کامل شده دلنوشته ی پادکست | malihe2174 کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
امروز باد می‌آمد، برگه‎های آزمایشات تو را کنار دستم گذاشته‎ بودم؛ چشمانت را گرد نکن! تک‌تک شان را که تو به من داده ‏‎بودی، همه‌شان را داشتم.
بادی آمد و به ناگهان تمام برگه‌ها را با خود به هوا برد! چشمان خیسم، وحشت‌زده به پیِ‎شان دوید و پاهایم.‏
اما؛ انگار باد نامرد آن‎ها ‏را برای، تو به آسمان‎ها آورده! به من بگو بی معرفت تو که آسمانی شده ای، دگر برگه‌ها را می‌خواستی چه‌كار‏؟
نامرد! داشتم با آن برگه‎ها گریه می‌کردم، غصه می‌خوردم، دلتنگی می‌کردم. آخرین یادگاری‌ات را هم گرفتی! مگر اسمت مهراد نبود، یار من؟ مهراد؛ یعنی جوانمرد! این جفاها که می‌کنی، رسم جوانمردی است؟ تو بگو هست یا نیست!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
تمام من در تو بود؛ اما در تو، منی وجود ندارد. می‌گفتی گریه‌ام دیوانه‌ات می‌کند، عشق من. دو روزِ است، اشک چشمانم طغیان کرده‌ست.‏
سد مقاومت تا آخرین نفس تاب آورد؛ اما الان دیگر مرا نایی نیست! خوب من، دلبر چشم زمردی نازم؛ حرف بسیار است و فاصله بسیارتر.
کاش ببخشی این خسته‌ی دل چرکین رنجیده خاطر را، که دگر بی‌تو جانی برای جنگیدن ندارد!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
میدانی جانم؟
عاشق اینم که باز هم بپرسم، نمی‌خواهی بخوابی جانم؟ و تو زل بزنی به چشمان خسته‎ی خمارم و بگویی "قهوه را من دم کنم یا دم می‌کنی! " ‏قهوه را همه دم می‌کنند و اما تو، نمی‌دانی چه قهوه ی تلخ نابی دارد چشمانت!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
می‌دانی جانا؟ تو افسون‌‎گری!‏
چرا هربار که چیزی مرا می‌شکند؛ یکی از پادکست‌هایت را به دستم می‌رسانند. چرا درست، وقتی که نابودم؛ صدایت مرا از غم‌هایم رها می‌کند.
جانا بیا!‏
بیا بگو، چرا صدایت جوری ست که انگار، تو نفس می‌کشی هنوز!
جانا بیا بگو!‏
بیا بگو، که چگونه صدایت مرا افسون می‌کند! چگونه متن پادکست‌هایت مرا طلسم می‌کند!‏
بگو از کدام دریچه‌ی جهان مرا می‌بینی که، هربار که با تمام وجود گریه می‌کنم؛ تو می‌آیی و صدایت پخش می‌شود.
جانا، با چه دلی یاد بیآورم که تو دیگر، در این جهان نیستی! دیگر چگونه بیاد بیآورم که از تو هیچی برای من، جزء‏ چند پادکست باقی نماند!
جانا، دلم تنگ آغ*و*ش توست، صدایت را بر روحم حک کرده‌ام؛ اما اغوشم از تو خالی‌ست!‏
بیا جانا، بیا!‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
دلم، آن بانوی رقصنده‌ی سرخ‌پوشِ پادکست تانگویِ اعتراض را می‌خواهد؛ آن‌قدر آرام و آن‌قدر متین! آن‌قدر با شهامت، که گلوله های جبر روزگار حریفش نشد؛ چه برسد گلوله‌های سربازان!‏
خب من، دلم آن تانگو با تو را در خیابان‌های زندگی می‌خواهد. آن‌جا که آدم‌ها و سختی‌های روزگار، قلبمان را هدف رفته‌اند. دلم یک ر*ق*ص می‌خواهد، در خیابان لارامبلای بارسلون. هرچند که پایانش مرگ باشد؛ پاره‌پاره شدن قلب‌هامان به سان انار باشد.
خب من، این روزها دلگیرم یا هنوزم دلم گیر است نمی‌دانم! می‌دانی جانا؟ خسته شده‌ام از نوشیدن قهوه‌ی قجری نبودنت!‏
از این حجم از رفتن‌ها و نیامدن‌ها، دلم تانگوی اعتراض با تو را، در خیا*با*نی پر از سربازان بی‌رحم تقدیر می‌خواهد!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
می‌دانی جانا!
تیکه کلامت همین بود! چه وقت‌هایی که آن نگاه خاصت، دل مرا گرم می‌کرد؛ چه حالا که دل به آغ*و*ش خاک داده‌ای. این می‌دانی جاناهایت، این روزها ورد زبانم شده. اخر می‌دانی جانا! امروز که تو را دیدم، زیباتر شده بودی! منورتر، مهربان‌تر.
تجربه‌ی مرگ اگر باز هم با تو باشد، خوب ست. باز هم فرشته‌ی مرگم باش! من امروزهایم را برای فردای رسیدن به تو می‌شمارم جانا.‏
مهربان من، عزیزترینم، می‌دانم که می‌دانی، می‌دانم که می‌بینی و می‌دانم که می‌دانی! چه روی این کره ی خاکی باشم یا نباشم، تا وقتی که نفس می‌کشم، دوستت دارم! محبوب من، زیبای من، وعده ما؛ اما این بار باشد تا قیام قیامت.‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

ملیحه کرمی

کاربر اخراج شده
کاربر اخراج شده
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-16
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
3,397
امتیازها
63
محل سکونت
انزلی
کیف پول من
0
Points
0
می‌دانی امروز چه روزی‌ست؟ امروز روز خاصی، در تقویم شمسی نیست. امروز روز رسیدن من به این باور است، که من باید بی‌تو باشم و بی‌امید آمدنت.
امروز روزی‌ست که با خود عهد بستم، بی‌تو به چیزهایی غیر از تو فکر کنم. به زندگی‌ای نو، آرزوهایی نو با مشعل‌هایی که تو در پادکست‌هایت به دستم می‌دهی.‏
ای نور درخشان ره تاریک من.‏
پایان.
14 اسفند1398
23:04‏
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
امضا : ملیحه کرمی

+unknown

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2019-12-22
نوشته‌ها
507
لایک‌ها
6,869
امتیازها
110
محل سکونت
گورستان قلبها
کیف پول من
-4
Points
0
1242
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : +unknown
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا