز دلیل لبخندهای بی‌دلیل‌ات را نفهمیده‌ام. شاید دلیل‌اش زجر دادن من بود و کرورها شاید دیگر. اما تو کنون رفته‌ای و از پاسخ دادن به سوالات عاجزی، درست همانند من نفرین‌شده!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار

ساعت دار

کاربر VIP انجمن
کاربر VIP انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-06
نوشته‌ها
2,235
لایک‌ها
13,241
امتیازها
243
سن
14
محل سکونت
بیشه‌ی فراموشی
کیف پول من
1,126
Points
357
در جهان هستی هر چیزی دلیل، عدل و نظمی دارد و ما با هم‌دیگر عادلانه‌ترین توافق را داشته‌ایم. تو از من یک من‌ نفرین‌شده ساختی و من با نفرین خودت جان‌ات را گرفتم. عدالت کاری با احساس ندارد. پاسخ نیکی، نیکی و احسان است و پاسخ ظلم و ستم کینه و انقام. در این میان بخششی وجود ندارد‌. بخشش با منطق هم‌‌خوانی‌ای ندارد. انسان‌ها نمی‌توانند اتفاقات فراموش کنند. هر قدر هم بخواهند ببخشند نمی‌توانند ظلم و ستم را به دست فراموشی بسپارند. من نفرین‌شده نیز تو را بخشیده‌ام؛ اما هرگز توان فراموشی لبخندهای بی‌دلیل‌ات را ندارم.
کد:
در جهان هستی هر چیزی دلیل، عدل و نظمی دارد و ما با هم‌دیگر عادلانه‌ترین توافق را داشته‌ایم. تو از من یک من‌ نفرین‌شده ساختی و من با نفرین خودت جان‌ات را گرفتم. عدالت کاری با احساس ندارد. پاسخ نیکی، نیکی و احسان است و پاسخ ظلم و ستم کینه و انقام. در این میان بخششی وجود ندارد‌. بخشش با منطق هم‌‌خوانی‌ای ندارد. انسان‌ها نمی‌توانند اتفاقات فراموش کنند. هر قدر هم بخواهند ببخشند نمی‌توانند ظلم و ستم را به دست فراموشی بسپارند. من نفرین‌شده نیز تو را بخشیده‌ام؛ اما هرگز توان فراموشی لبخندهای بی‌دلیل‌ات را ندارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : ساعت دار
بالا