Usage for hash tag: ابراهیم_نجم_آبادی

ساعت تک رمان

  1. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...و لپش رو ب*و*سیدم. - از کجا فهمیدی؟ - معلومه فحش دیگه‌ای بلد نیستی، می‌خوای بهت یاد بدم؟! بعد خندید. من هم اخم ساختگی کردم و گوشش رو کشیدم. - نمی‌خواد. خودت هم دیگه حق نداری فحش بدی، فهمیدی؟! - چشم خوشگلم. گوشش رو ول کردم و محکم هم رو ب*غ*ل کردیم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  2. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...السای من! السا پیام رو خوند و بهم نگاه کرد. بعد دوباره خوند و جوابش رو داشت تایپ می‌کرد. - درسته تکراری‌ترین جمله‌ی تاریخ، عاشقتمه؛ ولی وقتی از ز*ب*ون یه آدم عاشق باشه با میم مالکیت، مطمئن باش خاص‌ترین جمله‌ی زندگی میشه! بعد دوتایی به هم خیره شدیم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  3. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...برگرد. بعد رسید به در تالار. ای لعنتی! انگار این عاشقانه‌ها فقط برای شاهرخ‌ خانه! یهو دم در تالار ایستاد، من هم بهش خیره شدم. - برگرد. السا برگشت و بهم با لبخند نگاه کرد. من هم لبخند زدم. براش قلب درست کردم و بهش دادم، اون هم خندید و رفت داخل. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  4. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...شخصیت آدم عوض بشه؛ چون این‌جوری خودت هم خودت رو دوست نداری، پس چه انتظاری از بقیه داری؟ یه نخ گوشه‌ی ل*بم گذاشتم. بذار دو پک بزنم یکم جو عوض بشه. نمی‌دونم چرا هی دارم ژانر داستان رو عاشقانه می‌کنم؟عشق کیلویی چند؟! - بی‌خیال! بیا بشین. السا نشست. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  5. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...سرهنگ بود. باهاش دست دادم و نشستم سر میز. باهاش راحت بودم؛ با این که زیاد فرصت دیدار نداشتیم ولی یه‌جورایی دوست محسوب‌ می‌شدیم. - چه خبر السا؟ دیگه سراغی از ما نمی‌گیری! لبخند زدم. - هی، گرفتارم! بعد شروع کردیم به حرف زدن و حال و احوال هم رو پرسیدن. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  6. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌گرفت که سر به سر من بذاره، انگار امروز هم فازش همینه. اخم کردم. - روی دخترت عیب نذار مادر، می‌ترشم‌ها! - خیلی وقته ترشیدی، نگران نباش دخترم. - ایش، مادر! بعد مادرم باز یهو رفت توی آشپزخونه. بهتره برم توی اتاقم، انگار امروز فاز مادرم خیط کردن منه! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی...
  7. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...بعد بلند خندیدم و از اتاق خارج شدم. دیگه به آرامش رسیدم. حرومزاده اگه این‌جوری با لبخند به سمت طناب دار می‌رفت خیلی حس بدی داشت. یه پک زدم و دودش رو رها کردم. - مهم نیست چقدر نقش منفی داستان بزرگ باشه و قدرتمند؛ چون این قهرمانه که همیشه پیروزه! #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  8. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...ما رو تحمل کنی؟ لبخند زدم. - این چه حرفیه! قربانی لبخند زد. - می‌مونی؟ - آره. - خوبه، تا موقع عروسی هم می‌تونی استراحت کنی. - فقط میشه یه بار دیگه با بهروز حرف بزنم؟ - اگه قول بدی عین صبح کنترلت از دست ندی، مشکلی نیست. من هم با سر تایید کردم. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  9. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌خندید‌ - حرومزاده‌ی لعنتی! خیلی ل*ذت بردی از سلاخی کردن اون‌ها. - ه‍...مه رو می‌کشم، گ‌های ک‍...اغذی خدا رو ن‍...ابود می‌کنم! بعد بلند می‌خندید. من هم عصبانی بهش لگد می‌زدم که احمدی با چندتا مأمور اومدن و به زور من رو گرفتن و از اتاق خارجم کردن. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
  10. ا

    کامل شده رمان نيلوفر کاغذی | ابراهیم نجم آبادی کاربر انجمن تک رمان

    ...عبور کرد. حتی سرم رو نتونستم بلند کنم‌ و نگاهش کنم. در با صدای بلندی به هم‌ کوبیده شد. حس بدی تمام وجودم رو گرفت. ای تف به روح اون پدر بد ذاتت بیاد سیما که توی توله سگ رو پس نندازه! آخه این دیگه چه شوخی‌ایه؟ ع*و*ضی می‌خواست تلافی باغ رو در بیاره. #نیلوفر_کاغذی #ابراهیم_نجم_آبادی #انجمن_تک_رمان
بالا