#پارت_دویست
با شنیدن حرفش، با شک به سمتش برگشتم که با دیدن اسلحه، اون هم دقیقاً روی سرش، رنگ از رخم پرید. جیغی از ترس کشیدم و دستم رو روی دهنم گذاشتم. سیاوش با دستهای لرزون اسلحه رو روی سرش گذاشته بود. قطره اشکی از چشمش لغزید و گفت:
- من لیاقت زنده موندن رو ندارم جانان. من یک ع*و*ضیام که جاش...