Usage for hash tag: آیلی_فام

ساعت تک رمان

  1. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...همچون یخ کجا؟! زیادی با یکدیگر تفاوت دارند گویی یک نفر نبوده‌اند! ابروانم بالا پرید. - و این خوب است یا بد؟! دستش را نوازش‌وار روی شکمم کشید. - خوب، خیلی خوب. و پس از ب*وس*یدن شکم و پیشانی‌ام گذشت. نظر نشه فرامووش؛) https://forums.taakroman.ir/threads/28281/ #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  2. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...زد و فاصله بینمان را با چند قدم بلند طی کرد، حالا درست مقابلم ایستاده بود. ناباور ل*ب زدم: - پدر! لبخندش عمق گرفت. - برو پسرم. اخم کردم. - کجا؟! با دستش در بزرگ چوبی قهوه‌ای رنگ که انتهای باغ قرار داشت را نشان داد. - آنجا. با دقت به در خیره شدم. - آنجا کجاست؟! #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  3. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...ایستادم بغضم را قورت دادم به زور ل*ب باز کردم و لرزان زمزمه کردم: - چه شده؟! هنوز امید داشتم، امید داشتم که آن‌چه در فکر آشفته‌ام چرخ میزد اشتباه است، چانه‌اش لرزید. - بیچاره شدیم آگرین، پسرم... . نظر یادتون نره؛) https://forums.taakroman.ir/threads/28281/ #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  4. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...حالم انداخت، نگران؛ بیخیال کارش شد، و کنارم نشست و دستانم را گرفت. - نبود؟ خیره نگاهش کردم، کلا همه چیز صورت گیلدا درشت بود مخصوصٱ لبان قلوه‌ایش! سرم را به نشانه‌ی منفی بالا انداختم و اشکم لجوجم چکید. با دلسوزی دستانم را آرام نوازش کرد. - می‌آید دختر، غصه نخور. #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  5. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...قلبم کافی نبود که سوزش دست هم اضافه شده بود! باران بی‌رحمانه شروع به بارش کرد. اشک‌هایم در باران گم شده بود اگر می‌رفت و بلایی سرش می‌آمد چه؟ این خیال تمام فکر و ذکرم را مشغول کرده بود. با نظرهای خوب بهم انرژی بدید😍 https://forums.taakroman.ir/threads/28281/ #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  6. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...کرده بودی؟ با خوشحالی لبخند زدم، معجونی بود که با اَوینار درست کرده بودیم. - از طبیب گرفته‌ام می‌گفت برای بیماران قلبی خوب است. سرش را تکان داد و بلند شد که هم‌زمان من هم بلند شدم و به سمت آگرین رفتم، روی شکم کمی برآمده‌اش ب*وسه زدم. - استراحت کن. و سپس خارج شدم. #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  7. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌شود روزی بود که می‌خواستیم؛ نه صدسال بعدش. نوش‌دارو بعد از مرگ سهراب چه فایده؟ سرش را پایین انداخت. - هیچ‌وقت از روی ظاهر قضاوت نکن! همان شاهدخت‌ها شاید حسرت ذره‌ای از محبت مادر تو را داشته باشند آن‌ها شاید پول فراوانی داشته باشند؛ ولی امان از ذره‌ای محبت. #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  8. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...به سلطان شدی. با حیرت نگاهم می‌کرد و به یکباره خودش را در آغوشم انداخت و با صدای بلند گریست. با محبت مشغول نوازش موهایش شدم. با گریه ل*ب گشود: - من مادر شدم؟! من خودم بی‌مادر بزرگ شدم هامین اما اکنون خودم مادر شدم. بر سرش ب*وسه زدم. - بله تو مادر شدی و من پدر. #دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان
  9. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...را که دید اخم کرد. - اگر نمی‌خواهی نامت را نگو، اصلاً به من چه ربطی دارد! نمی‌دانم برای چه این نام را گفتم اما برای اینکه دلخور نشود فوراً ل*ب گشودم و نخستین نامی که بر زبانم آمد را گفتم: - فراز! لبخند زد. - مچکرم فراز، خدانگهدار تا جمعه. لبخند زدم. - خدانگهدار. #دلدار_بانو #آیلی_فام...
  10. Ayli

    درحال تایپ رمان دلدار بانو | آیلی کاربر انجمن تک رمان

    ...کاوه دادم. - مراقب باش جایی بگذار که آسیب نبیند. - چشم سرورم. و به دنبال این حرف دور شد مشغول گشت و گذار شدیم و چند شکار کردیم شب هنگام شد و پس از برپا شدن خیمه‌ها مشغول استراحت شدیم. #رمان_دلدار_بانو #آیلی_فام #انجمن_تک_رمان با نظرتون خوشحالم کنید♡ https://forums.taakroman.ir/threads/28281/
بالا