...کار آرام میگرفتم، آن هم تمرین شمشیر بود! در اتاق را باز کردم و رو به کاوه گفتم:
- اسکندر را خبر کنید و وسایل شمشیر بازی را فراهم کنید.
کاوه مانند همیشه سر تکان داد و با گفتن چشم سرورم نزد اسکندر رفت. به اتاقم بازگشتم و مشغول آماده شدن برای تمرین شدم... .
#رمان_دلدار_بانو
#انجمن_تک_رمان
#آیلی_فام