به نام آفریدگار قلم
نام دلنوشته: سقوط یک رویا
نویسنده: LEOPARD کاربر تک رمان
ویراستار: queen lovely
ژانر: تراژدی، عاشقانه
***
یک لبخند، یک آ*غ*و*ش... یک آ*غ*و*ش که درونش گم میشوی. کسی با نهایت عشقش تو را و شانههایت را در آ*غ*و*ش خویش میفشارد. گرمای تنش را با ولع میبلعی. این زیباترین بهانه یک مسافر برای امید داشتن به بازگشت میشود.
هزار و یک رویا؛ هزار و یک خاطره، در مواظب خودت باش؛ یا رسیدی زنگ بزنها، خلاصه میشود! لبخندی بهروی هم میپاشند و میروند و یکی از طرفین( باشه زنگ میزنم را هم چاشنی میکند!)
میرود که سوار ابرها شود. دنبال آرزوهایش، رویاهایش بدود.
خدا میداند که چقدر دل تنگی راهی آنکس که قرار است برود میکنی! خدا میداند شاید این آخرین باری است که به او میگویی رسیدی زنگ بزن. آخر تو چه میدانی که این اصلا آخرین بار بود که گفتی( من رو بیخبر نذاریها)!.
اصلا تو چه میدانی قرار است مسافری که بدرقه کردهای مسافر زمانهای دور شود و دیگر هیچ خبری نیست که از او بیاید!.
آخر تو از کجا بدانی که قرار است؛ مِن بعد با خاطرات زندگی کنی!.
چه بسا اگر میدانستی از تمامی لحظاتت بهره میبردی. نگاهش را بر روحت حک میکردی و صدایش را به گوش جان میسپردی!.
شاید اگر میدانستی این آخرین فرصت با هم بودن است، بیشتر نگاهش میکردی!
شاید اگر میدانستی...
نام دلنوشته: سقوط یک رویا
نویسنده: LEOPARD کاربر تک رمان
ویراستار: queen lovely
ژانر: تراژدی، عاشقانه
***
یک لبخند، یک آ*غ*و*ش... یک آ*غ*و*ش که درونش گم میشوی. کسی با نهایت عشقش تو را و شانههایت را در آ*غ*و*ش خویش میفشارد. گرمای تنش را با ولع میبلعی. این زیباترین بهانه یک مسافر برای امید داشتن به بازگشت میشود.
هزار و یک رویا؛ هزار و یک خاطره، در مواظب خودت باش؛ یا رسیدی زنگ بزنها، خلاصه میشود! لبخندی بهروی هم میپاشند و میروند و یکی از طرفین( باشه زنگ میزنم را هم چاشنی میکند!)
میرود که سوار ابرها شود. دنبال آرزوهایش، رویاهایش بدود.
خدا میداند که چقدر دل تنگی راهی آنکس که قرار است برود میکنی! خدا میداند شاید این آخرین باری است که به او میگویی رسیدی زنگ بزن. آخر تو چه میدانی که این اصلا آخرین بار بود که گفتی( من رو بیخبر نذاریها)!.
اصلا تو چه میدانی قرار است مسافری که بدرقه کردهای مسافر زمانهای دور شود و دیگر هیچ خبری نیست که از او بیاید!.
آخر تو از کجا بدانی که قرار است؛ مِن بعد با خاطرات زندگی کنی!.
چه بسا اگر میدانستی از تمامی لحظاتت بهره میبردی. نگاهش را بر روحت حک میکردی و صدایش را به گوش جان میسپردی!.
شاید اگر میدانستی این آخرین فرصت با هم بودن است، بیشتر نگاهش میکردی!
شاید اگر میدانستی...
آخرین ویرایش توسط مدیر: