Usage for hash tag: ابراهیم_نجم_آبادی

ساعت تک رمان

  1. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...دنبالش. السا می‌خواست یه چیزی بگه ولی هی جلوی خودش رو می‌گرفت، صورتش از عصبانیت قرمز شده بود. صبا و سیما که متوجه‌ی حالش شدن، اون رو بردنش بیرون از اتاق؛ من هم یه نخ سیگار روشن کردم. یه پک زدم و به استدلالم فکر کردم. نه، استدلال درست و منطقی‌ایه. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  2. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...حرفش، مشت کوبیدم به میز و داد زدم: - بیرون! دختره‌ی احمق! مردم رو باش که چجوری به این‌ها اعتماد می‌کنن! دختر و السا رفتن بیرون. من هم یه لیوان آب خوردم و لیوان رو کوبیدم رو میز و هزار تیکه شد. نمی‌دونم چرا این‌قدر عصبانی شدم از این کارهای احمقانه. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  3. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...توهین کنی. این که مافوق منی، اصلا برام مهم نیست. پوزخند زدم و سیگارم رو خاموش کردم. بهش خیره شدم. - حدت رو نگه دار. السا با پوزخند گفت: - همینطور تو! بعد از اتاق بیرون رفت. من هم به میز تکیه دادم. دختره‌ی احمق! چقدر گستاخه، ولی من‌ ازت بدترم جوجه! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  4. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...تحقیر نشده بودم، اون هم جلوی احمدی. ع*و*ضی، بداخلاق، احمق! خیلی عصبانی بودم. حیف قانون نمی‌ذاره پدرش رو در بیارم. به آینه نگاه کردم. چقدر ضعیف شدی دختر! به خودت بیا. دست خودم نبود. وقتی خیلی فشار عصبی داشتم، می‌رفتم یه گوشه و خودم رو خالی می‌کردم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  5. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...خوند. زیر ل*ب گفتم: - نيلوفر کاغذی، داستانت چیه؟ السا بهم نگاه می‌کرد. من هم بدون نگاه بهش، نایلون رو سمتش گرفتم. اون هم نایلون رو ازم گرفت و دور شد. پوزخند زدم. هی پسر! حواست باشه الان توی چه شرایطی هستی، باید هر چه زودتر اون موش رو توی تله بندازی. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  6. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...ما در بیاره؟ شونه‌ای بالا انداختم. - نمی‌دونم چرا این‌جوری رفتار می‌کنه. سیما با فضولی پرسید: - چرا گفتی نه؟ بهش خیره شدم - چون قصد ازدواج نداشتم، عین الان. هر دو سر تکون دادن، من هم بهشون خیره شدم. داشتن توی مغزشون قضیه رو تحلیل و بررسی می‌کردن. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  7. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...پیچیده‌ست. رهام بلند شد. - می‌تونید برید تا من صداتون بزنم. با این رفتارهاش، دلم می‌خواست سرش رو بزنم؛ پسره‌ی مغرور لعنتی! ما از اتاق خارج شدیم. قبل از خروج بهش نگاه کردم. رفتار و هیکلش خیلی تغییر کرده بود. نکنه هیکل ساخته و این‌جوری جوگیر شده؟! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  8. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...صورتش بود، جدی بهم خیره شد. - تمام اطلاعات پرونده رو می‌خوام. کمتر از نیم ساعت دیگه روی میزم باشه. بعد از کنارم رد شد و از اتاق خارج شد. من توی شوک بودم و روی مبل ولو شدم. فکرش رو نمی‌کردم که خودش باشه. چرا این‌جوری رفتار کرد؟ یعنی من رو نشناخت‌؟ #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  9. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...نه سرنخی، هیچی، هیچی جز نيلوفر کاغذی. به اشک‌های خاله‌ی آرمیتا خیره شدم، حس بدی داشتم که نمی‌تونم کسی رو که باعث این اشک‌ها شده، به سزای کارش برسونم. همیشه حس می‌کردم مأمور خوب و باهوشی هستم ولی الان فقط احساس ضعیف بودن نسبت به اون حرومزاده می‌کنم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  10. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بفرمایید. صبا برعکس من، ارتباط عمومی قوی‌ای داشت‌. بعد صبا گفت: - برای تحقیقات اومدیم. خاله‌ی آرمیتا با سر تایید کرد و به داخل دعوتمون کرد. بعد رفتیم داخل حیاط و پشت سر خاله‌ی آرمیتا حرکت می‌کردیم. یه حیاط کوچیک داشتن که یه موتور، یه گوشه پارک بود. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
بالا