* فصل ششم *
جین تنیسون در استودیو تلویزیون منتظر بود و نگران. برنامه به زودی شروع میشد. او میدانست که باید چه کار بکند؛ ولی ترسیده بود که مبادا اشتباهی از او سر بزند. اولین پلیس زنی بود که در برنامه جرایم تلویزیون ظاهر میشد و باید از پسش بر میآمد.
پدر و مادر جین، خواهرش پَم¹ و پیتر تلویزیون تماشا میکردند، منتظر بودند تا برنامه شروع شود. جشن تولد زودتر شروع شده بود؛ ولی آنها می خواستند که قبل بریدن کیک جین هم برسد.
مادر جین گفت:
- پیتر، میتونی تلویزیون رو چک کنی؟ جین از ما میخواست که برنامه رو ضبط کنیم، این طوری میتونه بعدا اون رو ببینه.
پیتر پرسید:
- آقای تنیسون، تلویزیون روی برنامه درستی تنظیم شده؟
- البته. حالا ساکت باشین تا تماشا کنیم.
اوتلی کنار بقیه ماموران پلیس که برنامه را تماشا میکردند نشست. او از دیدن تنیسون در تلویزیون متنفر بود.
تنیسون خوب پیش میرفت.
- ما میدونیم که کارن هاورد محل کارش رو ساعت شش و نیم بعد از ظهر سیزدهم ژانویه ترک میکنه. اون به کسانی که باهاشون کار میکرده گفته به خونه میره؛ اما هرگز به آپارتمانش برنگشته. آیا شما حدود ساعت شش و نیم غروب در نخلستان لَدبروک² بودین؟ آیا اون رو دیدین؟
یک پلیس زن که مثل کارن لباس پوشیده بود روی صح*نه حاضر شد.
- ما میدونیم که کارن نمیتونسته ماشینش رو روشن کنه. یه مرد اون رو وقتی که تلاش میکرده تا ماشینش رو راه بندازه می بینه.
در تلویزیون، یک مرد به سمت زنی که مثل کارن لباس پوشیده بود، میره .
- مشکلی پیش اومده؟
- بله، روشن نمیشه.
اون مرد هم تلاشش رو کرد که کمکی بکنه اما ماشین همچنان حرکتی نکرد. او سرش را تکان داد.
- فکر میکنم بهتره با خدمات رسانی خودرو تماس بگیرید.
تنیسون ادامه داد:
- ما میدونیم که کارن ماشینش رو قفل کرد و به جاده اصلی رفت و دیگه هرگز دیده نشد.
جورج مارلو رو به روی تلویزیون ایستاده بود و برنامه را تماشا میکرد.
مویرا گفت:
- خاموشش کن! برای چی این رو تماشا میکنی؟
- چون میخوام ببینم که تنیسون چی میگه. یه نفر بیرون از اونجا میدونه چه اتفاقی افتاده، اونها میدونن که کی کارن رو کشته.
- پلیس فکر میکنه که اون تو بودی.
- خب، این طور نبود. باید من رو باور کنی.
مویرا با ترس تلویزیون رو تماشا میکرد که یک ماشین درست مثل ماشین جورج روی صفحه به نمایش درآمد. تنیسون داشت میگفت که پلیس به عنوان بخشی از تحقیق باید این ماشین رو پیدا کنه.
مویرا فریاد کشید:
- جورج! اونها یه ماشین مثل برای تو رو نشون دادن. شماره ماشین رو هم میدن.
مارلو سرش را میان دستانش گرفت.
- چرا این کار رو با من میکنن؟ چرا؟!
بعد از اینکه برنامه تموم شد، جین با سرعت به سمت خانه پدر و مادرش حرکت کرد.
او از یاد برده بود که برای پدرش کارت تولد و هدیه بفرستد، پس دو بطری ش*ر*اب از فروشگاه ب*غ*ل خانهشان خرید.
تنیسون پرسید:
- خب ، خوب بود؟ من و تو تلویزیون دیدین؟برنامه رو ضبط کردین؟ روشنش کنید بذارین خودم رو ببینم.
پیتر برنامه رو روشن کرد. جین لبه صندلیاش نشست. مسابقهی فوتبال در تلویزیون پخش شد.
- این دیگه چیه؟ برنامه رو اشتباه ضبط کردین!
بعد شروع کرد بر سر پدرش فریاد کشیدن.
بعد از اینکه برنامه تمام شد فقط ده تماس به درد بخور با ایستگاه گرفته شد.
یکی از آنها کمک کننده بود.
یک زن به اسم هِلِن مَستِرز³ ، به خاطر آورده بود کارن را دیده که سوار یک ماشین میشده و راننده را شرح داد.
- قدش حدوداً یک متر و هشتاد سانتی متر بود. نسبتاً خوشتیپ بود، با موهای مشکی.
او جورج مارلو را توصیف کرده بود.
جین و پیتر تمام راه را با هم بحث میکردند.
پیتر گفت:
- پدرت فقط اشتباه کرده. اون از قصد برنامه اشتباهی رو ضبط نکرده.
- اون میدونست که چقدر مهمه، همیشه اشتباه میکنه.
- تو خیلی خود خواهی! تا حالا به کسی به غیر از خودت فکر کردی؟
تولد پدرت بود و همهی کاری که میتونستی انجام بدی این بود که سرش داد زدی.
- همیشه همین طور بوده. اونها به کار من اهمیت نمیدن، فکر میکنن من باید مثل پَم باشم و بچه داری کنم...
ناگهان جین شروع به خندیدن کرد.
- اون قبلاً هم این کار رو کرده، میدونی یه بخشی از مسابقه فوتبال رو به جای فیلم عروسی پم ضبط کرده.
وقتی تنیسون در خانه را باز کرد تلفن داشت زنگ میخورد.
تنیسون به پیتر گفت:
- ما شاهد رو پیدا کردیم. یه زن وقتی که کارن سوار ماشین یک مرد شده اون رو دیده. اون گفته که اون مرد کارن رو میشناخته و اسمش رو صدا زده و شبیه به جورج مارلوعه. قصد دارم دوباره ازش سوال بپرسم.
- امشب؟ قراره الان برگردی به ایستگاه؟
جین سریعاً لباسهایش را عوض کرد و پیتر را ب*و*سید و خانه را ترک کرد. پیتر روی تخت دراز کشید و آهی کشید.
گاهی اوقات تنیسون واقعا او را میرنجاند. حالاتش، خلق و خویش.
_________________
1. Pam
2. Ladbroke Grove
3. Helen Masters
آخرین ویرایش توسط مدیر: