خانم اسدی عزیز رمان شما رو تا اینجا خواندم و باید بگم متن روانی دارد ولی شخصیت پردازی درستی ندارد. اول شخص رمان شما روانشناس کودک است ولی تا اینجای داستان برخوردی مبنی بر داشتن چنین توانایی در او نمیبینیم فقط شخصیت ها چند جا از به نحو احسن انجام دادن وظایفش صحبت می کنند ولی موقعیتی ایجاد نمیکنید که مثلاً افراد عادی واکنش نادرست و روانشناس ما واکنش درست را ارائه دهد.
بعضی اتفاقها هم متناقض یکدیگر است مثلا در ابتدای داستان توضیح داده می شود که آقای مهراد فقط غذای تازه و ارگانیک می خورد ولی بعد از بازگشت از جشن عقد عقیق اصرار دارد آقا از غذایی که آورده بخورد حال آنکه میدانیم غذای تالار عروسی ارگانیک نیست و در پاسخ خدمتکار که می گوید غذا آماده کرده اند می گوید آن را بگذار برای فردا در حالیکه آقا غذای مجدد گرم شده را نمی خورد بنابراین خدمه غذای امروز را هرگز برای فردا نمیگذارند و قرار است عقیق این را بهتر از همه بداند.
روال داستان هم بعضی جاها منطقی نیست مثلا اوضاع خانه بعد از رفتن عقیق آنقدر بهم ریخته که آقا شخصا دنبالش میآید و عقیق مهمانی را نصفه رها میکند در حالیکه میداند چشمهای زیادی او را زیر نظر دارند و حتما او را قضاوت می کنند. آرام آنقدر بی طاقت است که همه خدمه با هم از پس او بر نمیآیند. با آنهمه توضیح نویسنده بلاشک ما منتظر ورود عقیق و ارائه هنرش در درست کردن اوضاع را داریم اما بلافاصله پس از حضور عقیق در خانه وی متوجه می شود کودک در آرامش خوابیده و همه آن وضع اضطراری بیکباره از بین رفته بدون آنکه عقیق جز حضورش اثر مثبت دیگری بر ختم قائله داشته باشد.در واقع بنظر میرسد بیقراری بچه و مضطرب بودن آقا فقط بهانه ایست که نویسنده برای بازگشت عقیق و محیا شدن محیط جهت صحبت دو نفره آنها ساخته . البته این وظیفه نویسنده است که موقعیت ها را ایجاد کند ولی این موقعیت ها باید منطقی و قانع کننده باشد.
در پایان از تلاش شما تشکر میکنم و امیدوارم هر روز بهتر شوید.
نواری عزیزم سلام.
خیلی خوشحالم که وقت گذاشتی، مطالعه و نقد کردی. ازت ممنونم.
اینجا چند نکته هست که نیاز به توضیح داره. پیش از هر چیزی باید به این مساله توجه کنیم که دست عقیق به خاطر قوانین عجیب و غریب خانه آقای مهراد بسته است. او به این شغل احتیاج دارد و در واقع او در حال حاضر یک پرستار تمام وقت کودک و سرپرست خدمه است. پس او یک روانشناس که در اتاق کار خود در مطلبش نشسته باشد و روزانه با مراجعه کنندگان مختلفی که از پریشانی روانی یا روحی رنج میبرند سر و کار ندارد! که بخواهد جنبه اصلاحی و درمانی از خود نشان دهد.
کما اینکه او در تربیت آرام از همین نکات روانشناسی بهره میجوید. به عنوان مثال:
_آرام میآموزد که برای هر در بستهای باید در بزند.
_از آمپول با درک به اینکه بله درد دارد اما برای درمان بیماری تزریق آن لازم است، نترسد.
_به دیگران و همچنین آقای کاشف “عمو” نگوید و به این شکل از اعتماد بیجا جلوگیری میکند.
_باتوجه به محدودیتهای خانه آقا که آرام اجازه رفتن به مهدکودک یا کلاسهای عمومی را به علت تنها نماندن نداشت، او را به پارک یا برای ساعاتی به همراه خود به خانه فرهنگ میبرد تا مهارتهای اجتماعی از جمله برخورد با همسالان را یاد بگیرد و برای ساعاتی در جامعه حضور پیدا کند.
مساله بعدی، توجه شما خواننده عزیزم را به این جمله از رمان جلب میکنم:
“آقا عادت نداشت از مواد غذایی فریز شده و غیرتازه در غذا استقبال کند”
این به این معنا نیست که “هرگز” نمیخورد! او به مهمانی میرود، هتل و مسافرت میرود، از بیرون غذا سفارش میدهند!
بله، آقا مواد غذایی تازه و اورگانیک مصرف میکند، اما گاهی پیش میآید که بیتوجهیهایی صورت بگیرد، مثل همان روزی که عقیق سبد میوههای لکدار را روی میز کار اتاق آقا میبیند. اشاره به قوانین و نحوه اجرای قوانین خانه دو مساله مجزا هستند.
و در آخر در ارتباط با بازگشت عقیق به عمارت.
باید به این مساله اشاره کنم که اصلا گریه آرام برای عقیق نبوده! چرا که اولین جملهای که از پشت خط تلفن میشنویم این هست:
_عقیق جون بابام رفته مادام نایری رو ببره دکتر، مامانجونم هم رفته. من رو تنها گذاشتن.
اینجا میفهمیم مشکل نبودن آدمهای امنی است که آرام به حضور آنها عادت داشته و حتی نبود مادربزرگ هم که ر*اب*طه عاطفی خاصی بینشان نیست در حال حاضر او را ترسانده.
وقتی عقیق میخواهد او را آرام کند میگوید:
_بابا اومده دنبال من.
به این صورت حواس او را از بیمارستان رفتن مادام نایری دور میکند. و در ادامه میگوید:
_دارم میام خونه پیش تو.
و به این شکل به او اطمینان میدهد که این اضطراب به زودی با بازگشت آدمهای امن زندگی او تمام خواهد شد.
با این حال آرام مجدد میپرسد:
_بابا هم میاد؟
این نشان میدهد بازگشت پدر برای آرام از هرچیزی مهم تر است و وعده بازگشت او، آن هم از جانب عقیق که به او اطمینان دارد اضطراب و پریشانی را از آرام دور کرده و خانه را در آرامش فرو میبرد.
در پایان از توجه، دقت و وقتی که گذاشتی تشکر میکنم. امیدوارم باز هم با هم گفتگو کنیم.
روز خوبی داشته باشی عزیزم.