...از ته قلبت خاطره رو ببخشی اون بیشتر از کاری که با تو کرد تاوان پس داد. خاطره فهمیده چه غلطی کرده الان هم با درمان نشدنش با اعتراف به قتل عمد داره از عذاب وجدان خودش کم میکنه.
با بغضی که داشتم، بدون هیچ حرفی، کیفم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...پام رو کشیدم و خزان رو بلند کردم، اینقدر گریه کرده بود که صورتش قرمز شده بود. دیگه نتونستم این وضع رو تحمل کنم، دویدم تو اتاقم و در رو بستم. هنوزم شوکه بودم اینقدر شوکه که اشک چشمام در نمییومد و نفسهام به شمارش افتاده بود، احساس خفگی شدیدی میکردم.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...
...ما هم برگردیم دیگه.
همین لحظه مینا گفت:
- میگم آقا معراج تا شما برین بیرون ما یه چند کلوم با خاطره حرف داشتیم.
معراج: خب پس من میرم بیرون، خاطره تو هم کارت تموم شد بیا بریم دیرمون شده! دخترا شما هم از طرف من یه سرسلامتی به آرزو خانوم بگید.
شیوا: حتما.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...
...منحصر به فرد کرده بود. کیلو کیلو قند تو دلم آب میشد احساسی که داشتم غیر قابل توصیف بود انگار رو ابرها پرواز میکردم، هیچوقت تو زندگیم اینقدر خوشحال نبودم دلم نمیخواست امشب تموم بشه.
وقتی من و معراج رفتیم نشستیم همه اومدن پیشمون واسه تبریک گفتن.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...تازه چشمم به معراج خورد که یه کت شلوار براق طوسی رنگ و پیراهن سفید پوشیده بود. اوه خدای من این پسر واقعا خوشتیپ و جذابه. وقتی چشمش بهم افتاد دسته گل و شرینی رو دادم بهم یه سلام ریزی کرد و با اخم رفت کنار باباش نشست. وا اینا چرا اینجوری میکنن امشب؟!
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...شده بودم از اینکه آرزو رو به معراج نزدیک کردم با اون تصمیمم.
آرزو به هیچکس نگفته بود کجا با معراج قرار داره، واسه همین کل امروز رو جلو خونهشون منتظرش بودم، از وقتی با تاکسی حرکت کرد تعقیبش کردم وقتی رسید تو خیابون با سرعت بهش زدم و از اونجا دور شدم.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...
...ها، مامان یه لیوان آب سرد به اون دختره داد و وقتی حالش خوب شد فرستاش بره خونهشون. دیگه نموندم پیش مامان و بابا چون خودشون به قدر کافی شرمندهام بودن، حوصله هیچ بحثی باهاشون نداشتم، پس رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به شیوا و مینا، حسابی ازشون تشکر کردم.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...خانوم اومد زودی بغلم کرد گونهم رو بوسید و گفت:
- قربونت برم عروسم، امشب مثل یه تیکه ماه شدی.
- شما لطف دارین نیلا خانوم.
- از این به بعد منو همون نیلا صدا بزن عزیزم.
تو دلم گفتم " از این به بعدی در کار نیست، امشب یه جوری فراری تون بدم کیف کنید."
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...معراج هم بیشتر و گریهها و دعواهای منم با امید و مامان و بابا بیشتر، بدجوری گیر داده بودن که جوابم به خواستگاریه باربد مثبت باشه، امید و مامان خیلی تاکید داشتن بابا اما زیاد سمج نبود، ولی چون میدید مامان تاکید داره و مصممه دیگه زیاد دخالت نمیکرد.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی
#انجمن_تک_رمان
...انتظار نمیرفت.
بابا: خونوادهی خونگرم و مهربونی بودن ازشون خوشم اومد.
مامان: نیلا خانوم اینقدر از آرزو تعریف کرد، فکر کنم یه نظری بهش داشته باشه.
من: یعنی چی؟
مامان: یعنی ممکنه تو رو واسه پسرش...
من: دیگه ادامه نده مامان.
و بعدش با قهر رفتم تو اتاقم.
#خیانت_جالبی_بود
#الهه_کریمی...