بیوگرافی زندگی‌نامه حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی|عالم

  • نویسنده موضوع L A D Y
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1
  • بازدیدها 231
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

L A D Y

مدیر بازنشسته
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-12
نوشته‌ها
1,767
لایک‌ها
22,009
امتیازها
138
سن
18
کیف پول من
7,178
Points
124
راز سجده فرشتگان(آیت الله نخودکی اصفهانی)

مردان خدا پرده‏های پندار دریده‏اند و در همه عالم، تنها طلعت دل‏آرای یار را دیده‏اند. آن بیداردلان، گرد هستی را از خود افشانده‏اند و بانشان بی نشانی به كوی بی‏نشان دوست ره برده‏اند. مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودكی1، از بی نشانان پاك و رها شده از زندان خاك است. پیر روشن ضمیری كه آسمانیان او را بهتر از زمینیان می‏شناختند. بزرگ مردی كه علم را باعمل و بندگی حق را با خدمت به خلق، همراه ساخته بود. آن عالم پارسا در سال 1279ق. در اصفهان دیده به جهان گشود. زبان و ادبیات عرب را در این شهر فراگرفت و از درس فقه و فلسفه عالم عامل، مرحوم آخوند ملامحمد كاشی، بهره‏های فراوانی برد.
فلسفه و حكمت را از مرحوم جهانگیرخان قشقایی آموخت؛ سپس برای تكمیل معارف دینی روانه نجف اشرف گردید و از خرمن دانش مرحوم حاج سید محمد فشاركی و مرحوم حاج سید مرتضی كشمیری توشه‏ها اندوخت. استاد او در اخلاق و تزكیه نفس، مرحوم حاج محمد صادق تخت‏پولادی بود كه از هفت سالگی تحت تربیت و مراقبت آن مرد خدا قرار گرفت. در سال 1327 ه.ق، مجاور بارگاه ملكوتی حضرت رضاعلیه‏السلام گردید و تا پایان عمر با بركتش در آن جا اقامت گزید.
آن مرد الهی با آن كه به عبادت، مجاهدت، ریاضت، زیارت و اعتكاف در مكان‏های مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولی خود می‏فرمود: «روح همه این اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام علیها است و بدون آن، این‏گونه اعمال، چون جسمی بی جان است و اثری ندارد.
آن عالم ربانی و عارف صمدانی در واپسین دم زندگی‏اش، پسرش را چنین وصیت و سفارش می‏نمود:

• نمازهای یومیه خود را در اول وقت آنها به جای آر.
• در انجام نیازهای مردم، هر قدر كه می‏توانی بكوش و هرگز میندیش كه فلان كار بزرگ از من ساخته نیست؛ زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او رایاری خواهد كرد.
• سادات را بسیار گرامی و محترم شمار و هر چه داری در راه ایشان صرف كن و از فقر و درویشی در این كار پروا نما.
• از سحرخیزی و نماز شب غفلت مكن و تقوا و پرهیز را پیشه خود ساز.


سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشید روح آن شیفته حق، در افق مغرب زندگانی غروب كرد و روان پاكش به عالم قدس و بقا پر كشید.
ب*دن پاكش بنابر وصیت خودش در آستانه یكی از درهای ورودی حرم مطهر رضوی علیه‏السلام به خاك سپرده شد تا ب*وسه‌‏گاه كف پای زائران آن امام همام باشد. بر روی سنگ قبر ایشان این عبارت نوشته شده است: تربت كیمیا اثر، مقتدای اهل نظر، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی طاب ثراه2.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

L A D Y

مدیر بازنشسته
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-12
نوشته‌ها
1,767
لایک‌ها
22,009
امتیازها
138
سن
18
کیف پول من
7,178
Points
124
از مرحوم حاج شیخ حسنعلی، حكایت‏های فراوان و عجیبی نقل شده كه بیان‏گر جایگاه رفیع و عظمت روحی و معنوی اوست. داستان زیر نمونه‏ای از آنها است:
شبی از شب‏های زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانه‏های سفید برف را به نشانه پاك‏دلی و صفا، دامن‏دامن نثار زمین می‏كرد و رحمت و مهربانی برای زمینیان به ارمغان می‏آورد. صدای گام‏های سنگین مردی سبك‏بال كه از پله‏های پشت‏بام حرم قدسی امام رضاعلیه‏السلام بالا می‏آمد، به گوش می‏رسید. پله‏ها را یكی یكی پشت سر گذاشت و به پشت‏بامی كه بام دنیا، بلكه بام ملك و ملكوت بود، قدم گذاشت. سجاده‏اش را كنار گنبد زرد رضا علیه‏السلام ـ كه قبله اهل دل و مطاف كروبیان بود ـ گشود. گرمی یاد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاری دل‏انگیز و برف روی پشت‏بام را مخملی نرم و سفید ساخته بود.
حرارت درونش، سوزش سرما را از یادش برده بود و لطافت روحش، سختی و زمختی زمین را. از گنبد زرین رضوی‏علیه‏السلام دو شعاع نور از توحید و ولایت تا كهكشان پرتو افشانی می‏كرد و در بی كران‏ها به هم می‏پیوست. او آماده نماز شد. عظمت حق، قلب و اعضایش را خاضع ساخته بود و خود را یك‏سره در برابر وجودی بی كران و بی انتها می‏دید. در هیچ چیز، جز او نشانه‏ای از هستی نمی‏یافت. دو شستش با زبان حق‏گویش با هم به حركت درآمدند و بانگ تكبیر رسا و كوبنده‏اش، جز دوست همه چیز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقیانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حركت در آمد تا سرانجام جلال و شكوه حق او را به كرنش و ركوع واداشت؛ خم شد وبه ركوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودكی بود.
خادمی كه مسئول بام حرم مطهر بود، می‏گوید: آن شب برای بستن در پشت بام از پله‏ها بالا رفتم. مرحوم حاج شیخ حسنعلی را بالای بام و در كنار گنبد مشغول نماز و در حال ركوع دیدم. ركوعش طولانی شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولی او همچنان در حال ركوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پایین آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش تركید و سفره دلش را حسابی خالی كرد و س*ی*نه زمین را از برف سنگین ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شیخ بودم و با عجله از پله‏های بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دل‏دادگی و عشق و پاك‏بازی و معنای عبادت و تعظیم و ركوع را به تماشا نشستم. دیدم شیخ حسنعلی در همان ركوع آغاز شب است و پشت ایشان با سطح برف برابر. برف نیز از چنین معراجی سرخوش بود واز این كه همراه با جناب شیخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبی راه یافته بود، به خود می‏بالید.3
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا