#گیلدا
دستی به لباس سفید _فیروزه ایم کشیدم و مرتبش کردم. چند تقه به در زدم و با شنیدن صدای اروم و جدی خانزاده گلوم رو صاف کردم:
-خان زاده، منم گیلدا.
چند ثانیه بعد در به باز شد، نگاهم رو از پیراهن جذب سفیدش تا چشم های مشکی براقش بالا کشیدم،با دیدن لبخند محوش، لبخندی زدم. خان زاده کنار ایستاد و...