چایهای استکان گیرم
در تب ل*بهای یاری ماندهاند.
چای را میگویمت!
آنهم در پس آسمانی دلنشین،
در نگاه خفتهای جا مانده است
ابر بارید و او گرمتر از سرخیِ واژ،
منتظر، در حسرت یار مانده است!
در تب ل*بهای یاری ماندهاند.
چای را میگویمت!
آنهم در پس آسمانی دلنشین،
در نگاه خفتهای جا مانده است
ابر بارید و او گرمتر از سرخیِ واژ،
منتظر، در حسرت یار مانده است!
آخرین ویرایش توسط مدیر: