دستاش رو گرفتم و با خودم می کشیدمش صدای ناله هاش و التماساش رو نمی شنیدم،شک مثل کَنه به جونم افتاده بود و از درون روحم رو می جوید، صداش برام حکم ناقوس مرگ رو داشت:
-شایراد تورو به حضرت عباس صبر کن، داری چیکار می کنی شایا، ابرومون رو می بری همه تورو می شناسن.
دستاش رو کشیدم و با چشم های یخ زده به...