کوروش: باشه، ولی برنمیگردم.
نگین: (طوری که کوروش نشنود میگوید) به درک! ایشالله رعد و برق بهت بزنه خشک بشی.
کوروش: (میخندد) شنیدمها!
قسم: چقدر دیگه مونده تا برسیم؟
امیرعلی: فکر کنم سهچهارساعتی بشه.
قسم: خدا کنه طوفان نشه.
نگین: یکچیزی بگم؟!
قسم: هوم؟
نگین: من گرسنمه. ضعف کردم؛ کوروش بهم استرس وارد کرد.
کوروش: چی؟ این رو نگی چی بگی.
نگین: زخممعده گرفتم بابا، کوروش واسم یکچیزی بخر.
کوروش: امر دیگه مادمازل؟
نگین: نه، فعلا همین.
کوروش: ساندویچ خوبه؟
نگین: آره.
قسم: منم میخوام. دونونه باشه.
کوروش کنار یک ساندویچفروشی نگه میدارد و چهارتا ساندویچ میخرد و سوار ماشین میشود.
قسم: نگین؟
نگین: (یکگ*از از ساندویچ خود میزند) بله؟!
قسم: به نظرت کادویی که گرفتم خوبه؟
نگین: ادکلن و میگی؟ آره عالی، اتفاقاً عاطفه از اینجور چیزها دوست داره. من رو بگو که چه چیزهایی خریدم. فکر کنم از بین اونهمه خرت و پرت فقط از اون دستبندی که روش ستاره داره خوشش بیاد.
قسم: نه بابا. اینطوریها هم نیست. البته اگر هم بقیه رو پسند نکرد من خودم یککاریشون میکنم. مخصوصا اون پیراهن گلبهای که شیفتهاش شدم.
نگین: رودل نکنی یکوقت! ناسلامتی واسه تولد خودت همون پیراهن رو گرفتم.
قسم: رودل که نمیکنم؛ ولی پیراهنی که گرفتی دوستم اومد خونمون و وقتی دید حسابی خوشش اومد. منم تو رودر بایستی گیر کردم و بهش داد،. تازه تو یکعروسی پوشیده بود و یکجوری قر میداد که دلم ضعف رفت. واسه اون نهها؛ واسه پیراهن نازم! با خودم میگفتم ایکاش بهش نمیدادم. خونخونم رو میخورد. هرکسی بهم میرسید از پیراهن تعریف میکرد، منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم سلیقهی منه! ولی خب باور نکردن و یکجور بد نگام میکردن. هنوز که هنوزه حرص و جوش لباسم رو میزنم.
نگین: آهان، چه جالب! میدونی چیه؟ حقته قسم حقته، تا تو باشی از این غلطها نکنی. هدیهی من رو دادی به یکی دیگه؟ تو خجالت نمیکشی؟
قسم: ناراحت شدی؟
نگین: نه خیلیخوشحالم؛ از خوشحالی دارم بال درمیارم. مشخص نیست؟
امیرعلی: چقدر وراجی میکنین؟ یکلحظه ببند ببینم میتونی؟
نگین و قسم: با مایی؟
امیرعلی: آره، فَک که نیست؛ آرواره کوسهاس. والا من جای شما خسته شدم.
قسم: پس خسته نباشی.
کوروش: بچهها یکلحظه ساکت!
امیرعلی: چیزی شده کوروش؟
کوروش: فکر کنم راه رو گم کردم.
نگین: چی؟ راه رو گم کردی؟ یعنی چی؟! مگه بار اولته که راه رو گم کرده باشی.
کوروش: تو این مهسنگین چیزی مشخص نیست.
نگین: کوروش اصلا شوخیقشنگی نیست.
کوروش: شوخی نمیکنم!
نگین: (به حالت گریه) بدبختمون کردی کوروش. ما رو به خاکسیاه نشوندی.
کوروش: ساکت میشی یا نه؟!
نگین: نمیخوام، واسه چی ساکت بشم؟ تو داری ما رو کجا میبری؟!
کوروش: من گفتم نیاییم، گوش نکردی.
نگین: خب منم وقتی رعد و برق زد گفتم برگردیم، ولی تو گوش نکردی.
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان