صدای اروم، ناراحت و گرفته خان زاده قلبم رو به درد اورد:
-گیلدا چرا انقدر اذیتم می کنی؟! فقط ازت می خوام یکم درکم کنی و یه بار به بارای دیگم اضافه نکنی! خواهش می کنم بیا غذات رو بخور!
انگار خان زاده یاد چیزی افتاده بود، قشنگ ازش معلوم بود این جا نیست، نکنه یاد ایسل افتاده؟!اروم از روی تشک بلند...