کامل شده پسر هیزم فروش

  • نویسنده موضوع Chorrty
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 1K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Chorrty

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-19
نوشته‌ها
22
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
145
Points
0
نام داستان: پسر هیزم فروش
نویسنده: Chorrty

#پارت 1


در روزی از این روز ها پسرکی که برای کمک به پدرش که در بستر بیماری بود هر روز صبح شروع به هیزم شکستن میکرد و میفروخت.
پسربچه که نیما نام داشت و ۱۵ ساله بود،چند سال پیش مادرش را بر اثر بیماری از دست داد . پس از آن قول داد که همیشه مراقب خواهر کوچکش به اسم نرگس باشد و همیشه با فروختن هیزم دارو های پدرش را تامین میکرد.
روزی نرگس با حسرت از عروسکی زیبا با موهای طلایی صحبت میکرد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Chorrty

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-19
نوشته‌ها
22
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
145
Points
0
#پارت 2
آنقدر معصومانه و با حسرت میگفت که نیما دلش به حال نرگس سوخت
آن روز سعی کرد هیزم بیشتری بفروشد تا برای خواهرش، عروسک مو طلایی را بخرد،اما عروسک گرانتر از آن چیزی بود که او فکرش را میکرد و حتی پولی برایش باقی نمی ماند که داروهای پدرش را بخر!
به همین دلیل، هر روز زودتر از روزهای دیگر سر کارش می رفت.
چند روز به همین روال پیش میرفت تا اینکه نیما خسته شد.
روی زمین نشست و قطرات اشکش سرازیر شدند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Chorrty

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-19
نوشته‌ها
22
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
145
Points
0
#پارت3
میان اشک هایی که میریخت گفت:چرا؟چرا باید زندگی من چنین باشد که حتی پول یک عروسک و یک مشت قرص را نداشته باشم؟
نگاهی به دور و برش انداخت با دستان کوچک و یخ زده اش اشکانش را پاک کرد و به هیزم شکستن ادامه داد.
شب بسیار خسته بود.خیلی زودتر از شب های گذشته به دنیای خواب رفت.
خواب مادرش را میدید که با لباسی سفید و زیبا با موهایی لَخت و صاف به او نگاهی میکند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Chorrty

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-19
نوشته‌ها
22
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
145
Points
0
#پارت 4
مادر آهی کشید و گفت:پسرم... ناامید نشو.... زندگی خوبی در پیش روی تو است!!
نیما با صورتی خیس از عرق سرد از خواب پرید... نگاهی به اطرافش انداخت اما مادرش را ندید. با ناراحتی و با صدایی پر از غم گفت:ای کاش خواب نبود.... ای کاش.
بلند شد،لیوانی آب نوشید و دوباره به خواب رفت.
روز های بعد پر انرژی تر شروع به کار می کرد.
بالاخره پول عروسک و دارو های پدرش جور شد.
برای خرید دارو ها به شهر رفت و عروسک موطلایی را برای نرگس خرید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Chorrty

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2021-05-19
نوشته‌ها
22
لایک‌ها
61
امتیازها
13
کیف پول من
145
Points
0
#پارت 5
نرگس، ذوق زده به عروسک نگاه می انداخت و هر دقیقه از نیما تشکر میکرد.
حال پدر نیما روز به روز بهتر میشد تا اینکه بیماری را شکست داد و همراه نیما هرروز برای شکستن هیزم به جنگل میرفت.
آنها انقدر کار کردن که توانستند خانه ای در شهر بخرند و مجبور نبودند برای خرید کلی راه را طی کنند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا