• مصاحبه اختصاصی رمان کاراکال میگل سانچز کلیک کنید

Usage for hash tag: جکسون_و_آقای_اسمیت

ساعت تک رمان

  1. امی

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...اما صمیمانه‌ای بر رویِ ل*ب‌های آقای اسمیت جای می‌گیرد، در حینی که دستان زمختش را بر روی دستانِ ظریف و کوچکِ جکسون می‌گذارد ل*ب می‌زند: - قرار نیست تو رو ببرم اون‌جا، می‌خوام تو رو ببرم جایی که هیچ آدمی نمی‌تونه بهت صدمه بزنه. حتی دوست‌های خوبی هم پیدا می‌کنی! #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  2. امی

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...خسته شدم! بیلی تک خنده‌ای از روی حرص و عصبانیت کرد و در حالی که جرعه‌ای از قهوه‌اش را می‌خورد ادامه داد: - از من خسته شدی؟ اون من هستم که از کارهای تو خسته شدم و سرسام گرفتم. یا باید جکسون رو انتخاب کنی یا باید من و پسر و دخترم و انتخاب کنی! تصمیم با خودته. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  3. امی

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...بخورد آقای اسمیت جکسون را در آ*غ*و*ش می‌کشد و با حالت صمیمانه‌ای ادامه می‌دهد: - حالت خوبه؟ جکسون در چشمان آبی رنگ عمویش خیره می‌شود و اندکی بعد سر خود را پایین می‌اندازد و با لکنت زبان می‌گوید: - ع... عمو... چیزی... چیزی... نی... نیست.. م... من... خوب... خوبم. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  4. امی

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...را با یک حرکت برداشت و آن را در دست چپش قرار داد و شروع به نوشتن کرد: - باد از جنوب شرقی می‌آمد. دمادم به گونه‌اش می‌وزید. انگار احساس می‌کرد که وزش مداوم آن به درون کاسه سرش نفوذ می‌کند، و ناگهان با احساس خطر دیرینه‌ای ترمز کرد و کاملاً آرام در جای خود نشست. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری...
  5. امی

    داستان کوتاه جکسون و آقای اسمیت | زری کاربر انجمن تک رمان

    ...زیادی! آهی زیر ل*ب می‌کشد و اشک در تیله‌های آبی رنگش هویدا می‌شود. اما سریع خود را جمع و جور می‌کند و بطری‌های آبی که خریده است را در خانه می‌گذارد، به علت این‌که برق در دسترس نیست مجبور شده است که چیزهایی بخرد که اگر بیرون از یخچال نگه‌داری شد، خ*را*ب نشوند. #جکسون_و_آقای_اسمیت #زری #انجمن_تک_رمان
بالا