دلنوشته‌ی مغزهای مُرده | @Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Saba.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 379
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
"بسم الله الرحمن الرحیم"



نام اَثر : مغزهایِ مُرده
دلنویس : Saba.N (صبا نصیری)
ژانر : تراژدی

مقدمـه :

آسمان پُر از گَرد و غبارِ حسرت و کینه. خیابان ها پُر از سایه های انسان های کثیف و آلوده به گناه. شهر بوی مرگ می دهد. بویِ مریضی! خورشید به جای بخشیدنِ شادی و طراوت، پرتو های سیاه و آمیخته به جدایی و دروغ را بر مردم می تابد. اینجا همه چیز برعکس است! زندگی، نویدِ عشق، نه! مُژده به مرگ می دهد. زندگی، سوق به سویِ صداقت و دوستی که نه، راهِ خنجر بازی را یاد می دهد. این شهر، زندگی کردن بلد نیست. این شهر پُر است از مغزهای مُرده!

#صبا_نوشت
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
رژ ل*بِ بنفش رنگش را برای بار چندم بر پشت چشم هایش کشید و ریملِ نه چندان خوش مارکَش را به ل*ب رساند. تماماً سیاهش کرد. مدادِ سبز رنگ را با فشار بر گونه هایش کوبید و در آینه لبخند زد. به جای دندان های زرد رنگش، چشمانش درخشیدند. برقِ اشک، در تیله های رنگ و رو رفته اش، حسابی جا خوش کرده بود. بی اراده اشک ریخت و مگر نمی خواست محبوب شود؟ مگر مَردُم همین را دوست نداشتند؟ همین که عجیب و غریب آرایش کنی و لباس های مسخره بپوشی؟ مگر او هم توجه نمی خواست؟ پس چرا حالا گریه می کرد؟ پَد کِرم صورتش را بر روی رنگِ سبزِ نشسته بر روی گونه اش کشید. سبزِ وحشی، بیشتر پخش شد. پخش شد و دخترک بیشتر گریست. خودش را گُم کرده بود! میانِ رنگ ها گیر کرده بود و نمی دانست چطور باید از این قلبِ آلوده به نفرت و مغزِ مُرده اش فرار کند؟ دستمال مرطوب را روی صورتش کشید. محکم. با خشم و پر از حس تنهایی! مغزش به حتم خوابیده یا مُرده بود! کسی را نداشت. برای همین قیچیِ تیزِ اَبرویَش را با حرص توی رگ دستش کوبید. با پاره شدنِ پوستش و فوّاره دادنِ خون، قیچی را بالاتر کشید. او... مغزش مُرده بود!

#صبا_نوشت
#مغزهای‌مرده
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
و شاید نبودنِ تو؛
همان تَرکه ی چرم و براقی باشد که بر تنِ خیس و یخ‌زده‌ی من تازیانه می‌زند!
نبودنِ تو؛
شاید همان آفتابِ سوزانی باشد که بر تنِ آتش گرفته و نشسته بر صحرایم سیلی می‌زند!
نمی‌دانم.
مغزِ مُرده‌ام تشخیص سرد و گرم بودن را نمی‌‌دهد. فقط می‌دانم که نبودنِ تو درد که نه، زجر دارد! انگاری که من نشسته باشم و از کسی بخواهم که تنم را چنگ بزند. انگاری ایستاده باشم و بخواهم زیر پاهایم کلی میخ و ذغال د*اغ بریزند. انگاری آخرین مهلتِ زنده ماندنم باشد و بخواهم که گلوله را مستقیم به قلبم نشانه بروند. از مغزِ عادی برنمی‌آید این دیوانه‌بازی‌ها...
گفته‌ بودم که،
مغز‌ مُرده‌ام!
مغز مُرده‌ام ولی؛ به گمانم برگشتنِ تو احیای قلبی و مغزی را بتواند باهم انجام بدهد.

#صبا_نوشت
#مجموعه‌دل‌نوشته‌های‌مغزهای‌مرده
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
دست می‌اندازم و قلبم را از س*ی*نه‌ بیرون می‌کشم. درد نمی‌کند. فقط کمی، جایش می‌سوزد! آخر خیلی وقت است که به او سر نزده‌ام.
روی میز و جلوی چشمم می‌گذارمش و خوب براندازش می‌کنم.
یک چهل، پنجاه‌تایی لکه‌ی سیاه دارد. انگاری که آبله‌مرغان گرفته باشد!
یک هزار و خورده‌ای تایی هم شکستگی و کمی آن طرف‌تر و متمایل به بطن چپ، مقداری جراحت!
با بغض می‌خندم و نگاهم ناخداگاه رنگ ترحم می‌گیرد. دستم را نوازش‌وار به سر و رویش می‌کشم. طفلکی جایِ سالم ندارد!
نفس نفس می‌زند و من خیره به جان دادن‌هایش، گوش به خِس خِس میانِ صدایش می‌سپارم وقتی که می‌گوید:
-چیه؟ نگاه کردن داره حال و روزِ من؟
با بغض سری به نشانه‌ی نفی تکان می‌دهم. معلوم است که نگاه کردن ندارد!
اما اوست که طلبکار و پُر از کینه ادامه می‌دهد:
-خیالت راحت شد؟ الآن مطمئن شدی که از دست و پا اُفتادم؟
اشک سمجم می‌چکد. من حال و روز بدش را نمی‌خواستم!
نوازشش می‌کنم. شاید که آشتی کند. اما؛ دل او پُر تر از این حرفهاست مثل اینکه.
-چقدر گفتم نیازی نیست با اون مغزِ سیاهِ پوسیده‌ت تصمیم بگیری؟ به خیالِ خودت گمون کردی هر کی با عقل رفت جِلو، عاقله! ولی ندونستی که نه! اینطوری‌هام نیست. هرچقدر تو با اون تیرگیِ مغزت بری جلو، به همون اندازه من لِه می‌شم! به همون اندازه من اذیت می‎‌شم!
با تکانِ سرم، تاییدش می‌کنم. حق با اوست. نابودش کرده بودم. اوایل با مهربانی‌ها و سادگی‌های بیش از حدم و آخرهایِ کار... با تصمیم‌های نابه‌جایِ آن مغزِ مُرده! همان دَمی نابودش کرده بودم که مغزم گفته بود:
-انتقام بگیر! حقت رو از تک‌تکِ کسایی که حالت رو بد کردن، پس بگیر!
همان دَم و با حرفِ آن مُرده‌ی سیاه، قلبم را تکه‌تکه کرده بودم و آخ که لعنت بر من! نمی‌دانستم که انتقام، شیرین نیست. زجر دارد و چه بسا که بیشترش سهمِ خودم خواهم شد!
افکارم از هم پاره می‌شوند وقتی که قلبم دلگیر می‌پرسد:
-الآن آرومی؟!
جوابی نمی‌دهم که شاکی صدایش را بالا می‌بَرَد:
-با توام مغز مُرده!
من را می‌گوید! بغضم بالاخره می‌شکند و گریه‌ام را بی‌مهابا بروز می‌دهم. آرام نبودم. هنوز هم نیستم و... من، آدمِ انتقام گرفتن نیستم!
میان هق‌هایم جوابش را با پشیمانی می‌دهم:
-نیستم! هیچ‌وقت هم آروم نبودم. کمکم کن!
جمله‌ی آخرم، التماس گونه است. اما اوست که به التماسم بی‌رمق می‌خندد.
-از من کمک می‌خوای؟ از منی که هیچی ازم نمونده؟
نفسِ آخر را می‌کِشَد انگار...
-اینجا ته خطه! حالا تو موندی با یه مغز و یه قلبِ مُرده!



#صبا_نوشت
#مغزهای‌مرده
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
تو که نیستی،
پاییز می‌شود!
حالِ من، زرد
دلم تنگ و در مغزِ کوچکم جنگ می‌شود!
تو که نیستی،
خاطره‌ها همه سرباز و مدافع می‌شوند.
بر تنِ زخم‌وزیلم، همه چَنگ پشتِ چنگ می‌شوند!
تو که نیستی،
دردها از هر دری جذب می‌شوند.
بر روحِ مَرگ‌زده‌ام، زهر روی زهر می‌شوند!
تو که نیستی،
فاصله‌ها قد می‌کشند.
میانِ من و تو، سنگ روی سنگ می‌شوند!
تو که نیستی،
دوست و دشمن همه‌شان تیم می‌شوند.
از فراقِ تلخِ ما، کِل؛ پشتِ کِل می‌کشند!


#صبا_نوشت ✍🏼💙
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,994
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
پاییز نیامده، زلف‌هایت را پریشان کرده‌ای.
با یک نگاه و یک کلام، قلبِ صعب‌العلاجِ ما را ویران کرده‌ای.
ریا نباشد حتی،
با آن لبخندِ کنجِ لبت؛ مغزِ مُرده‌مان را تماماً احیا کرده‌ای!
نه کلامِ عاشقانه و نه ب*وسه‌ی پر حرارتی در میانمان اما؛
بر قلبِمان سالیانی‌ست که لانه کرده‌ای!
با غمزه و کرشمه‌ات، پَر پروازمان را چیده اما؛ خودت بر بامِ دیگری پرواز کرده‌ای!
دلبری، مشقِ هر روزَت اما؛ شبِ ما را برایمان زهرِ مار کرده‌ای!
دلتنگی و گِله‌هایمان را زِ گوش‌هایت بیرون،
وَ بیشتر از پیش برای رقیبان جلوه کرده‌ای!

#مجموعه‌دل‌نوشته‌های‌مغزهای‌مرده
#صبا_نوشت 💙✍🏼
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا