• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

کامل شده ترجمه رمان مظنون اصلی | بی نهایت کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع بی نهایت
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 30
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

سطح ترجمه را چگونه ارزیابی می کنید؟

  • ترجمه ضعیف و نامفهوم

    رای: 0 0.0%
  • ترجمه متوسط و قابل فهم

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
وقتی ماشین‌‌‌های پلیس رسیدند، مارلو هم‌‌چنان با روسپر¹و لی‌لی² حرف می زد. تنیسون از اولین ماشین با عجله پیاده شد و به سرعت پیش مودی‌مَن رفت.
- مارلو توی منطقه دیگه‌ای از لندن یک گاراژ داره. باید آپارتمانش رو برای کلید‌‌ها بگردیم. اون‌ها باید همین اطراف باشن.
مارلو آن‌ها را که به سمت خانه‌اَش می‌دویدند تماشا می‌کرد.
او گفت:
- باور نمی‌کنم که اون‌ها این کار رو می‌کنن.
مویرا وقتی به افتضاحی که به بار اومده بود نگاه کرد، گریه‌اَش گرفت. پلیس‌ها، فرش‌‌ها را جمع کرده بودند و کفپوش را هم درآورده بودند. همه‌ی اسباب خانه را جابه‌جا کرده بودند، حتی داخل توالت را هم بررسی کرده بودند.
تنیسون و آمسون همه کلید‌هایی که آن‌ها پیدا کرده بودند را امتحان کردند.
مویرا فریاد کشید:
- چرا این کار رو می‌کنین؟ شما قبلا همه جا رو گشتید. همه چیز رو به جایی که باید باشن برگردونید.
تنیسون به سمت مارلو برگشت.
- تو می دونی دنبال چی هستیم جورج. چرا به ما نمی‌گی که کلیدها کجان؟
- من ماشینم رو توی خیابون پارک می‌کردم.
- ماشینت همیشه توی خیابون نبوده، ما از همسایه‌ها پرسیدیم.
- وقتی که ماشینم اون‌جا نبود من سرکار بودم.
تنیسون گفت:
- جورج، ما می‌دونیم که تو یه گاراژ داری. یکی از دوستانت به ما گفته.
- کدوم دوست؟ من حتی یه دوست هم به‌خاطر شما ندارم. حالا دیگه شما کاری کردین که مردم فکر می‌کنن من یه قاتلم.
- ما شاهدی داریم که میگه تو بهِش گفتی یه گاراژ داری.
- اون یه نفر کسی بوده که من با اون توی زندان بودم؟ بذار حدس بزنم؛ حتما رِگ مَک‌کینی³ بوده. درست نمی‌گم؟
مارلو خندید. شما باید خیلی ناامید شده باشین که حرف اون رو باور کردین. اون دیوونه است. من و اون قبلا با هم بحث هم کردیم. اون هرگز دوست من نبوده.
در زده شد و آمسون وارد شد. گفت:
- هیچی، ما کلیدی پیدا نکردیم.
مارلو با صدای آرومی گفت:
- من گاراژی ندارم. اگر داشتم شاید الان ماشینم رو داشتم.
آمسون تنیسون را به خانه رساند. تنیسون از این‌که با او دوستانه کار می‌کرد راضی بود. او می‌دانست که می‌تواند با آمسون حرف بزند و آمسون طرف او خواهد بود.
آمسون گفت:
- اگر مارلو داره ماشینش رو مخفی می‌کنه ما اون رو پیدا می‌کنیم.
- نظرت درباره مارلو چیه؟
- اگه داره دروغ میگه؛ پس توی دروغ گفتن حرفه‌ایه.
تنیسون آهی کشید و گفت:
- آره. برای اولین بار امشب شک کردم که اون قاتل باشه. نظرت درمورد شفورد چیه؟
- به عنوان یه مظنون؟ اون یکی از بهترین پلیس‌هایی بود که تا به حال دیدم.
- اون هم توی اون منطقه‌ای که کارن، دلا و جینی کشته شدن بوده. باید درمورد اون هم تحقیق کنیم. می‌خوام همه‌ی پرونده‌هایی که به شفورد مربوطه رو بررسی کنی و به کسی نگو که داری چی کار می‌کنی.
جین دستش را به سوی کلید برق برد تا آن را روشن کند. آپارتمان ساکت بود، کیفش را زمین گذاشت و کُتش را درآورد و با صدای بلندی گفت:
- پیتر؟ پیتر؟
جوابی نشنید. در آشپزخانه را باز کرد. آن‌جا تمیز و مرتب بود، همین طور اتاق‌خواب. او همه‌ی کمد‌ها و کشو‌ها را چک کرد، هیچ‌کدام از لباس‌های پیتر نبودند. در دستشویی فقط یک مسواک و یک حوله بود. همین‌طور که کنار در ایستاده بود تلفن زنگ خورد. تلفن را برداشت، یک نامه کنارآن بود.
- جین، مادرم. خواهرت بچه‌اش به دنیا اومده، یه دختر کوچولو ...
جین همین طور که نامه را باز می‌کرد، گفت:
- سلام مامان.
در نامه یک کاغذ کوچک بود.
- به چیزی که امروز گفتی فکر کردم. من نمی‌تونم با تو و یا کارت زندگی کنم. ببخشید که این طور ترکِت می‌کنم؛ ولی فکر می‌کنم این برای هردومون بهتره. من هنوز عاشقتم؛ اما ر*اب*طه ما آینده‌ای نداره. شاید طی هفته‌های آینده بتونیم همدیگر رو ببینیم و حرف بزنیم.

_________________
1. Rosper
2. Lillie
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
*
تنیسون همین‌طور که به سمت بیمارستان می‌رفت تا پَم را ببیند به این فکر می‌کرد که همه‌ی ر*اب*طه‌هایش همین طوری تموم شدند. پیتر اولین مردی نبود که او را به‌خاطر وقت کافی که نداشت ترک می کرد. تا به حال با هیچ مردی بیشتر از چند ماه ر*اب*طه نداشت. ماشین‌ش را پارک کرد و به خودش در آینه نگاه کرد. افتضاح به نظر می‌رسید. باید موهایش را می‌شست و آرایش‌ش را تجدید می‌کرد. دیروقت بود و فقط تعداد کمی ملاقاتی در بیمارستان بودند. یک پرستار او را راهنمایی کرد که باید به کدام اتاق برود.
وقتی به در رسید از پنجره پم را در حالی‌که نوزادش را در آ*غ*و*ش گرفته بود دید. شوهر پَم تونی¹ نشسته بود و بازووانش دور شانه‌های پم بود. دو فرزند دیگرشان روی تخت نشسته بودند.
جین همین طور که آن‌ها را تماشا می‌کرد دستش را روی دسته در محکم کرد. آن‌ها مثل یک خانواده کامل به نظر می‌رسیدند. خانواده‌ای که متعلق به او نبود. او برگشت و آرام از راهرو پایین رفت.
کمی بعد برگشت؛ وقتی به اتاق رفت پم در اتاق نبود. نوزاد در تختش خوابیده بود، جین پتو را کنار زد تا از نزدیک به صورت کودک نگاه کند.
پم به اتاق برگشت و آن‌ها حرف زدند تا وقتی که پرستار آمد و گفت تایم ملاقات تمام شد و جین باید برود.
پم گفت:
- سلام من رو به پیتر برسون.
- اگه ببینمش بهش می‌گم. ر*اب*طه ما تموم شده.
پم ناراحت شد.
- او، نه! پای یه نفر دیگه درمیونه؟
- نه کسی نیست. هردومون به این نتیجه رسیدیم که اگه تمومش کنیم بهتره.
پم گفت:
- خوبه. خودت می‌دونی که باید چی کار کنی. اون پرونده‌ای که توی تلویزیون دیدیم رو حل کردی؟
جین قبل از این‌که جوابی بده مکث کرد. خانواده‌اش چیزی از کارش نمی‌دانستند. آن‌ها او را درک نمی‌کردند و یا نمی دانستند از این‌که پیتر او را ترک کرده چه احساسی دارد.
-نه، هنوز اون رو دستگیر نکردم. شب بخیر، به زودی می‌بینمت.
وقتی در را بست فقط از حالت چشم‌هایش مشخص بود که چقدر احساس تنهایی می‌کند. حالا تنها چیزی که می‌خواست این بود که به خانه برود و گریه کند.

*فصل دهم*
کرنان پرسید: فکر کردی که چی کار داری می‌کنی؟
- ما به دلیل خوبی نیاز داریم تا خونه مارلو رو بگردیم.
- من درباره مارلو حرف نمی‌زنم. چرا آمسون دنبال پرونده‌هایی که مربوط به شفورد هستند بود؟ برای پیدا کردن قاتل اونقدر ناامید شدی که شفورد رو متهم می‌کنی؟
- من شب قبل با آمسون حرف زد.
- بس کن جین! هیچ مدرکی وجود نداره که ثابت کنه پای شفورد وسطه.
- متاسفم، ولی من فکر می‌کنم...
کرنان اجازه نداد جین حرفش را کامل کند.
- همه جای کشور رو گشتی تا مدرکی علیه یکی از بهترین پلیس‌هایی که تا به حال باهاش کار کردم پیدا کنی؟ من افسر ارشد آگاهی، هیکاک² رو میارم تا پرونده رو به دست بگیره. به محض این‌که اون به این‌جا رسید، تو از پرونده اخراجی.
همین‌که جین از دفتر کرنان خارج شد، آمسون با عجله به سمت او رفت.
- ما یه قتل دیگه پیدا کردیم که به بقیه مربوط میشه؛ سال 1987 توی بِلَک‌بِرن³ اتفاق افتاد. هر سال یه قتلی اتفاق افتاده به غیر از سالی که مارلو توی زندان بوده. همه توی اتاقِ جلسه منتظرت هستن.
تنیسون پرسید:
- شفورد چه طور؟ تحقیق این قتل هم مثل قبلی‌ها به عهده گرفته؟
- نه.
تنیسون گفت:
- خوبه.
دستِ کم سی نفر منتظر تنیسون بودند. بعضی از آن‌ها قهوه می‌نوشیدند و ساندویچ می‌خوردند، بقیه آن‌‌ها هم صحبت می‌کردند. سر و صدای زیادی در اتاق بود. بورکین و دو پلیس دیگر بعد از تنیسون وارد اتاق شدند. آن‌ها به همراه سرپرست طبقه بالا بودند.
مودی مَن پرسید:
- چه اتفاقی افتاده؟
- ما به‌خاطر ر*اب*طه صمیمانه‌مون با بعضی از خودفروش‌ها به دردسر افتادیم. این بار فقط یه هشدار بوده. فکر می‌کنم تنیسون از ما حمایت کرده. شاید اونقدرها هم که فکر می‌کردیم بد نباشه. شنیدین؟ میگن ممکنه رهبری پرونده بیوفته دست هیکاک.
تنیسون فریاد کشید:
- لطفا ساکت باشین. بسیارخُب، ما باید دوباره پرونده رو بررسی کنیم؛ حتما چیزی رو از قلم انداختیم.
آمسون فیلم جسد دخترانی که به قتل رسیده بودند را نمایش داد.
- کرنان هاوِرد، اولین قربانی جسد او توی خانه دلا مورنی پیدا شد و او را اشتباه شناسایی کردن. به علامت‌های روی دستش نگاه کنین. قربانی بعدی دلا مورنی بود. شش هفته قبلِ کارِن کشته شد و جسدش توی یه مزرعه پنهان شده بود. به علامت‌های روی دستش نگاه کنین درست مثل علامت‌های روی دست کارنه. جینی شارپ، سال 1984 در الدهام کشته شد. باز هم به علامت‌ها و زخم‌ها دقت کنین. آنجلا سیمپسِن⁴ سال 1985 توی یه پارک کشته شد.
آمسون عکس یک دختر جوان و زیبا را نشان داد، اون یه آرایشگر بود و می‌خواست ازدواج کنه. حین تحقیقات از مارلو بازجویی شد، اون در هتلی اقامت داشت که پنجاه متر از پارکی که آنجلا اون‌جا پیدا شد دورتر بود. هیچ علامتی روی دستانش نبود؛ اما به این نگاه کنین. او عکسی از جسد آنجلا نشان داد. گره طنابی که با اون دستانش بسته شده بود با بقیه یکیه. دختر پنجم شارون رید⁵ هست. شونزده سالش بود و هنوز به مدرسه می‌رفته. اون یه کار پاره وقت توی یه سالن زیبایی داشت.
وقتی کار آمسون تموم شد، کارشان را برای نهار متوقف کردند. آن‌ها همین‌طور که غذایشان را می‌خوردند به بحث کردن هم ادامه می‌دادند. بورکین با مودی‌مَن حرف می زد.
- من مارلو رو برای چند هفته تعقیب کردم، اون مرد خونگرمیه هر روز با ما حرف می‌زد. چون فقط توی منطقه‌ای بوده که قتل‌ها اتفاق افتادن این معنی رو نمی‌ده که گناهکاره.
آمسون گفت:
- ما می‌دونیم که اون درباره‌ی گاراژ دروغ گفته.
- درسته؛ ولی فقط به استناد حرف رِجینالد مک‌کینی.
بورکین گف‌:
- یه نفر دنبال تنیسون می‌گرده. کرنان می‌خواد که با اون حرف بزنه، به نظر می‌رسه که می‌خوان پرونده رو از رئیس بگیرن.
مائورین هاورس تنیسون را درحالی‌که در توالت زنانه پنهان شده بود پیدا کرد.
- هیکاک یه مرد هیکلی با موهای قرمزه؟ اون این‌جا با کوماندِر و کرنانه. دارن دنبالت می‌گر*دن.
تنیسون گفت:
- پس باید دنبالم بگردن.
او به اتاق برگشت تا با پلیس ها حرف بزند.

_________________
1. Tony
2. Hickock
3. Blackburn
4. Angela Simpson
5. Sharon Reed
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
- درسته! حالا ما شش قربانی داریم؛ ولی در واقع هیچ ارتباط به درد بخوری بین اون‌ها نیست. هم‌دیگه رو نمی‌شناختن، شبیه به هم نبودن، سن اون‌ها متفاوت بوده و همین طور شغل‌های متفاوتی داشتن و تنها وجه مشترک اون‌ها این بوده که مارلو توی همون منطقه‌ای که کشته شدن حضور داشته. همه‌ی این شش نفر رو اون کشته؟ ما چیزی رو جا انداختیم؟ شاید یه وجه اشتراک دیگه.
مودی‌مَن دستش را تکان داد تا توجه تنیسون را جلب کند.
- یکی از مدارکمون اینه که اون‌ها شنیدن یه مرد اسم کرنان رو صدا زده، همین‌طور اسم جینی و پائولین گیلینگ که بهش حمله هم شد، گفته که اون مرد اسمش رو می‌دونسته.
آمسون گفت:
- فهمیدم چی می‌خوای بگی. چه طور اسم اون‌ها رو می‌دونسته؟
هاوِرس جمعیت رو کنار زد و دستش را بالا برد تا چیزی به تنیسون بگوید، بعد دستش را پایین آورد به تنیسون نزدیک‌تر شد و دست او را گرفت.
- رئیس، این ممکنه عجیب باشه ولی‌...
تنیسون گفت:
- هر چیزی ممکنه کمکمون کنه. چی دستگیرت شده؟
- بین همه‌ی اون‌ها یه ر*اب*طه‌ای هست.
- به مارلو مربوطه؟
- نه، به مویرا هِنسون. وقتی من از مویرا بازجویی می‌کردم گفته که شغلی نداره. پانزده سال پیش به عنوان یه خودفروش دستگیر شد؛ ولی گفت که یه آرایشگره. اگه همین‌طور که با مارلو سفر می‌کرد، کار هم می‌کرده پس حتما مارلو با دخترهایی که با مویرا در ارتباط بودن ملاقات کرده.
تنیسون گفت:
- کارت عالیه. دوباره بررسی می‌کنیم.
جونز با چند تا برگه وارد شد.
- این ممکنه کمکمون کنه رئیس. من آدرس مارلو رو چک کردم، اون سه سال توی این خونه زندگی کرده و قبل اون نزدیک ایستگاه خیابان پانکراس¹ زندگی می‌کرد. اون دوازده ساله که ماشینش رو داره ممکنه یه گاراژ نزدیک خونه‌ی قدیمیش داشته باشه.
تلفن زنگ خورد. مودی‌مَن جواب داد.
- رئیس؟ طبقه بالا منتظرتون هستن. بهشون بگم که شما اینجایی؟
- نه! برو و مویرا رو بیار اینجا.
از وقتی که مویرا رو به ایستگاه می‌آوردن اوقاتش تلخ بود.
او فریاد کشید:
- این‌دفعه از من چی می خواین؟
مارلو تا بیرون خانه دنبال آن‌ها رفت.
- من هم می‌خواین ببرین؟
تنیسون از ماشین پیاده شد.
-نه، این بار. این سری نمی‌بریمت جورج.
آن‌ها او را همین‌طور که به این فکر می‌کرد چه اتفاقی افتاده ترک کردند. تنیسون مطمئن شد که کرنان از ایستگاه رفته و بعد رفت تا از مویرا بازجویی کند.
- من افسر ارشد آگاهی تنیسون هستم. ازت ممنونم که رضایت دادی که به سوال‌های ما جواب بدی ...
- من با میل خودم این‌جا نیستم، شما من رو مجبور کردین.
تنیسون یه پرونده رو باز کرد.
- شانزدهم ژانویه تو رو به این‌جا آوردن، درسته؟
- اگه شما می‌گین پس همین‌طوره.
- گفته بودی که شغلی نداری.
- درسته، و چی باعث شده که بدون مدرکی من رو به این‌جا بیارین؟
تنیسون صفحه دیگه‌ای از پرونده رو باز کرد.
- سال 1975 ما از تو بازجویی کردیم. گفتی که یه آرایشگری. پس؟ آرایشگر مو هم بودی؟
مویرا داشت اذیت می شد.
- نه.
- ولی متخصص آرایش و زیبایی هستی؟
- بله! من روی صورت و دست و ناخن‌های مردم کار می‌کنم.
مویرا بالحن زشتی گفت:
تو هم اگه بخوای با یه ذره کمک می‌تونی امتحان کنی.
تنیسون روز‌هایی که قتل‌ها اتفاق افتاد را لیست کرد.
می‌خوام بدونم این روز‌ها کجا بودی؟
مویرا فریاد کشید:
- نمی دونم.
- روزهایی هستند که جورج به وارینگتون²، الدهام، برنلی³، راچدِیل⁴‌ سفر کرده.
مویرا به تنیسون نگاه کرد.
- او، از اون لحاظ که من با جورج بودم. همیشه با اون سفر می‌کردم.
- پس اون روزها تو هم با جورج بودی؟ کار هم می‌کردی؟
- آره بعضی وقت‌ها. من توی سالن‌های زیبایی اون شهرها کار می‌کردم.
تنیسون گفت:
- من لیست همه‌ی مشتری‌هات رو می‌خوام.
نیم ساعت گذشته بود و چهره مویرا خسته به نظر می‌رسید.
- من از اسم مشتری‌هام لیست تهیه کردم. اون‌ها می‌اومدن پیش من تا ناخن‌هاشون رو طراحی کنم.
تنیسون پرسید:
- منظورت چیه؟
مویرا دست‌های خودش را نشان داد.
- ببین، ناخن‌های من به نظر واقعی میان؛ ولی این طور نیست. ناخن‌ مصنوعی که روش کار شده.
تنیسون گفت:
- جالبه. ناخن‌های پائولین رو هم درست کردی؟
مویرا جواب داد:
- نمی‌دونم، من کلی مشتری دارم نمی‌تونم اسم همه‌شون رو به‌خاطر داشته باشم.
- حتما اسم پائولین رو یادته. اون زنی که جورج به خاطر حمله کردن به اون زندان رفته.
تنیسون یه عکس از پائولین را روی میز گذاشت.
مویرا حاضر نشد به آن نگاهی بیاندازد.
- نه، اون دروغ میگه، جورج با اون کاری نکرده.
- دلا مورنی چه‌طور؟ اون هم مشتری تو بوده؟
تنیسون عکس دیگری روی میز گذاشت.
- نه!
- به اون نگاه کن. مویرا، دلا مورنی.
- من اون رو نمی‌شناسم.
- نه؟ تو گفتی که جورج ساعت ده و نیم شب سیزدهم ژانویه به خونه اومده بود ...
مویرا شروع کرد به جبهه گرفتن.
- ببین، دیگه کافیه. یا می‌ذاری برم خونه یا این‌که من وکیلم رو می‌خوام.
- ماشین جورج کجاست مویرا؟ ما می‌دونیم که جورج یه گاراژ داره. اون کجاست؟ ما اون رو پیداش می‌کنیم. این فقط سوالیه که الان می‌پرسم.
تنیسون بلند شد.
- باشه، الان می‌تونی بری؛ ولی من دوباره باهات حرف می زنم.

_________________
1. St Pancras station
2. Warrington
3. Burnley
4. Rockdale
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
صبح شده بود که مویرا به خانه رسید. جورج برای او یک فنجان قهوه درست کرد.
جورج پرسید:
- تنیسون چی می‌خواست بدونه؟
مویرا پرسید:
- خودت چی فکر می‌کنی؟
او به اتاق‌خواب رفت و بلوز و دامن‌ش را درآورد. مارلو دنبال او وارد اتاق شد.
- چه اتفاقی توی ایستگاه پلیس افتاد؟
- اون‌ها از من درباره‌ی پائولین گیلینگ پرسیدن و همین طور سوال پرسیدن درمورد اون رو ادامه دادن. ازت حمایت کردم جورج؛ ولی اگه بفهمم که به من دروغ گفتی...
او به مویرا نزدیک شد؛ ولی مویرا او را پس زد.
- ماشین کجاست جورج؟
- اون گم شده، نمی‌دونم کجاست.
- اون این‌جا نبود جورج، تو اون شب بدون ماشین اومدی خونه. من یادم میاد، چون موهات خیس شده بود و گفتی که بارون می‌باره.
او برگشت و به جورج نگاه کرد:
اون توی گاراژه؟ اون‌ها تو رو می‌گیرن. اگه پلیس اون رو پیدا کنه مطمئن می‌شن که یه مدرکی پیدا کردن. اون‌ها می‌خوان تو رو دستگیرکنن.


*

- رئیس! یه سری عکس‌های جدید از کارن به دستمون رسیده.
تنیسون از آینه‌ای که موهایش را در آن شانه می‌کرد برگشت و گفت:
- الان میام.
- همه توی اتاق جلسه منتظر شما هستند و کرنان هم اون‌جاست.
تنیسون نگران به نظر می‌رسید.
- باشه.
وقتی وارد اتاق جلسه شد کرنان درست وسط، بین پلیس‌ها ایستاده بود. لحظه‌ای که وارد اتاق شد همه سکوت کردند.
- قربان شما می‌خواستین من رو ببینین؟
- فقط چند لحظه وقتت رو می‌گیره.
کرنان به در اشاره کرد و به آمسون گفت که ادامه بده.
کرنان گفت:
- وقتی رفتم اتاقم، این روی میزم بود.
به تنیسون یک برگه کاغذ داد.
- پلیس‌هایی که توی تیم تو بودن همگی ازت حمایت کردن. اون‌ها این برگه رو امضا کردن تا بگن که نمی‌خوان پرونده به دست هیکاک بیوفته. درموردش می‌دونستی؟ همه‌ی پلیس‌های گروهِ‌ تو این برگه رو امضا کردن.
چشم‌های تنیسون پر از اشک شد.
- نه، نه، من نمی‌دونستم.
-خوش شانس هستی.
- این ربطی به شانس نداره قربان. ما با هم‌دیگه روی این پرونده سخت کار کردیم.
کرنان لبخند زد.
- هر خبر جدیدی شد من رو فوراً در جریان بذار.
- تنیسون به اتاق برگشت. پلیس‌ها به مائورین هاورس گوش می‌دادند.
- این عکس‌ها برای وقتی هستن که کارن کشته شده. می‌تونید ببینین که ناخن‌هاش کوتاه هستن. ولی این عکس‌ها برای یه هفته قبلشه.
آمسون رو به جونز گفت:
- با دوستانش توی ساختمون حرف بزن. بگرد و ببین کجا می‌رفته ناخن‌هاش رو طراحی کنه.
همه‌ی پلیس‌ها رفتن تا عکس‌ها را بررسی کنند. هیچ‌کدام از آن‌ها به تنیسون نگاه نمی‌کردند. تنیسون که خیلی خجالت زده شده بود به سمت وسط اتاق رفت.
- فقط خواستم بهتون بگم که قدردان کاری که برام کردین هستم. از اینکه حمایتم کردین...
مودی‌مَن با شتاب وارد اتاق شد، حرف او را قطع کرد.
- قربان، مظنون و دوست دخترش دارن خونشون رو ترک می‌کنن.
جونز به سمت تنیسون برگشت. او با دوستان کارن تلفنی حرف زده بود.
- کارن ناخن هاش رو توی مغازه کاوِنت گاردِن¹ درست کرده.
آمسون گفت:
- برو اون‌جا، روسپِر² رو هم با خودت ببر.
تنیسون گفت:
- بسیارخب، بزن بریم. آمسون، تو هم بیا.
در یک چشم به هم زدن، اتاق خالی شد به جز مائورین هاورس که هنوز آن‌جا بود. او به عکس‌های کارن هاورد نگاه کرد. کارن چهره‌ی زیبایی داشت. جوان و بی‌گناه بود. مهمترین مسئله برای مائورین و بقیه تیم این بود که قاتل رو دستگیر کنند تا دختر دیگه‌ای کشته نشود.

_________________
1. Covent Garden
2. Rosper
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
* فصل یازدهم *

همین‌طور که تنیسون با ماشین‌اش از ترافیک به سرعت عبور می‌کرد، گزارش‌هایی که از رادیو پخش می‌شد را هم گوش می‌داد.
کارآگاه اُکهیل¹ حرکات لحظه به لحظه‌ی جورج مارلو و مویرا هِنسون را گزارش می‌داد:
- آن‌ها به استگاه خیابان گریت پورتلَند² می‌رفتند. حالا از هم جدا شدند، مویرا به سمت قطار می‌ره و جورج داره از جنب شمالی مترو بیرون می‌آد.
هاسکینز³ ادامه داد:
من می‌تونم ببینمش! دارم تعقیبش می‌کنم. داره سوار تاکسی دیگه‌ای میشه.
تنیسون گفت:
- ما داریم مستقیم می‌ریم سمت ایستگاه ایستون⁴. ببینیم که می‌تونیم اون‌ها رو اون‌جا پیدا کنیم یا نه.
جورج مارلو به سمت پنجره تاکسی خم شد تا با راننده حرف بزند و به ایستگاه ایستون اشاره کرد؛ ولی وقتی سوار تاکسی شد، مسیرش را به سمت شهر‌کامدِن⁵ تغییر داد.
یک ماشین درست پشت سر تاکسی بود و آن را تعقیب می‌کرد. مودی‌مَن به گزارش دادن از طریق رادیو ادامه داد:
- داریم اون رو تعقیب می‌کنیم، به سمت جاده ایستون⁶ تغییر مسیر داده.
تاکسی سیاه از یک خیابان باریک به سمت پایین حرکت می‌کرد و به نبش خیابان ایستون رسید. ترافیک سختی بود و سرعت تاکسی کم شده بود، مارلو بلافاصه از تاکسی پیاده شد و به سمت مغازه ای دوید.
- مودی‌مَن هستم. مارلو از ماشین پیاده شد، تاکسی الان خالیه. تکرار می کنم، تاکسی خالیه.
یک مرد جوان، سوار بر دوچرخه سرعتش را وقتی به پیاده رو رسید کم کرد. او آرام در رادیو صحبت کرد:
- اون رو دیدم، دوباره داره از جاده ایستون پایین می‌ره.
سمت دیگر خیابان، مودی‌مَن از ماشینِ‌پلیس پیاده شد و جورج را پیاده تعقیب می‌کرد.
اُکهیل، مویرا هِنسون را تقریبا در ایستگاه گم کرده بود؛ ولی قبل از این‌که درها بسته شود موفق شد سوار مترو شود. مویرا به بیرون از پنجره مترو خیره شد. او نمی‌دانست که اُکهیل او را تعقیب می‌کند.
آمسون به نقشه نگاه کرد.
- اون می‌تونه به ایستگاه ایستون یا ایستگاه تقاطع کینگ⁷ بره.
تنیسون گفت:
- یه لحظه وایسا. یه پیام از طریق رادیو رسیده.
- مارلو سوار یه اتوبوس شد. نه، اون دوباره از اوتوبوس پیاده شد. اون پشت ایستگاه تقاطع کینگه.
آمسون گفت:
- این‌جا چند تا گاراژ پشت ایستگاهه.
دوباره صدایی از رادیو به گوش رسید.
- مظنون به سمت کافه رفت.
تنیسون با عصبانیت پرسید:
- اون داره چی کار می‌کنه؟
کارآگاه جونز داشت سالن‌های زیبایی که مویرا در آن‌ها کار می‌کرد را برسی می‌کرد. او با صاحب سالن حرف می‌زد و به او یک عکس از کارن هاورد را نشان داد.
- تا به حال ناخن این دختر رو درست کردین؟
آن زن به عکس نگاهی انداخت و سرش را تکانی داد.
- نمی‌دونم، من کار خیلی‌ها رو انجام می‌دم.
- دوباره بهش نگاه کن. اون چهاردهم ژانویه کشته شده پیدا شد.
- ژانویه؟ من ژانویه این‌جا نبودم. تعطیلات بودم، دوستم این‌جا کار می‌کرد.
جونز پرسید:
اسم و آدرس دوستت چیه؟


*
کافه خیلی کوچک بود.
جورج مارلو مقابل پیشخوان ایستاده بود و قهوه می‌نوشید. وقتی آخرین مشتری کافه هم رفت مارلو با صاحب کافه حرف زد.
- اِستاو⁸، کلید‌ها رو می‌دی؟
اِستاو یک جعبه را از زیر پیشخوان بیرون کشید.
او گفت:
- جان، یه مدتی ندیدمت. بیرون از شهر بودی؟
مارلو گفت:
- آره. چقدر بهت بدهکارم؟

*
مویرا هنسون دو بار قطارها رو عوض کرد و بالاخره از خیابان آکسفورد⁹ بیرون آمد. همین طور که اُکهیل او را تعقیب می‌کرد کنار مغازه‌ها قدم می‌زد و از پشت شیشه لباس‌ها و کفش‌ها را می‌دید.

_________________
1. Oakhill
2. Great Portland
3. Haskins
4. Euston Station
5. Camden Town
6. Euston Road
7. King's Cross Station
8. Stav
9. Oxford Street
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
یک پیام از طرف جونز برای تنیسون رسید.
- من مغازه‌ای که ژانویه، مویرا اون‌جا کار می‌کرد رو پیدا کردم. کارن برای طراحی ناخن‌ها این‌جا اومده و وقتی مویرا این‌جا کار می‌کرده، مارلو بعد از این‌که کارش تموم می‌شده به دیدن مویرا می‌اومده. اگه مویرا ناخن‌های کارن رو درست کرده، مارلو اون رو وقتی وارد مغازه می‌شده، دیده و اسمش رو فهمیده.
تنیسون از آمسون پرسید:
- این رو از کسی شنیدی؟ جورج می‌تونسته اسم همه دخترهایی که مشتری مویرا بودند رو پیدا کنه.
- پس این یعنی مویرا می‌دونست که جورج داره چی کار می‌کنه؟
- این طور به نظر می‌رسه.
تنیسون به اُکهیل گفت که مویرا را دستگیر کند و به ایستگاه پلیس ببرد. یک پیام دیگر دریافت شد.
- من مارلو رو دیدم! اون همین الان از کنار من رد شد. از کنار گاراژ‌های خیابان بریج بَتِل¹ قدم می‌زنه.
تنیسون فریاد کشید:
- آره! اون داره به سمت گاراژ‌ها می‌ره. می‌دونستم! می‌دونستم!
تنیسون از طریق رادیو دستورش را داد:
- همه عقب بمونید، اون رو نترسونید، همون‌جا بمونید تا وقتی که آماده بشیم دستگیرش کنیم.
اعضای تیم به مارلو نزدیک شدند. مارلو آن‌ها را نمی‌دید.
او متوجه مکانیکی که روی یک ماشین خم شده بود، دوچرخه سواری که یک نردبان را حمل می‌کرد، دو نفری که در یک وَن از کنارش عبور کردند و همه آن‌ها پلیس بودند؛ نشد.
جورج مارلو به نبش خیا*با*نی که به زیر راه‌آهن می‌رفت رسید. مکثی کرد و به اطراف نگاهی انداخت که کسی او را تعقیب نکرده باشد.
تنیسون دستور داد:
- حرکت نکنید، بذارید بره داخل گاراژ قبل این‌که دستگیرش کنید.
مارلو آرام قدم بر‌می‌داشت، کلید را دور انگشتش چرخاند. به گاراژی رسید که به نظر می‌رسید سال‌ها از آن استفاده نشده باشد.
صدای تنیسون ضعیف بود:
- می‌خوام که از کلیدها استفاده کنه، همگی صبر کنید، صبر کنید.
بعد بررسی دوباره، مارلو یکی از کلید‌ها را انتخاب کرد و داخل قفل درِ‌گاراژ کرد.
مودی‌مَن زمزمه کرد:
- اون داره میره داخل، داره در رو باز می‌کنه.
در باز شد و مارلو یک قدم به داخل برداشت.
تنیسون فریاد کشید:
- حالا! برید! برید!
صدای ماشین پلیس‌ها در کوچه پخش شد.
روسپِر، کَپلان²، لی‌لی³ و مودی‌مَن از جایی که مخفی شده بودند، بیرون آمدند و مارلو را محاصره کردند. روسپر که از همه به او نزدیک‌تر بود شانه او را گرفت، همین طور که او را به سمت در می‌کشید، کت مارلو پاره شد. همه پلیس‌ها سعی داشتند که مارلو رو بگیرند و به سختی او را کنترل کردند.
ماشین تنیسون رسید. او آن لحظه از این‌که از ماشین پیاده شود کمی مردد بود، که به پلیس‌های دیگر شانس دستگیر کردن او را بدهد. چند دقیقه‌ای طول نکشید که تنیسون شخصیت دیگری از مظنون‌ش را دید.
مارلو دقایق اولی که دستگیر شده بود گیج به نظر می‌رسید، در واقع به طور غیر‌طبیعی آرام بود. او به روسپِر و لی‌لی نگاه کرد، تنیسون می‌توانست از حالتِ‌چهرهِ مارلو تشخیص بدهد که او از دست خودش عصبانی است.
- شما، نقاش‌های کنار خونه‌ی من!
او گمان نمی‌کرد که آن‌ها پلیس بوده باشند. به آن‌ها اعتماد کرده بود. احمقانه عمل کرده بود و مرتکب چنین اشتباهی شده بود. دلیل عصبانیت‌ش هم همین بود.

*
مویرا هنسون از فروشگاهِ لباس بیرون آمد و یک ساک بزرگ در دست داشت. اُکهیل و یک پلیس زن به اسم سَوتیل³ از پشت او را تعقیب می‌کردند.
- مویرا هنسون، از شما می‌خوایم که با ما به اداره پلیس بیاین.
مویرا کیف‌ش را چرخاند تا به صورت سَوتیل ضربه بزند و بعد به او لگدی زد، جیغ کشید که می‌خواهد تنها باشد، فریادش تا سر کوچه هم می‌رفت، ناگهان سکوت کرد و دستان‌ش را مقابل صورت‌ش قرار داد.
- لطفا تنهام بذارین! من فقط می‌خوام تنها باشم. به من دست نزنین، خودم با شما میام؛ فقط به من دست نزنین.
او با خودش کنار اومد که حالا باید آرام و مطیع باشد و به سمت ماشینِ پلیس برود.


_________________
1. Battle Bridge Road
2. Caplan
3. Lillie
4. Southill
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
گاراژ خیلی بزرگی بود. آب از طریق پشت‌بام می‌آمد و گودال‌هایی را روی زمین ایجاد می‌کرد. انتهای گاراژ تاریک بود. نزدیکِ مرکز گاراژ شکلی بزرگ و پوشیده شده قرار داشت.
تنیسون دستور داد:
- همونجایی که هستین وایسین، اون‌جا روشنایی هست؟
یک نفر لامپ را روشن کرد. تنیسون به وسط گاراژ رسیده بود، او کاور‌ها را برمی‌داشت.
- بسیار‌خُب. ما ماشین رو پیدا کردیم. رادیویی داخلش نیست، می‌خوام که این ماشین به عنوان مدرک بررسی بشه.
آمسون داشت به سمت تنیسون می‌رفت. تنیسون قدمی به عقب برداشت که به آمسون برخورد کرد. همین که برگشت تا به او بگوید مراقب باشد، نگاهش به پشت آمسون خورد، قسمت انتهایی گاراژ.
او زمزمه کرد:
- او، خدای من!
- اون این‌جا کارش رو انجام می‌داده.
روی دیوار زنجیر‌های سنگین و ابزار‌های تیز و چاقو بود.


*
کرنان از تنیسون پرسید:
- از چه کسی می‌خوای اول بازجویی کنی؟
- مویرا، اون دروغ گفته بود که شبی که کارِن به قتل رسیده جورج پیش اون بوده.
- درسته جین، موفق باشی.
تنیسون در جواب او گفت:
- هنوز تموم نشده. هنوز نه!
مویرا نشسته بود و سیگار می‌کشید، وکیل‌ش پشت سر او بود. تنیسون می‌توانست چیزی که در مویرا تغییر کرده را احساس کند، او ترسیده بود.
تنیسون رو به وکیل مویرا گفت:
- آقای شِراپنِل¹؟ می‌دونین که ما هنوز مویرا رو دستگیر نکردیم؟ اما اون قبول کرده به ما با جواب دادن به چند تا سوال کمک کنه.
وکیل به نشانه فهمیدن سرش را تکانی داد. برای اولین بار از وقتی که تنیسون وارد اتاق شده بود مستقیم به مویرا نگاه کرد.
- ساعتِ دوازده و چهل و پنج دقیقه امروز، به گاراژ مارلو توی تقاطع کینگ رفتیم و یه ماشین رووِر قهوه‌ای اون‌جا پیدا کردیم و آخرین باری که باهات حرف زدم گفتی که نمی‌دونی ماشین کجاست، درسته؟
مویرا گفت:
- من چیزی نمی‌دونستم، فکر می‌کردم که دزدیده شده.
- همین‌طورگفتی که سیزدهم ژانویه جورج ساعت ده و نیم به خونه اومده.
مویرا سرش را به نشانه تایید تکانی داد.
- وقتی باهات مصاحبه می‌کردم گفتی که هیچ کدوم از دخترهایی که به قتل رسیدن رو نمی‌شناسی.
عکس دلا موردنی را جلوی او گذاشت.
- سال 1971 تو و دلا مورنی به جرم خودفروشی توی دادگاه بودین.
مویرا واکنشی نشان نداد. تنیسون عکس دیگری جلوی او گذاشت.
- کرنان هاورد، ژانویه یکی از مشتریانت توی مغازه‌ای که در کاونت گاردن کار می‌کردی بود.
تنیسون دو عکس دیگر جلوی او گذاشت.
- مویرا، به این نگاه کن. اگه نمی‌خوای به عکس دلا نگاه کنی حداقل به کارن نگاه کن. جورج از اون کمک خواسته و به کارن پیشنهاد داده تا اون رو به خونه‌اش ببره؛ ولی اون رو به گاراژ برده و کشته. قبل از این‌که اون رو به قتل برسونه زخمیش کرده، با شلاق بهش ضربه زده و جسدش رو با چند تا زنجیر به دیوار بسته. بهش نگاه کن، مویرا!
مویرا آرام عکس‌ها را برداشت. به هر‌کدام از آن‌ها خیره شد عکس جسد‌ِ کارن را با یک دست‌اش پوشاند.
- میشه مردها از این‌جا برن، فقط خانوم‌ها بمونن تا اون‌ها باشن نمی‌تونم حرف بزنم.
آمسون شِراپنِل را به بیرون اتاق راهنمایی کرد؛ مویرا شروع کرد به حرف زدن:
- من دلا رو نمی‌شناختم، حتی از سال 1971 هم به خاطرش نمیارم، ولی ناخن‌هاش رو درست کردم. گاهی اوقات اگه ناخنش می‌شکست پیش من می‌اومد تا درستش کنم.
تنیسون سرش را تکان داد. مویرا واقعا نمی‌خواست که درباره دلا حرف بزند، این به‌خاطر این نبود که مردها اتاق را ترک کنند، موضوع چیز دیگری بود. مویرا جلوتر نشست و با صدای آرامی صحبت کرد.
- جورج قبلا با من هم یه بار این کار رو کرده بود.
با صدای آرامتری ادامه داد:
- با چیزهایی مثل طناب و زنجیر می‌خواست که من رو ببنده، برای من دردناک بود. اون می‌گفت که ر*اب*طه رو بهتر می‌کنه؛ ولی من دوست نداشتم، هرگز دوباره اون کار رو نمی‌کنم.
او سرش را میان دستانش گرفت.
- من نمی‌دونستم، نمی‌دونستم. خدا من رو ببخشه، نمی‌دونستم.
مویرا صورتش را با دستانش پوشاند و شروع کرد به گریه کردن.
آمسون و مودی‌مَن، وقتی تنیسون در را باز کرد بیرون از اتاق به دیوار تکیه داده بودند.
- جورج مارلو ساعت ده و نیم اون شب خونه بوده؛ ولی ساعت یک ربع به یازده دوباره می‌ره بیرون و مویرا نمی‌دونه که چه موقعی برگشته.
تنیسون صاف ایستاده بود، سرش بالا و چشمانش می‌درخشیدند.
با صدای آرامی گفت:
- ما اون رو گرفتیم.

*
پلیس‌ها در گاراژی که توی تقاطع کینگ بود، ماشین را بررسی می‌کردند و عکس‌هایی از آن می‌گرفتند. جونز و بورکین به داخل قفسه‌ها نگاهی می‌انداختند.
بورکین گفت:
- این رو ببین!
او چند دستکش لاستیکی را بلند کرد، آن‌ها لباس‌هایی هم پیدا کردند. چند دست پیراهن، شلوار و کت تمیز و بسته شده در کیسه‌های پلاستیکی. دو نفر دیگر زمینِ‌گاراژ را بررسی می‌کردند.
- اینجا خون ریخته و به نظر می‌رسه این پو*ست باشه. خدایا! چه بویی!
بورکین یک کیف دستی پیدا کرد که داخل آن کیف مقداری پول بود.
- این برای کارن هاوردعه.
جونز درک نمی‌کرد که چه‌طور این اتفاق افتاده است. یک دقیه کارش را انجام می‌داد و شواهد و مدارک را بررسی می‌کرد و دقیقه‌ای بعد مثل یک بچه گریه می‌کرد. آن‌جا ایستاده بود و نمی‌توانست اشک‌هایی که از چشمانش سرازیر می‌شوند را کنترل کند. بورکین دستانش را دور شانه‌های او انداخت.
- برو کمی قهوه بنوش، باشه؟
- متاسفم، متاسفم، نمی‌دونم چی باعث شده این حالت بهم دست بده.
بورکین گفت:
- مشکلی نیست. ما انجامش می‌دیم‌ دیو².

_________________
1. Shrapnel
2. Dave
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
تنیسون دستگاه ضبطِ‌صوت را روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن.
- افسرارشد آگاهی، جین تنیسون صحبت می‌کنه. کارآگاه تِرِنس¹، آمسون و آقای آپچِر پیش من هستند. ما در ردیف سَوتِمتون² در اتاق (پنج‌-‌سی) ایستگاه پلیس هستیم. امروز اول فوریه سال 1990، ساعت چهار و چهل و پنج دقیقه بعداز ظهر سه‌شنبه است.
با سر به مارلو اشاره کرد. لطفا اسم‌ِکامل، آدرس و روز تولدت رو بگو.
مارلو جلوتر نشست و رو به ماشین ضبط صدا صحبت کرد:
- جورج آرتور مارلو، میدان میدا³ - املاک گراو⁴ - پلاک 21؛ یازدهم ستامبر 1951 در وارینگتون به دنیا اومدم.
- می دونی که چرا بازداشت شدی؟
- حدس می‌زنم.
تنیسون پرسید:
- ما تو رو به عنوان مظنون قتل کارن هاورد و دلا مورنی بازداشت کردیم. متوجه شدی؟
مارلو برگشت و به آپچر نگاه کرد.
- من گناهکار نیستم.
- لطفا بهم بگو وقتی سیزدهم ژانویه کارن هاورد رو دیدی چه اتفاقی افتاد.
مارلو شروع کرد:
- من اسم اون رو نمی‌دونستم، بعدا اسمش رو شنیدم. اون به من نزدیک شد و من پرسیدم چقدر می‌خواد با‌هم ر*اب*طه داشتیم و پولش رو بهش دادم. اون رو نمی‌شناختم، قبلا هم ملاقاتش نکردم و بعد اون رو به ایستگاه رسوندم‌.
- زخم روی دستش چه‌طور؟ گفتی که با رادیو ماشینت بریده شده!
- درسته، همین‌طوره.
- می‌دونیم که ماشینت رادیویی نداره.
مارلو به حرف تنیسون واکنشی نشان نداد.
- من ساعت ده ونیم خونه بودم.
- بعد از اون چه ساعتی از خونه بیرون رفتی؟
- نرفتم. با همسرم تلویزیون تماشا می‌کردیم.
- همسرت به ما گفته که یه ربع به یازده خونه رو ترک کردی و بعد از اون یادش نمیاد چه زمانی به خونه برگشتی؛ اما ماشینت همراهت نبود. اون گفت که ماشینت از بیرون خونه دزدیده نشده.
- اشتباه می‌کنه! ماشین من دزدیده شده بود، من هرگز بعد ساعت ده و نیم بیرون نرفتم.
- گفتی که کارن هاورد رو نمی شناسی؟
- درسته، قبل اون شب هرگز اون رو ندیده بودم.
مویرا اقرار کرده که کارن رو می‌شناسه و قبلا ناخن‌های اون رو توی مغازه‌ای در کاوِنت گاردن درست کرده. تو، اون لحظه اون‌جا بودی و با کارن حرف زدی، این درسته؟
مارلو سرش را تکانی داد و گفت:
- نه.
- همین‌طور هم گفتی که دلا مورنی رو نمی‌شناسی؛ اما مویرا می‌گفت که اون رو می‌شناسی.
مارلو به صندلی تکیه داد و بازوانش را بر هم گره زد.
- حرفتون رو باور نمی‌کنم باید مویرا رو مجبور کرده باشین که این رو گفته، اون از شما ترسیده من نمی‌ترسم.
بقیه اعضای تیم در اتاق جلسه منتظر بودند.
جونز پرسید:
- حال رئیس چه طوره؟ باید خسته شده باشه.
بورکین سری تکان داد.
- خیلی طولانی شده.
مارلو به نظر خسته می‌رسید.
- چند بار باید براتون تکرار کنم؟
تنیسون پرسید:
- امروز صبح چه اتفاقی افتاد؟
- یه مرد امروز به من زنگ زد، اسمش رو نگفت. گفت که ماشین من رو توی تلویزیون دیده و می‌دونه کجاست، توی تقاطع کینگ.
- اون مرد بهت گفت که ماشینت توی گاراژی هست که توی تقاطع کینگ قرار داره؟ وقتی که داشتی قفل گاراژ رو باز می‌کردی دیده شدی!
با عصبانیت جواب داد:
- مردی به من زنگ زد و گفت که می‌تونم کلید‌ها رو از یه کافه بگیرم. من کلید‌ها رو گرفتم؛ ولی نتونستم ماشینم رو پیدا کنم چون پلیس‌ها حمله کردن به من! نمی دونم چرا باید این چیزها رو به شما بگم.
تنیسون هیچ نشونه‌ای از بی‌طاقتی خودش نشون نمی‌داد. گفت:
- مردی که توی کافه کار می‌کرد گفت که گاراژ رو به مردی به اسم جان اسمیت⁵ اجاره داده، اون لباس‌هات رو هم می‌شسته. این طور نیست؟
مارلو سرش را به نشانه درست نبودن حرف تنیسون تکان داد.
تنیسون ادامه داد:
- زود باش جورج، چه طورکارن رو به آپارتمان دلا بردی؟ کلید هاش کجان؟ تو می‌دونستی که اون‌جا خالیه، مگه نه؟ می‌دونستی چون دلا اون موقع مرده بود.
مارلو گفت:
- من دیگه چیزی نمی‌گم.
سرش را به سمت آپچر برگرداند، بهش بگو کافیه. می‌خوام برم خونه!
آپچر با صدای آرامی گفت:
- جورج، این ممکن نیست.
مارلو عصبانی شده بود.
- می‌خوام برم خونه، می‌خوام مویرا رو ببینم.
تنیسون گفت:
- می‌تونیم یه ربع استراحت کنیم؛ ولی مویرا رو نمی‌تونی ببینی.
ناگهان مارلو از جایش برخاست.
- این وضعیت فقط پریشونی به همراه داره. مگه نه؟ بسیارخُب من انجامش دادم.
آپچر به سرعت از جایش برخاست، تنیسون نشست و به مارلو خیره شد و گفت:
- می‌تونی یه بار دیگه تکرارش کنی؟

_________________
1. Terence
2. Southampton
3. Maida Vale
4. Grove Estate
5. John Smith
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

بی نهایت

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-16
نوشته‌ها
1,423
لایک‌ها
19,472
امتیازها
93
کیف پول من
2,667
Points
102
مارلو چشمان‌ش را بست. تنیسون لحظه به لحظه، چهره‌ی‌جذاب مارلو را تحت نظر داشت. مارلو ل*بش را تَر کرد و بعد چشمان‌ش را باز کرد. تنیسون هر‌لحظه را در ذهن‌ش ثبت می‌کرد. سرش را به یک طرف خم کرد. هیچ‌کس در اتاق از جایش تکان نمی‌خورد، همه چشم شده بودند و به مارلو نگاه می‌کردند، به لبخند غریب‌ و‌ ترسناک او.
- گفتم که من انجامش دادم.
چیزی برای گفتن باقی نمانده بود. مارلو کاملا راحت به نظر می‌رسید.
بالاخره تنیسون سکوت را شکست:
- لطفا بشین جورج.
با دقت به او نگاه کرد و گفت:
- چه کاری رو انجام دادی؟
او همین‌طور که اسم‌ها را نام می‌برد، انگشتان‌ش را به منظور شمردن اسم‌ها باز می کرد.
- کارن، دلا، آنجلا، شارون، اِلِن و ... چشمان‌ش را جمع کرد و تلاش می‌کرد اسمی را به خاطر بیاورد.
و جینی، درسته! جینی.
جورج آرتور مارلو به کشتن شش زن اعتراف کرده بود.


* فصل دوازدهم *
بعد از این‌که مارلو دستگیر شد، تنیسون سیگاری روشن کرد. گرفتن مارلو خسته‌اش کرده بود، او را از مردی که عاشقش بود جدا کرده بود. خواب نداشت و نزدیک بود که شغل‌ش را از دست بدهد. آرام نشسته بود و سیگارش را می‌کشید تا که تمام شود.
جونز به سرعت به سمت م*ش*رو*ب فروشیِ بارِ محلی رفت جایی که همه پلیس‌ها منتظر بودند.
- اون اعتراف کرده. به قتل هر‌شش نفرشون اعتراف کرده.
اعضای تیم برخاستن و شروع به تشویق و ابراز خوشحالی کردند.
پلیسی از ایستگاه دیگر از هاورس پرسید:
- چه اتفاقی افتاده؟
- رئیسمون مظنونی رو گرفته که به شش قتل اعتراف کرده! بزرگ‌ترین پرونده‌ای که تا به حال توی ایستگاه داشتیم.
تنیسون روبه‌روی میز کرنان قرار گرفت.
کرنان گفت:
- کارِت عالی بود! دنبال کردن پرونده طولانی شد؛ اما حالا می‌تونی بری خونه و استراحت کنی. تو لایق این هستی.
- درسته، بهش نیاز دارم. شب طولانی بود.
تلفن زنگ خورد و کرنان جواب داد.
- بله، یک لحظه.
او به تنیسون گفت:
- درست می‌گفتی، آرایشگر به پرونده مربوط بود. در هر صورت پرونده‌ای بود مخصوص خانم‌ها.
تنیسون در جواب گفت:
- پنجاه درصد قربانیان قتل زن بودن، پس من هم باید نقشی برای حل کردن این پرونده داشته باشم.
با خودش گفت " پرونده مخصوص خانم‌ها! " هنوز از تعبیر کرنان عصبانی بود.
تنیسون مائورین هاورس رو دید.
- مائورین، کسی از پلیس ها هنوز توی ایستگاه هست؟
هاورس جواب داد:
- او، فکر می‌کنم همه به خونه رفته باشن. خسته بودن و روز طولانی پشت‌ِسر گذاشتن. جِنکلینز¹ می‌خواد که اتاق جلسه رو تمیز کند، می‌خواست قبل این‌که بری تو رو ببینه.
اتاق جلسه پر از کارمندان ایستگاه بود. هر کدام از اعضای تیم آنجا بودند.
یکی گفت:
- اون این‌جاست.
همه به دستگیره‌ی در که در حال چرخیدن بود نگاه کردند. همزمان با ورود تنیسون صدای سوت و شادی آن‌ها بالا رفت. یک دسته گل بزرگ در بازووانش قرار گرفت و بورکین فریاد کشید:
- به افتخار رئیس!
تنیسون خندید.
- فکر می‌کردم همه رفته باشین خونه. لبانش را گ*از گرفت؛ ولی هم‌چنان اشک‌ها از چشمان‌ش سرازیر می‌شدند. بعد شروع کرد به اشک‌هایش خندیدن.
- ما انجامش دادیم! گرفتیمش!


*
چند ماه بعد، جورج مارلو در دادگاه به عنوان مجرم حضور داشت و جرم‌هایی که مرتکب شده بود خوانده می‌شد.
- جورج آرتور مارلو، مرتکب قتل کارن هاورد در روز سیزدهم ژانویه سال 1990.
پدر و مادر کارن نمی‌توانستند به او نگاه کنند. مارلو دخترشان را از آن‌ها گرفته و کشته بود. منتظر دستگیری او بودن برایشان از همه چیز سخت‌تر بود. مارلو نه تنها دختر آن‌ها را نابود کرد، بلکه زندگی آن‌ها را نیز ویران کرده بود.
- سوم دسامبر سال 1989، دلا مورنی را به قتل رساندی.
دو خودفروش که از دوستان دلا بودند، نشسته و به قاتل نگاه می‌کردند.
- پانزدهم مارچ سال 1984 جینی شارپ و ژانویه سال 1985، اِلِن هاردینگ رو به قتل رساندی.
کارل و لیندا با هم به اُلدهام رفته بودند. لیندا فقط می‌توانست بالای سر مارلو را ببیند، جینی بلندپرواز بود و هیچ چیز به دست نیاورد و کسی به او کمک نکرد و به او عشق نورزید.
کارل دستمال گ*ردنش را در دستش مچاله کرد. او هنوز به یاد داشت که مارلو اسم جینی رو صدا زده بود.
یک مرد جوان کنار کارل، جلو نشسته بود و به مارلو خیره شده بود.
- جولای سال 1986 آنجلا سیمسون را به قتل رساندی.
مرد جوان تا اسم آنجلا را شنید شروع کرد به گریه کردن. سال‌هایی که از مرگ آنجلا تا به دستگیری مارلو گذشت برای او بسیار سخت بود. پنج سال خودخوری می‌کرد که شاید می‌توانست او را نجات دهد. پنج سال بدون دختری که عاشقش بود و می‌خواست با او ازدواج کند زندگی کرده بود.
- در اُکتبر سال 1987، شارون رید را به قتل رساندی.
پدرِ شارون جایی عقب دادگاه نشته بود، مادر شارون سه سال پیش فوت کرده بود. او دختر و همسرش را از دست داده و هر روز به یادشان بود.
تنیسون سرش پایین بود و از نگاه کردن به مارلو اجتناب می‌کرد. همین که در باز شد تنیسون سرش را بالا گرفت، شخصی مشکی پوش وارد دادگاه شد، او مویرا بود. بیست سال پیرتر به نظر می‌رسید.
- جورج آرتور مارلو، اتهامات رو شنیدی. جرم‌های مرتکب شده را می‌پذیری؟
تنیسون به او نگاه می‌کرد. او با چشمانی مشکی و موهای براق، خوشتیپ بود. چشمان‌ش دنبال تنیسون می‌گشت تا این‌که چشم‌در‌چشم شدند، انگار که پوزخند زد.
جواب داد:
- من گناهکار نیستم.

_________________
1. Jenklins
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا