...شیشهای که زیر پو*ست دستش جا مانده، در جریان اما دردناک است.
و من؛ آه، حقیقتا چه زندگی بیروحی را میگذرانم. با هیچکس حرف نمیزنم، خودم را تا حدِ بیعاطفگی محض از همه کنار کشیدهام، همه را با خود دشمن کردهام اما حتی نمیخواهم راجع به آن حرفی بزنم!
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...شدهام، گرچه هرچیزی که مینویسم، نامعقول و دلمرده تلقی میشود اما باز هم در این تنهایی، هیچگونه احساسی نسبت به آنچه که تحقیرآمیز یا غمانگیز باشد، ندارم. به هرحال، تنهایی گذشته از هر چیز، جزوی از وجود من است؛ شاید که من فقط از استخوان تشکیل شدهام!
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...نفرینی نوشت. هرچند، فاجعه آنجایی است که در مظانِ اتهام علاقهمند بودن به باعثش، قرار گرفتهام! به این شکل عجیب که گاهی سکندری خورده و در عمق چندصد متری انزوا غرق میشوم، حضورِ مداوم کسی برای من قابل تحمل نیست و درد میکشم اما، همه چیز ل*ذتبخش است.
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...اقبالِ کج و معوج، حتی اگر کسی در تاریکیِ بنبست نبشِ خیابان، نه فقط برای من، حتی به جهت رشد انزوای خود در کمین باشد و فریادم را بشنود، خیلی زود آن را به فراموشی میسپارد؛ درست مانند فریادِ جیرجیرکی گرفتار در لولایِ دَر که سالها پیش، مرگ در او مرده است!
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی...
...مرگ است. در همین اوصاف، به نظر میرسد که من یک جسد متحرک با تمام مشاعر یک انسان زنده هستم که نمیداند حالش را چگونه توصیف کند و فرق بین دلگیر بودن با گیر بودنِ دلش را نمیفهمد. آیا هم اکنون میتوانم در آخرین خیابان باقیمانده تا خانه، فریاد بزنم؟!
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...جوش و خروش اطراف که یقین دارد در تمام دوران طولانی و تاسف آور تاریخ بشر، چیزی وحشتناکتر از تنهایی وجود نداشته است؛ به این شکل که تنهایی چنان بر من نفوذ دارد که هرگز خطا نمیکند. پس اگر این لکهی ننگ باعثِ ل*ذت من است، چه فرقی میکند که مقصدم کجا باشد؟
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...خاصِ خودِ من ساخته شده، وجود ندارد.
زندگی کردن در این قفس به آن سبب مشکل است که به چشم دیگران، فقط یک خانهی معمولی در دورترین نقطهی شهر است؛ در واقع کسی جز من، حصارهای سر به فلک کشیدهاش را نمیبیند، پس مسئلهی فرار از زندان به طور کلی منتفی میشود.
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان
...باشد زیاد غمگین شوی،
بلند میشوم، با هم صبحانه میخوریم و گپ میزنیم
بعد هم میروم سری به خاک دوستانم بزنم و برگردم
اگر هم حوصلهام نشد، شاید همان دور و برها خودم را چال کنم؛
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ! »
- گروس عبدالملکیان
#فریاد_لیلی
#اثر_حدیثه_شهبازی
#انجمن_تک_رمان